شاعرغیرپارسی اشعار فدریکو گارسیا لورکا

  • نویسنده موضوع SAN.SNI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 27
  • بازدیدها 390
  • کاربران تگ شده هیچ

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/6/20
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,952
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نامت‌ را در شبی‌ تار بر زبان‌ می‌آورم‌
ستارگان‌
برای‌ سرکشیدن‌ ماه‌ طلوع‌ می‌کنند
و سایه‌های‌ مبهم‌
می‌خسبند

خود را تهی‌ از ساز شعف‌ می‌بینم‌
ساعتی‌ مجنون‌ که‌ لحظه‌های‌ مُرده‌ را زنگ‌ می‌زند
نامت‌ را در این‌ شب‌ تار بر زبان‌ می‌آورم‌
نامی‌ که‌ طنینی‌ همیشگی‌ دارد
فراتر از تمام‌ِ ستارگان‌ُ
پرشکوه‌تر از نم‌نم‌ باران‌

آیا تو را چون‌ آن‌ روزهای‌ ناب‌
دوست‌ خواهم‌ داشت؟

وقتی‌ که‌ مه‌ فرونشیند
کدام‌ کشف‌ تازه‌ انتظار مرا می‌کشد؟
آیا بی‌دغدغه‌تر از این‌ خواهم‌ بود؟
دست‌هایم‌ بَرگچه‌های‌ ماه‌ را فرو می‌ریزند
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/6/20
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,952
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
خواهم به رنج خویش گریه ساز کنم و تو را گویم
تا دوستم بداری . از برایم گریه ساز کنی
به شامگاه بلبلان،
با خنجر، با بوسه با تو.

خواهم کشت یگانه شاهد را
به جرم گُل کُشی و
نشاندم به زاری و خوی کردنم
بر انبوه جاودان سخت گندم.


آنجا که کاستی نگیرد هرگز شعاع تابناک
دوستت دارم، دوستم داری،
فروزان به نور کهن آفتاب و دیرینه ماه.

آنجا که مرا هیچ ندهی و تو را هیچ نخواهم
چون به مرگ وانهم، آنجا که نه بر جای است هر چیز
نه حتی سایه‌ای بَهر پیکر پریشانی.
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/6/20
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,952
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
ایستاده بر سر این دوراهی‌ها،
بر لب جاری خواهم کرد، بدرورد خویش را
تا گام نَهم در جادهٔ روح و جان خویش.

خاطره‌ها بیدار می‌شوند
ساعت‌های شوم بیدار می‌شوند
من خواهم رسید به باغچهٔ کوچکِ سرودِ سپیدِ خویش
و لرزی ناگهان به جانم خواهد نشست
درست مثل ستاره‌ٔ سحری.
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/6/20
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,952
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
مرده، در خیابان بر جا رها شد
با دشنه ای میان سینه‌اش
هیچکس نمی‌شناختش
فانوس چه می‌لرزید
مادر
فانوس خیابان
چه می‌لرزید

سحر بود.
هیچکس را توان آن نبود
که به چشم‌های باز او در آن هوای دشوار بنگرد.
و مرده، در خیابان بر جا رها شد،
با دشنه ای میان سینه‌اش
و هیچکس نمی‌شناختش
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/6/20
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,952
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #5

امروز در دلم
لرزش گنگ ستاره‌ها را
احساس می‌کنم،
راه من گم شده،اما
در روحِ مه.

نور به بال‌هایم سنجاق می‌شود
و اندوهم
غوطه می‌دهد خاطرات را
در چشمه‌یِ خیال.
رزها همه سپیدند،
سپید چون دردم؛
سپیدی رزها اما
تنها به خاطر برفی‌ست
که فرو باریده است بر آن‌ها.


پیش‌تر، آنان را رنگین‌کمانی بود
برف بر روح نیز می‌بارد.
برفِ روح دانه‌هایی دارد:
صحنه‌ها و بوسه‌ها
غرقه می‌شوند در سایه روشنِ هر که به آنان
اندیشه می‌کند
برف فرو می‌بارد از رزها
امّا
بر رویِ روح می‌ماند،
و سرپنجه‌یِ سالیان
از او کفنی می‌بافد.
برف آیا آب خواهد شد
وقتی که مرگ با خود می‌بَرَد ما را؟
یا سپس‌تر آن‌جا
برفی دیگر خواهد بود و
رُزهایِ کامل‌ترِ دیگر؟
ما را آیا آرامشی خواهد بود
چنان که عیسا گفت؛
یا آن‌که مسأله را
هیچ حلّی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/6/20
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,952
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
نامت‌ را در شبی‌ تار بر زبان‌ می‌آورم‌
ستارگان‌
برای‌ سرکشیدن‌ ماه‌ طلوع‌ می‌کنند
و سایه‌های‌ مبهم‌
می‌خسبند
خود را تهی‌ از ساز شعف‌ می‌بینم‌
ساعتی‌ مجنون‌ که‌ لحظه‌های‌ مرده‌ را زنگ‌ می‌زند
نامت‌ را در این‌ شب‌ تار بر زبان‌ می‌آورم‌
نامی‌ که‌ طنینی‌ همیشگی‌ دارد
فراتر از تمام‌ِ ستارگان‌
پرشکوه‌تر از نم‌نم‌ باران‌
آیا تو را چون‌ آن‌ روزهای‌ ناب‌
دوست‌ خواهم‌ داشت؟
وقتی‌ که‌ مه‌ فرونشیند،
کدام‌ کشف‌ تازه‌ انتظار مرا می‌کشَد؟
آیا بی‌دغدغه‌تر از این‌ خواهم‌ بود؟
دست‌هایم‌ برگچه‌های‌ ماه‌ را فرو می‌ریزند.
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/6/20
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,952
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
پنداری امشب
از قدیسانم من
ماه را به دستم دادند
و من دگربار به آسمانش نهادم
که عشق خودخواهی بر نمی تابد
و خدا پاداشم داد

یک گل سرخ برسم عشق
ویک گل سفید برسم صلح واشتی
با طیفی از نور مهربانی
که این پاداش برایم تا ابد بس است
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/6/20
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,952
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
بخواب
بخواب از نگاه های در به در نترس
بخواب
تو را نه از پروانه گزندیست
نه از واژه
نوری که از سوراخ کلید می تابد
بخواب
تو به قلب من مانندی

باغی را مانی
که عشق من در آن انتظار میکشد
آسوده بخواب
تنها آن هنگام که واپسین بوسه بر لبانم می میرد
بیدار شو
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/6/20
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,952
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #9

راستش را می‌گویم
آه ، که دوست داشتن تو
چنین که دوستت دارم
چه دردآور است

با عشق تو
هوا آزارم می‌دهد
قلبم
و کلام نیز

پس چه کسی خواهد خرید
یراق ابریشمین
و اندوهی از قیطان سپید
تا برایم دستمالهای بسیار بسازد ؟

آه ، که دوست داشتن تو
چنین که دوستت دارم
چه دردآور است

(...)
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/6/20
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,952
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
چه دلپذیر است
اینکه گناهانمان پیدا نیستند
وگرنه مجبور بودیم
هر روز خودمان را پاک بشوییم
شاید هم می‌بایست زیر باران زندگی می‌کردیم
و باز دلپذیر و نیکوست اینکه دروغ‌هایمان
شکل‌مان را دگرگون نمی کنند
چون در این‌صورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی‌آوردیم
خدای رحیم ، تو را به خاطر این همه مهربانی‌ات سپاس
 
امضا : SAN.SNI

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا