• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان شات زندگی به شرط شیطنت | z.k کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع z@hr@
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 7
  • بازدیدها 434
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

z@hr@

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/5/20
ارسالی‌ها
715
پسندها
11,082
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام وان شات: زندگی به شرط شیطنت
نام نویسنده: zahra.k
ژانر: #طنز #پلیسی #عاشقانه
خلاصه: یه دختر داریم شر! شر که می‌گم یعنی از اون‌هایی که چشم ملت رو در میان از شیطنت! استوره‌ی سوتی و نماد حرص دادن بقیه!
پرستاره و با مرگ پدر بزرگش وارد دنیای جدیدی می‌شه که باعث می‌شه با اتفاقاتش، خنده روی ل**ب‌هاتون بیاد!
البته این دنیای جدید فوق العاده داستان رو معمایی و طنز می‌کنه. بخونید پشیمون نمی‌شید!
 

z@hr@

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/5/20
ارسالی‌ها
715
پسندها
11,082
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
جلوی پای سهند که روی مبل راحتی نشته بود، نشسته بودم و اون سعی داشت با دقت و ظرافت تمام چسب بینی من رو بکنه و عوضش کنه. به حالت پوکر مانند به ژستی که گرفته بود خیره شدم. اگه یکی نمی‌دونست داره چیکار میکنه فکر می‌کرد داره اتم می‌شکافه!
یک‌هو با صدای جیغ مامان تند به سمتش برگشتیم که چون نوک چسب تو دست سهند بود با چرخیدن سر من با شدت کشیده شد که باعث شد جیغم در بیاد:
- وایی دماغم! سر قبرت عینک دودی مارک دار بزنم سهند!
با چشم‌های گرد شده با دستم بینیم رو باد می‌زدم و همین‌طور جیغ می زدم و سهند هم چشم‌هاش‌رو محکم ‌روی هم فشرده بود و گوش‌هاش‌رو گرفته بود.
دست از جیغ زدن برداشتم که آروم اول پلک سمت چپ و بعد سمت راستش رو با اندکی ترس ساختگی باز کرد و از بالا بهم نگاه کرد.
سهند:‌ تموم شد؟!
خواستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

z@hr@

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/5/20
ارسالی‌ها
715
پسندها
11,082
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
***
لبخند خجولی زدم و ازش فاصله گرفتم. از بچه‌گی از بغل کردن متنفر بودم! بعد از یه عالمه ماچ و موچ که حسابی حالم رو به هم زدن به سمت اتاق هایی که به ما داده بودن رفتیم. خدمتکار دونه رونه اتاق ها رو بهمون داد و رفت. چمدونم رو وسط اتاق پرت کردم و دستم رو به کمرم زدم و اخم هام رو توی هم کشیدم! ایش! با حرص و جیغ برگشتم سمت سروش که ریلکس به در تکیه داده بود و منتظر طغیان من بود! با داد و اندک خیلی زیادی حرص با صدای جیغ جیغو‌ام گفتم:
- وای یعنی چی که من با آفتابه ای مثل تو باید تو یک اتاق باشم؟! آدم رو دار بزنن نه این رو بگن. آخه تو سه طبقه خونه یک اتاق مناسب پیدا نمی شه که من بچپم توش؟!
خیلی ریلکس بهم خیره شد و خندید و گفت:
- خیلی جلز و ولز نکن فوقش مامان دو تا چشم غره بهت میره می‌شینی سر جات...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

z@hr@

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/5/20
ارسالی‌ها
715
پسندها
11,082
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
یه نگاه به ساعت مچیم انداختم. با صدای نسبتا بلندی یکی زوم توی سرم و گـفتم:
ـ ای‌داد بی داد! عموپورنگ شروع شد!
با اون یکی دستمم دوباره یکی زدم توی سرم!
با دو به سمت تلویزیون رفتم و هول دور خودم می‌چرخیدم و دنبال کنترل می‌‌گشتم! سپهر وآرمان داشتن با هم حرف می‌زدن و سهند هم به تلویزیون خیره شده بود که با این حرکات من با تعجب بهم خیره شدن! سهند با صدای هولی گفت:
ـ چی شده؟!
من: کنترل، کنترل!
با هول و ذوق گـفت:
ـ یارانه‌ها رو ریختن حساب؟!
ایستادم و با چشم های ریز شده داد زدم:
ـ یارانه به ما نمی‌دن که شلغم!
با خنده گفت:
ـ راست می‌گی‌‌ها !
سروش از اون‌طرف سالن داد زد:
ـ اخ جون حتما گـشت ارشاد برداشته شد!
بلند شد و یه قر بندری داد!
نگا نگا یکی از یکی بی‌‌شعور ترن! با حرص جیغ زدم:
ـ عمو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

z@hr@

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/5/20
ارسالی‌ها
715
پسندها
11,082
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
روی تخت نشسته بودم و در حالی که سمت چپ ل**ب پابینم رو زیر دندون گرفتم و ابروی راستم رو بالا داده بودم و به صورت کارآگاهی با چشم دنبال پشه ای که صدای ویز ویزش سخت روی مخ‌ام بود می‌گشتم. پشه‌کش رو توی هوا تکون می‌دادم و منتظر بودم یه جا بشینه! سرعتش باور نکردنی بود! مثل اینکه زیاد انرژی داره! اخرین پروازت باشه ایشالله! بمیری از دستت راحت شم! حیوان نفهم!
بلاخره یه جا نشست که خیلی آروم به سمتش قدم برداشتم، مثل حبیب توی لیسانسه ها خیلی آروم و رمانتیک به سمتش قدم بر می‌داشتم و اون هم بی‌توجه به من داشت خودش رو می‌خاروند! نزدیکش شدم! پشه‌کش رو بالا بردم که لهش کنم.
یهو در اتاق با شدت باز شد و سهند در حالی که بلند بلند حرف می‌زد داخل شد.
همون‌جا خشکم زد! لعنتی سه ساعته مثل دیوانه‌ها منتظرم این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

z@hr@

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/5/20
ارسالی‌ها
715
پسندها
11,082
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
تقصیم سهم الارث تقریبا تموم شد که مرادی رو به بابا و عمو کرد و گفت:
- وصیت‌نامه شخصی رو ترجیح میدم بعد از آخرین نکته به شما بدم تا در خلوت اگه دوست داشتید بخونید. آخرین نکته هم که مربوط به بچه‌های شما می‌شه! آقا آرمان و ساحل خانم!
با تعجب و کمی خنده به مرادی نگاه کردم! الان من با آرمان دقیقا چه نکته ای می‌تونیم داشته باشیم؟!
با خنده افکارم رو به زبون آوردم که مرادی گفت:
- خانم شایان پدر بزرگ شما وصیت کردن به علت به سری دلایل شما و پسر عموتون ازدواج کنید!
چشم‌هام کم‌کم گرد شد! چند ثانیه از تعجبم نگذشته بود که شروع کردم به خندیدن! بعد از چند ثانیه خندیدن رو به مرادی گفتم:
- عه! آقای مرادی ما عذاداریم الان وقت شوخی کردن نیست!
مرادی: خانم هیچ شوخی در کار نیست! شما خبر نداشتید؟ خانواده ها خبر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

z@hr@

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/5/20
ارسالی‌ها
715
پسندها
11,082
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
ارمان: خوب منم نگفتم زنم شو!
( زیر ل**ب گفت:) خدا نیاره اون روز رو! یه مدت ازدواج میکنم( با شیطنت ادامه داد) بعد هم من هر روز سیاه و کبودت می‌کنم توام به ننه بابات می‌گی اونا هم که دلسوز‌ ان طلاقت رو می‌گیرن!
با دهن باز نگاهش کردم! این شیطنتم بلد بود؟! جلل العجایب!
- چرا برعکس نشه؟! من تو رو می‌زنم مامانت بیاد طلاقت رو بگیره!
ارمان: دیگه چی؟ مردی گفتن زنی گفتن!
من: عمرا بذارم تو بزنیم!
ارمان: باشه نینی نمی‌زنمت اونم چون بچه‌ای! در کل یه مدت زنم شو بعد طلاقت می‌دم! درضمن بگم ها! دعواهامون سر جاشه! فقط به خاطر اینکه تلاش بیهوده نکنیم این توافق صورت می‌گیره و الا اگه موقعیت پیش بیاد می‌کشمت!
- برو بچه کری نخون!
جدی شد و گفت:
- یک نکته خیلی مهم! به هیچ عنوان توی کارهام فضولی نمی‌کنی! بهت بگم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

z@hr@

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/5/20
ارسالی‌ها
715
پسندها
11,082
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
من: علیک سلام!
رویا: به به! پارسال آشنا امسال غریبه! خبری نیست ازت!
من: خیر سرم پدربزرگم مرده.جای این‌که تو زنگ بزنی تسلیت بگی من باید خبر بگیرم ازت؟! باربد چرا این‌قدر بی‌اعصاب بود؟ اصلا تو چرا این‌جایی؟
رویا: بابا یکی‌یکی! اول بگو ببینم پول مول چی آوردی واسم؟!
من: تو کارتم هست فقط اول باید جواب سوال‌هام رو بدی بعد کلا کارتم واسه تو!
نشست روی صندلی و من تازه صورتش رو دیدم! زیر چشم‌هاش کبود و سیاه شده بود و ل**ب‌هاش کبود شده بود! با تعجب نشستم و گفتم:
- این چه قیافه‌ایه؟!
رویا: ببین من هیچ وقت چیزی رو از تو پنهون نکردم و تو هم همیشه توی شرایط سخت کنارم بودی و درکم کردی. ازت می‌خوام این بار هم درکم کنی و مثل بقیه تنهام نذاری!
من: جون به ل**ب شدم زود باش حرف بزن!
رویا: معتاد شدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا