- ارسالیها
- 19
- پسندها
- 91
- امتیازها
- 90
- نویسنده موضوع
- #11
کارل: فلورا عزیزم آرام باش.
این تنها راه رسیدن ما به هم هست ، پس باید انجامش بدی .
- آخه کارل من چطور میتونم بدون اطلاع خانواده ام ازدواج کنم !؟
آخه دلیلش چیه که نباید به خانوادم بگم!؟
- عزیزم قرار نیست اونا چیزی بفهمن!
در آخر بخاطر علاقه ی شدید فلورا به کارل،شرط خانواده کارل را پذیرفت و قول داد در اینباره با خانواده اش هیچگونه صحبتی نکند.
کارل با نگاهی آرام و لطیف رو به پدرش کرد و گفت:
- من و فلورا بیشتر از این نمیتونیم صبر کنیم.
پدر کارل از همسرش مشورت خواست و در آخر قرار عروسی کارل و فلورا در همان روز گذاشته شد.
کارل خیلی خوشحال بود ولی فلورا با صدایی نگران رو به کارل کرد و گفت:
-آخه چرا اینقدر با عجله؟ ما چطور می تونیم مقدمات عروسی به این بزرگی رو تو نصف روز فراهم کنیم؟!
کارل با...
این تنها راه رسیدن ما به هم هست ، پس باید انجامش بدی .
- آخه کارل من چطور میتونم بدون اطلاع خانواده ام ازدواج کنم !؟
آخه دلیلش چیه که نباید به خانوادم بگم!؟
- عزیزم قرار نیست اونا چیزی بفهمن!
در آخر بخاطر علاقه ی شدید فلورا به کارل،شرط خانواده کارل را پذیرفت و قول داد در اینباره با خانواده اش هیچگونه صحبتی نکند.
کارل با نگاهی آرام و لطیف رو به پدرش کرد و گفت:
- من و فلورا بیشتر از این نمیتونیم صبر کنیم.
پدر کارل از همسرش مشورت خواست و در آخر قرار عروسی کارل و فلورا در همان روز گذاشته شد.
کارل خیلی خوشحال بود ولی فلورا با صدایی نگران رو به کارل کرد و گفت:
-آخه چرا اینقدر با عجله؟ ما چطور می تونیم مقدمات عروسی به این بزرگی رو تو نصف روز فراهم کنیم؟!
کارل با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر