• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم تراژدی رمان لایَزال | مهدیه احمدی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع مهدیه احمدی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 74
  • بازدیدها 5,860
  • کاربران تگ شده هیچ

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
23/6/18
ارسالی‌ها
2,701
پسندها
50,562
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
لایَزال
نام نویسنده:
مهدیه احمدی
ژانر رمان:
#تراژدی #عاشقانه

به نام خدایی که عشق را سرمشقِ دل‎ها قرار داد
کد رمان: ۳۵۵۶
ناظر رمان: Roshanak_QW Roshanak_M

سطح: ویژه، رتبه سوم تراژدی

لایز.jpg

خلاصه: نفسش را بریدند با دردهای زیاد، نفهمید چه کند در برابر پنهان کاری او، پارسایی که نفسش بند شده به هوای نفسش بود، حالا مانده در این دو راهی ماندن و رفتن. چه درد بدیست که هنوز یک غم سایه‌اش کم نشده غمی دیگر سایه را سنگین‌تر می‌کند و راه نفسشان را می‌برد.
این میان انگار درد پایانی ندارد برایشان و خود را مانند غده‌ای بدخیم در زندگی آن‌ها رها کرده و سرتاسر زندگی‌شان را مسموم کرده تا حدی که حسرت لبخند بر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : مهدیه احمدی

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,885
پسندها
92,902
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • مدیرکل
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
23/6/18
ارسالی‌ها
2,701
پسندها
50,562
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
فرار کن از حسادتش سبقت بگیر از سرعتش، این حسادت دامن‌گیر است زمینت می‌زند.
روا نیست به ما که خوشی یک روز باشد و لبخند تمام شود برای مدت‌ها... .
غم خانه‌ نشین شود برای دلی که عشق حکم‌رانی می‌کرد سال‌ها و حال باید، زندانی شود در قلب و حبس بماند. مبادا کسی آن را بدزدد و تمام کند عمرِ عشق را.
بس است دنیا تمام کن این حسادت را، بگذار نفسم تازه شود. بگذار لبانم باز بخندد. بگذار من هم نگویم لعنتی را که همه برایت می‌فرستند.
 
امضا : مهدیه احمدی

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
23/6/18
ارسالی‌ها
2,701
پسندها
50,562
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
شروع رمان

چشمانم که به ابروهای گره کرده‌اش افتاد، همان‌جا جلوی مبل روی زمین نشستم. سرمای سنگ کف اتاق به مغز استخوانم رسید. با قدم‌های بلند خودش را به من رساند. صندوقچه‌ای که در دستش قرار داشت و ابروهایی که درهم کشیده بود، گواه خبرهای خوبی نبود. بالاجبار بلند شدم و مقابلش ایستادم. چشم در چشم او دوخته و لب گشودم:
- این همه زنگ زدم چرا نگفتی رفتی خونه بابام؟
صندوقچه را بالا آورد و بدون هیچ لبخندی جلوی صورتم تکان داد. سرم را تکان دادم تا شاید لب بگشاید و حرف بزند. اما بدون حرف جلوی من روی زانو نشست و محتوی صندوقچه را زیر و رو کرد. برگه‌ای را در دست گرفت و بالا آورد. لرزش دستش را به وضوح دیدم. برگه را جلوی چشمانم نگه داشت. تکانش داد و گفت:
- این چیه نفس؟ کی قبل من اسمش توی شناسنامه تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : مهدیه احمدی

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
23/6/18
ارسالی‌ها
2,701
پسندها
50,562
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
صدای شاد فرزانه که در گوشی پیچید، بغضم ترکید. اجازه صحبت به او را ندادم تا شادی آن لحظه را به کامش تلخ کنم:
- سلام خوبی فرزانه! زنگ زدم بهت بگم برای پارسا کاری پیش اومد نمی‌تونیم امشب بیایم عزیزم.
بغضم را فرو خوردم و چشمانم را بستم و سرم را به دیوار تکیه دادم. بعد از ابراز ناراحتی او و اصرارش برای رفتن من به آنجا تماس را قطع کردم. سرم سنگین و اشک روی صورتم روان بود. پارسا سرش را بین دستانش گرفته بود. تکه کاغذی که مرا به خاک سیاه نشاند به سمت او گرفتم و گفتم:
- این لعنتی قصه سیاه بختی منه. قصه بدبختی منه که یادآوریش رعشه می‌ندازه به جونم.
دستش را مشت کرده بود و دائم در دست دیگرش می‌کوبید. نگاه کردن به چشمانش که دنیای مرا تغییر داده بود، دشوارترین کار در این لحظه بود. از جا برخاست در یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : مهدیه احمدی

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
23/6/18
ارسالی‌ها
2,701
پسندها
50,562
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
به آرامی روی تخت نشستم و به پشت همان‌جا دراز کشیدم. رفتن او آن هم این وقت شب فقط یک معنی داشت. هوا سوز داشت اما طوفانی که در قلبم به پا شده بود، لرز شدیدتری بر اندامم انداخته بود. به صدای موبایلی که هر لحظه در گوشم می‌پیچید، بی‌اهمیت بودم. پاهای خود را بالا آوردم و مانند جنینی که در دل مادر به خود پیچیده، در خود جمع شدم. اشک امان نمی‌داد تا پلک بزنم. زیر لب نالیدم:
- رفت و باز هم تنها شدم. به خدا ترسیدم پارسا...از...از همین می‌ترسیدم که سرم اومد.
چشمانم ملتهب شده و سوزش شدیدی داشت. دستم را از آرنج خم کرده و زیر سرم قرار دادم تا راحت‌تر نفس بکشم. صدای زنگ خانه مرا برای لحظه‌ای از افکار پردردی که در سر داشتم دور کرد. به امید برگشتنش لبخندی بر لب نشاندم و جلوی آینه صورتم را نگاه کردم. اولین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : مهدیه احمدی

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
23/6/18
ارسالی‌ها
2,701
پسندها
50,562
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
چشمانم ترک‌های سقف را می‌دید و گوش‌هایم زمزمه پر درد دوستی که خواهر بودنش را به من ثابت کرده بود. او از هزار خواهر تنی به من نزدیک تر بود، می شنید. دستانم کرخت شده و قفس سینه ام بسیار سنگین شد. فرزانه با زنگ خوردن موبایلش از روی مبل بلند شد با چشم او را دنبال کردم. متوجه صحبت هایش نشدم و چشمانم بسته شد.
***
با شنیدن صدای تلق تلق قاشقی که مطمئناً به دیواره ی شیشه ای فنجانی می خورد چشم باز کردم. تار دیدم اما دستمالی که فرزانه به چشمش کشید از دیدم دور نماند. ابرو در هم کشیدم و کمی با دقت به او نگاه کردم. فرزانه روبروی من نشسته بود و هیچ لیوانی در دستانش نبود. کمی به سمت مخالف چرخیدم با دیدن ماه طلعت لبخندی بر لب نشاندم که صدای فرزانه حواسم را جمع خودش کرد:
- می بینی وضعیت منو که پا به ماهم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : مهدیه احمدی

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
23/6/18
ارسالی‌ها
2,701
پسندها
50,562
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : مهدیه احمدی

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
23/6/18
ارسالی‌ها
2,701
پسندها
50,562
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : مهدیه احمدی

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
23/6/18
ارسالی‌ها
2,701
پسندها
50,562
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : مهدیه احمدی

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا