متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان‌‌شات رمان زوالی برای شیدایی | Ayda2283 کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع AYDA HOSSINY
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 316
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

AYDA HOSSINY

کاربر فعال
سطح
33
 
ارسالی‌ها
751
پسندها
39,018
امتیازها
58,773
مدال‌ها
22
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام خدا
نام رمان: زوالی برای شیدایی
نام نویسنده: ayda2283
ژانر: #عاشقانه #درام #اجتماعی
خلاصه رمان:
طاها با فوت مادرش حقیقتی را متوجه می‌شود که زندگی‌اش را دستخوش تغییر می‌کند. همه‌ چیز از آنجا شروع می‌شود که طاها تصمیم به فراموش کردنش می‌گیرد؛ اما حقیقت به دنبالش می‌آید تا نه‌ تنها زندگی خودش، بلکه زندگی تمام اطرافیانش را زیر و رو کند.
 
امضا : AYDA HOSSINY

AYDA HOSSINY

کاربر فعال
سطح
33
 
ارسالی‌ها
751
پسندها
39,018
امتیازها
58,773
مدال‌ها
22
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #2
تریسا دو در بزرگ سفید را باز کرد که به جهنم راه داشت. نگاه خیره‌ام دقیقا روی شیطان ثابت مانده بود و حتی پلک هم نمی‌زدم. فقط شنیدن صدایش ان هم اینگونه عادی و کمی سرخوش باعث شد تا من هم ظامن نارنجکم را بکشم و ترکه‌هایش را سمت او پرتاب کنم:
- اوه دیر کردی، منتظرت بودم.
چطور می توانست اینقدر وقیح مقابلم به‌ایستد؟ تمام فشار و استرس این مدت تبدیل به خشمی شد که با کلمات ان را تخلیه می‌کردم:
- کار تو بود؟ توی لعنتی اونها رو خریدی تا من و بدزدن؟ اره؟ تو یه حیوونی. تا پشت میله‌های زندون نبینمت اروم نمیشم بی‌شرف.
نمی‌دانم چرا برخلاف فریاد‌هایی که من می‌کشیدم او همچنان لبخند به لب داشت؛ اما وقتی چرخیدم تا از خانه خارج بشوم با شنیدن صدایی اشنا از حرکت ایستادم:
- عزیزم اتفاقی افتاده؟ صدای داد شنیدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AYDA HOSSINY

AYDA HOSSINY

کاربر فعال
سطح
33
 
ارسالی‌ها
751
پسندها
39,018
امتیازها
58,773
مدال‌ها
22
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #3
چه کسی می توانست جلوی مردنم را بگیرد؟ چه چیزی می خواست مانع این شود که من هرگز چشم باز نکنم؟ در کجای دنیا طبیبی برای لرزهای بی امانم پیدا می شد؟ شیطان پاسخ تمام این سوال ها بود. وقتی در گوشم نجوا کرد:
- بلند شو! مگر نمی خواهی انتقام عشقت را بگیری؟
من دوباره زنده شدم؛ اما شاید ان چیزی که باعثش شد عطش انتقام نبود. یافتن پاسخ سوال های بی جواب قلبم بود. اتش جهنمی که شیطان با خود اورده بود تمام تنم را گرم کرد. تب و لرز پایان یافت و چشمانم را گشودم اما وقتی ازاد را بالای سرم دیدم تنها ارزویی که در دل داشتم مرگش بود و چه حیف که از دست یافتن به ارزویم ناتوان بودم.
صدایش رنگ و بوی شیطان داشت. نه، صدای او نبود، نگاه من بود که شیطانی بود:
- می دونستی چشمات با من مو نمی زنه؟ مخصوصا توی این تاریکی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AYDA HOSSINY

AYDA HOSSINY

کاربر فعال
سطح
33
 
ارسالی‌ها
751
پسندها
39,018
امتیازها
58,773
مدال‌ها
22
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #4
جریان خون را در بدنم حس کردم. او مهتاب را نمی شناخت. نمی فهمید چه می گوید. اما این ها دلیل نمی شدند که خیز برندارم و یقه ی پیرهن مارکش را که احتمالا قیمتش اندازه ی یک ماه اجاره خانه ی من بود را از هم ندرم و فریاد نزنم:
- این زرات و واسه کسی بزن که براش یه قرون ارزش داشته باشی نه منی که می دونم چطوری با مادرم عروسی کردی و با صدتا دوز و کلک یه دختر روستایی و کشوندی اون ور اب.
چهره ی ازاد غرق در بهت و حیرت شد. یک قدم عقب رفت و حس کردم کمی زانوانش خم شد اما خشمی که در چشمان سیاهش نشست دستانم را لرزاند و فقط یک ثانیه طول کشید تا جا به جا بشویم و یقه ی من در دست او اسیر شود و کمرم به دیوار بچسبد. با عصبانیت درحالی که پلک هم نمی زد خیره به چشمانم غرید:
- کی این اراجیف و بهت گفته؟
احساس کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AYDA HOSSINY

AYDA HOSSINY

کاربر فعال
سطح
33
 
ارسالی‌ها
751
پسندها
39,018
امتیازها
58,773
مدال‌ها
22
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #5
به او حق می‌دادم. برای اولین بار به خاطر تمام دردی که کشیده بود به او حق دادم؛ اما هراسی که در دلم افتاد باعث شد به چشمان سیاهش زل بزنم و با نگرانی بپرسم:
- پس مهتاب...
دیگر ادامه ندادم. نمی‌توانستم جمله‌ام را کامل کنم؛ اما او نگفته می‌دانست چه می‌خواهم بگویم. دستانش را پایین انداخت و روی برگرداند؛ انگار او هم کمی احساس اندوه می‌کرد:
- اره، اول می‌خواستم کاری کنم تاوان گرفتن تو رو ازم پس بده اما... پسرش برعکس خودش خیلی مرد بود. حیف بود تاوان گناه باباش رو بده؛ اما دخترش لنگه‌ی خودشه، پول پرست، ظاهربین، حریص، شیاد.
پذیرفتن چیزهایی که می‌شنیدم برای قلبم دشوار بود، عمو سام کسی که در نظرم قابل اعتماد و درستکارترین مرد روی زمین بود حالا انقدر پست شده بود که نمی‌خواستم اقرار کنم روزی او را پدر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AYDA HOSSINY
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا