فال شب یلدا

  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان شات رمان اسطرلاب عشق | م.صالحی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع م .صالحی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 222
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

م .صالحی

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
821
پسندها
7,756
امتیازها
22,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد رمان:2993
ناظر: Narges85@
نام رمان: اسطرلاب عشق
نویسنده: م.صالحی
ژانر: #اجتماعی ، #عاشقانه ، #درام
تگ: مطلوب
خلاصه: مردی که برای تسکین سرخوردگی‌ها به دنبال آروزهایش رفته است. خانواده‌اش را رها کرده و با زنی دیگر زندگیش را ساخته است، اما ناکام و شکست‌خورده گرفتار می‌شود. پسر بزرگش داوود به یاریش می‌آید. و او نیز درگیر می‌شود در مشکلاتی که پدر خمیرمایه‌ی آن‌ها را زده است، در این بین عشقی ممنوعه شکل می‌گیرد و بیش از پیش داوود قصه را به چالش می‌کشاند. داوود که یاد گرفته است مبارزه و صبر را، می‌خواهد با حلاجی مشکلات از میان تار و پود آن آرامش و عشق را به دست بیاورد.

لینک رمان:
[URL...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

م .صالحی

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
821
پسندها
7,756
امتیازها
22,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #2
به نام خدا
مقدمه
گاه مشکلات معمولی زندگی می‌تواند چنان دردسرساز باشد که زندگی یک عده را تحت شعاع قرار دهد، این برخورد ما با این مشکلات است که سرنوشت ما را تعیین می‌کند فقط باید بدانیم چه زمان برای زندگی بجنگیم و چه زمان صبر پیشه کنیم.
فصل اول
از وقتی تلفن زنگ زده بود، سه دختر و نوه‌هایش دورش نشسته بودند و چشم به دهان او دوخته بودند، زن هر کلمه‌ی که می‌گفت و می‌شنید ناراحتی بر چهره‌اش می‌نشست، وقتی گوشی را گذاشت اشک چشمانش را خیس کرده بود، معصومه دختربزرگش بالافاصله گفت:
- چی شده مامان؟ کی بود زنگ زده بود؟
نگاهش روی تک‌تک دخترهایش چرخید و بغضش شکسته شد، محبوبه دختر دومش که مقابل نشسته بود دستان مادرش را گرفت و گفت:
- جون به لبمون کردی مامان، خب بگو چی شده؟
زن سری تکان داد و با گریه و آهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

م .صالحی

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
821
پسندها
7,756
امتیازها
22,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #3
محبوبه که در طرف دیگرش نشسته بود گفت:
- به چه جرمی زندان افتاده؟
- نمی‌دونم، نپرسیدم فقط گفت کارش گیره. بدجور هم گیره. می‌گه داوود بفرستم بره واسه باباش سند گرو بذاره، خیال کرده زنیکه‌ی عوضی‌.
معصومه که در طرف دیگر قالی نشسته بود به تارهای قالی چنگ زد و گفت:
- ولی باید بریم، اگر بابا توی دردسر افتاده باید کمکش کنیم.
پروین با کاردی که دستش بود روی دست معصومه زد و گفت:
- الحق که دختر اون مرد هستید، همه تون بی‌چشم و روید.
معصومه که دستش زخم شده بود با چشمانی خیس به زخم دستش نگاه می‌کرد، دختر احساساتی بود و با هر اتفاقی اشکش روان بود، محبوبه با حرص از جا برخاست و گفت:
- این‌طوری که نمی‌شه، الان زنگ می‌زنم ببینم برای چی افتاده زندان؟
و داشت به سمت تلفن می‌‌رفت که پروین پشت سرش دوید و بازویش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

م .صالحی

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
821
پسندها
7,756
امتیازها
22,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #4
داوود سیخک را از روی لبش برداشت و گفت:
- باز چی شده؟ دوباره اون منصوره‌ی خیر ندیده چی بهشون گفته؟
امیر علی آب دهانش را فرو داد و گفت:
- نه، خاله منصوره هیچی نگفته، یه نفر زنگ زد به مامان پروین یه چیزی گفت، مامان پروین داشت گریه می‌کرد.
اخمی مهمان پیشانی‌اش شد و کنجکاوانه پرسید:
-کی زنگ زده بود؟
امیرعلی شانه‌ی بالا انداخت و گفت:
- نمی‌دونم، ولی فکر کنم آقاجون حشمت افتاده زندان.
تا این را گفت داوود از روی تراکتور پایین پرید و گفت:
- چی؟
امیر علی یک قدم عقب‌تر رفت و گفت:
- بابا حشمت افتاده زندان.
داوود مستاصل به تراکتور تکیه زد و گفت:
- همین رو کم داشتیم، خب بگو ببینم توی راه می‌اومدی این موضوع رو به غیر من دیگه به کی گفتی؟
امیرعلی سری تکان داد و گفت:
- به هیچکی.
- آفرین پسر خوب، به هیچ‌کسی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

م .صالحی

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
821
پسندها
7,756
امتیازها
22,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #5
قبل از این‌که بیشتر حرفی بزند، پروین و دخترهایش از آشپزخانه بیرون آمدند، پروین به سمت امیرعلی رفت و گوشش را گرفت و گفت:
- فضول باش کی به تو گفت خبر ببری؟
امیرعلی با آخ آخ گفتن گفت:
- مامانم.
پروین به جانب محبوبه چرخید و گفت:
- تو که گفتی خودش رفته.
و قبل از این‌که محبوبه حرفی بزند داوود مداخله کرد و گفت:
- مامان، کافیه.
همین دو کلمه کافی بود تا پروین ساکت شود، لحظاتی به پسرش نگاه کرد و بعد با چشمان خیس به سمت پشتی رفت و در کنارش نشست.
داوود مقابل مادرش نشست و گفت:
- الهی داوود قربون چشمات بشه، برای چی داری گریه می‌کنی؟
- گریه نکنم چیکار کنم؟ به خدا دیگه بسمه.
- برای چی افتاده زندان؟
- من از کجا بدونم؟ اون زنه زنگ زده که حشمت افتاده زندان بیاید یه فکری به حالش بکنید.
- نپرسیدی واسه چی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا