متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان شات رمان چاه تنهایی | مریم علیخانی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع maryamalikhani
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3
  • بازدیدها 323
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

maryamalikhani

نویسنده انجمن
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,001
پسندها
7,806
امتیازها
23,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان: چاه تنهایی ( جلد دوم اتاق دریا )
نویسنده: مریم علیخانی
ژانر: #عاشقانه #تراژدی #درام
تگ: ویژه
خلاصه رمان: در پی ازدواج بابک و پگاه، راز زندگی سوگند و بهنام، با خواندن دست نوشته‌های سوگند توسط پسرش بر مَلا می‌شود. آن زمان که پرده اسرار کنار می‌رود و دو دلداده جدا افتاده از هم، بعد از سال‌ها جدایی دوباره بهم می‌رسند؛ فاجعه جدایی دیگری در بطن بابک شروع به جوانه زدن می‌کند و او پدرش را زمانی می‌یابد که حس نفرت از بهنام در وجودش موج می‌زند. اما در این میان بهنام حرف‌های ناگفته فراوانی دارد...
 
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده انجمن
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,001
پسندها
7,806
امتیازها
23,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #2
سادگی سوگند ستودنی ست و اینکه هر حسی را میتوانم از تغییر حالت صورتش میتوانم حدس بزنم خیلی برایم جالب است. به لیوانم خیره می‌شود و بالاخره، طاقت نمی‌‌آورد و گیلاس را از دستم می‌گیرد و با سادگی نگاهی به ته آن می‌اندازد و سر تکان می‌دهد.
- من که هیچی توی این نمی‌بینم، اگر تو چیزی می‌بینی لابد خیالاتی شدی یا شاید هم سرت گرم شده داری هذیون می‌گی!
قصد اغوایش را دارم و با هیجان می‌گویم:
- یه کم بیشتر دقت کن، خوب نگاه کن ببین تو هم همون چیزی رو که من می‌بینم، می‌بینی؟
با کلافگی چند پف کشدار می‌کشد و سرش را می‌دزد.
- خیر، هیچی نمی‌بینم، اصلا تو مگه توی این لیوان چی می‌بینی که انقدر اصرار داری بگی یه چیزی هست؟
همچنان مشغول کندوکاو ته لیوان هستم. تکانی به آن می‌دهم و لیوان را در دستم می‌چرخانم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده انجمن
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,001
پسندها
7,806
امتیازها
23,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #3
برای راضی کردن این فرشته دوست داشتنی تلاشم به نتیجه رسیده و حالا در میان سپیدی برف‌ها، خورشید دیگری در حال تابیدن است. سوگند، لباس‌های اسکی را که ظهر از صادق تحویل گرفته بودم، به تن کرده و ناباورانه کنارم ایستاده است. کمی به روی زانو خم شده و عینک مخصوصش را از روی سر به سمت چشم‌هایش پایین کشیده و هردو منتظر اعلام حرکت از سوی افشین هستیم.
ژیلا کنار افشین ایستاده و با شیطنت نگاهمان می‌کند. افشین که دستش را به نشانه حرکت پایین می‌دهد، ژیلا، جیغ کوتاهی می‌کشد و شروع به تشویق سوگند می‌کند. به سمت افشین سر می‌چرخانم و چشمکی به او می‌زنم و کمی عقب‌تر از سوگند، شروع به اسکی کردن می‌کنم.
با شتاب، جلو می‌رود و من هنوز پشت سرش هستم. تا ر*ق *ص و پیچش اندام زیبا و حرکات موزونش را بهتر ببینم. حالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده انجمن
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,001
پسندها
7,806
امتیازها
23,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #4
نفس خسته‌ام را بی‌رمق بیرون می‌دهم. یک جرعه از قهوه فرانسوی مخصوصی که آرش برایم درست کرده، می‌نوشم و تلخی آن را در دهانم مزه‌مزه می‌کنم. آرش از پشت سر، دستی بر شانه‌ام می زند.
- کجا سِیر می‌کنی پسر؟
رو به رویم، پشت میز مستطیل و شیشه‌ای کوچکی که در اتاق هیأت مدیره برای پذیرایی از مهمان‌ها در نظر گرفته شده، می‌نشیند و دستش را در هوا می‌چرخاند که یعنی چه خبر؟
- حوصله ندارم آرش، می‌خوام زودتر برگردم.
ل**ب ور می‌چیند و اخم می‌کند.
- چی میگی تو؟ از وقتی اومدی هِی می‌خوام برگردم، می‌خوام برگردم، راه انداختی؟ اوضاعمون رو نمی‌بینی؟ سی سالته بهنام، خجالت بکش، بچه که نیستی، تازه آقا واسه من عاشق شده، خان بابات کم بود، توأم شدی عین اون.
از جمله آخرش خوشم نمی‌آید و کمی حالم را دگرگون می‌کند.
- اگر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : maryamalikhani
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا