• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان جهش مجهول (جلد دوم ویروس مجهول) | نگار ۱۳۷۳ نویسنده انجمن یک رمان

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
19,955
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
سه روز از آخرین دیدار شلدون با نامزدش می‌گذشت، اما هنوز از او خبری نشده بود. شلدون‌ مثل قبل دوباره بی‌تفاوت و بی‌خیال شده بود؛ ولی احساسم می‌گفت فقط در ظاهر.
خبر هم رسیده بود‌‌ که دو جسد دیگر هم یافت شده، یکی از آنها در شهری در ایالت آرکانزاس و دیگری در سیاتل. برای جلوگیری از ترس مردم، تا جای ممکن ماجرا را سرپوش گذاشتند؛ اما خبرها به کمک بعضی از شبکه‌های خبری پخش شده بود و مردم هم تا حدی ترسیده بودند. البته دور بودن اجساد به هم، باعث شده بود که فرضیه‌ی یک قاتل زنجیره‌ای زیر سوال برود؛ چون قاتل هر چقدر هم‌که تلاش می‌کرد، نمی‌توانست با چنین سرعتی این همه فاصله را طی کرده باشد و اجسادی را به آن حال و روز بیاندازد.
آن روز هم در اداره، بحث سر همین ماجرا بود. همه کارهای‌شان را رها کرده بودند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
19,955
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
بیرون که رفتم، مقابلم یک مرد غریبه‌ی نسبتاً چاق ایستاده بود و با تعجب خروج من و شلدون را از آن‌جا تماشا کرد. شلدون تا متوجه نگاهش شد به مرد تشر زد:
- مگه نمی‌خواستی بری دستشویی؟! زود باش!
آن‌قدر حالم درهم و برهم بود که برایم اهمیتی نداشت آن ارباب رجوع راجع‌به ما با خودش چه فکری‌ می‌کرد. شلدون زیر بازویم را می‌خواست بگیرد که خودم را عقب کشیدم:
- ممنونم، خودم می‌تونم بیام.
شانه‌ای بالا انداخت و همراهم‌‌ حرکت‌ کرد:
- هیچ‌وقت برام تعریف نکردی که چطوری تونستی تو اون خونه‌ی پر از زامبی زنده بمونی.
از یادآوری خاطرات منحوس آن روز دوباره سرم مثل تیک عصبی به سمت راست پرید که شلدون ترسید و وحشت‌زده دستم را گرفت:
- اوه لعنت، باشه باشه! اصلاً بی‌خیالش!
بدتر از آن خاطرات، این بود که باید با همکارانم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
19,955
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
بعد با افسوس به این فکر کردم که آن شب به خاطر برنگشتن به خانه، پدرم چقدر با من جر و بحث کرده بود. چشمان شلدون با برق ناآشنایی درخشید و ناباورانه به میزش اشاره زد:
- واقعاً می‌خوای بمونی؟
چیز عجیبی در این‌باره نمی‌دیدم‌ که شلدون تا آن حد از شنیدنش متحیر شده بود. سرم را به علامت مثبت تکان‌ دادم و تلفنم را دوباره درون جیبم رها کردم؛ دیگر نیازی به پیدا کردن تاکسی نداشتم. بارانی‌ام را از تنم بیرون نیاورده بودم که پرسیدم:
- حالا ماجرای اینا چیه؟ می‌خوای ربطشون رو به هلن پیدا کنی؟
- نه، دیگه به هلن اهمیتی نمی‌دم.
همان‌جا خشکم زد. سرم را کج‌ کردم و چند ثانیه به همان مدل نگاهش کردم. ابروهایش را بالا انداخت:
- چرا این‌طوری نگاه می‌کنی؟ جدی گفتم، دیگه مهم نیست که هلن کجاست و داره چی‌کار می‌کنه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
19,955
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
شخصی که مقابل ما ظاهر شد، یکی از افسرهای نگهبان شیفت شب بود که کم و بیش او را می‌شناختم. پسر جوان با شدت نفس نفس می‌زد و مدام با دستش با پایین اشاره می‌کرد. با عجله به سمتش دویدم و گفتم:
- پایین چه اتفاقی افتاده؟
به هر زحمتی که بود، فهماند:
- یه زن زخمی... .
معطل شلدون‌ نماندم؛ خودم را دوان دوان به راه‌پله رساندم و قید آسانسور را زدم. وقتی به سالن اصلی ساختمان رسیدم، متوجه شدم که عده‌ای از افسران دور شخصی جمع شده بودند و با هم حرف می‌زدند. به طرف‌شان رفتم و دستور دادم:
- همگی برید عقب!
چند نفر عقب کشیدند و راه را برایم باز کردند. مقابلم زنی با لباس‌های پاره شده و خونین، روی نیمکت نزدیک به ورودی نشسته بود و از جایش تکان نمی‌خورد. نمی‌توانستم صورتش را ببینم و وقتی به طرفش خم شدم، با دیدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Ghasedak.

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
19,955
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
کار یکی از افسرها بود که از پشت سر به‌ من هشدار داد و با این کارش چشمانم غیر‌ارادی به روی صورت هلن چرخید. دهانش فقط چند اینچ با دستم فاصله داشت که آن را با عجله پس‌ کشیدم. اگر یک صدم ثانیه دیرتر عکس‌العمل نشان داده بودم، دستم بین فک‌ و دندان‌هایش خُرد می‌شد. دندان‌هایش را با قدرت چنان به هم کوبید که صدایش به راحتی شنیده شد و مثل حیوان درنده‌ای، شروع به غریدن کرد.
- خدای من! شلدون برو عقب، زود!
شلدون ماتش برده بود و نزدیک‌ترین شخصی که در اطراف هلن قرار داشت، خودش بود. دستم را به علامت آماده باش بالا بردم که‌ همه اسلحه کشیدند و به سمت هلن نشانه رفتند. خودم هم دستانم را زیر بازوان شلدون انداختم و زور زدم تا بین او و نامزد عجیب و خطرناکش فاصله بیاندازم. بدن سنگینش را به عقب کشیدم و داد زدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
19,955
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
از نگاه کردن به چشمان من خودداری می‌کرد و مدام به دست‌هایش نگاه می‌انداخت. به دیوار پشت سرم تکیه زده بودم و حرکاتش را تماشا می‌کردم. با طعنه‌ای که تلاش می‌کردم آن را در صدایم مخفی کرده باشم، صدایش زدم:
- می‌تونم بپرسم استرس داری یا مشکلی پیش اومده؟
دست‌هایش را پایین انداخت و بالاخره سرش را بالا آورد. نگاهی به دو طرف صندلی‌های آبی بیمارستان انداخت و وقتی مطمئن شد که کسی اطراف‌مان نبود تا صدای ما را بشنود، با لحن غمگینی گفت:
- واقعاً نمی‌فهمم مشکل از کجاست. هلن از کجا اومد؟ اصلاً کجا رفته بود؟ چطوری تمام بدنش با خون پوشیده شده، ولی هیچ زخمی روی بدنش نداشت؟
جوابی برای هیچ‌‌کدام از سوال‌هایش نداشتم. شانه‌ای بالا انداختم و غر زدم:
- من مگه همراهش بودم که بدونم!
و با اخم کمرنگی سرم را به طرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Ghasedak.

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
19,955
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
او حرف می‌زد و من به شدت با بغضم می‌جنگیدم؛ چون نمی‌خواستم گریه کنم و غرورم را شکسته شده ببیند. تا وقتی غرورت را جلوی کسی از دست نداده‌ای، به تو یک دید معمولی دارند، اما امان روزی که‌ دیگر غروری برایت نمانده باشد. حقیرترین آدم‌ها هم تو را زیر پای‌شان له خواهند کرد.
حرفش که تمام شد، دوباره نگاهش کردم و به چشمانش زل زدم که در زیر پلک‌های کمی افتاده‌اش خودنمایی می‌کردند. بعضی‌ها انگار در گذر زمان، جذاب‌تر به نظر می‌رسند و شلدون هم از این قاعده تبعیت می‌کرد. طوری که انگار چیزی از صحبت‌هایش نشنیده باشم گفتم:
- این ماجرا باید محرمانه باقی بمونه. سریعاً به اسکات اطلاع می‌دی که چی شده؛ منم افسرای شاهد این ماجرا رو تهدید کردم تا از چیزی که دیدن پیش کسی حرف نزنن.
خواستم بروم که دستش را مقابلم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Ghasedak.

موضوعات مشابه

عقب
بالا