متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان‌شات رمان مدار هُبوط | kowsar.kh کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع لآجِوَرْد
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 222
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

لآجِوَرْد

کاربر نیمه فعال
سطح
29
 
ارسالی‌ها
647
پسندها
26,547
امتیازها
44,673
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #1
«هوالرزاق»
عنوان: مدار هُبوط
نام نویسنده: kowsar.kh
ژانر: #جنایی #معمایی #اجتماعی
خلاصه:
«گاهی نیاز است با خودمان مرور کنیم آدم‌ها چقدر بی‌رحم‌اند»
دنیا بی‌رحم نیست، این آدم‌ها هستند که دست به کارهایی می‌زنند که بی‌رحم بودن‌شان را سرمه‌ی چشم همه می‌کند و تنها آوار می‌کند آدم‌هایی هم‌چون داریوش را!
و شاید تنها کاری که داریوش می‌توانست به آن دست ببرد بعد از انهدام این زندگی، رسوا کردن آن هویت‌های مجهول است... ولیکن رسوایی‌شان خود دردسر بزرگ‌تری است همراه با رو شدن حقایق بزرگ‌تر!
 
آخرین ویرایش
امضا : لآجِوَرْد

لآجِوَرْد

کاربر نیمه فعال
سطح
29
 
ارسالی‌ها
647
پسندها
26,547
امتیازها
44,673
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #2
«هوالحق»

بوی خون، سر دردش را تشدید کرده و حال بدش را، نفس‌های تنگ از بینیِ آسیب‌دیده‌اش را، انزجارش از این اتاق نمور و خفه را، به حد اعلا رسانده بود!
نمی‌توانست چشمانش را باز بگذارد و خیره‌ی چشمانِ مرد منفورِ ایستاده بالای سرش بشود. دراز به دراز روی زمینِ خاکی افتاده بود و خون، تن و بدنش را شسته بود. با دستِ راستش، گوشه‌ی تیشرتِ پاره‌اش را چنگ زد و سعی کرد از دردی که تمامِ وجودش را فرا گرفته و از پایش نشئت می‌گرفت، ناله نکند. مرد کمی خم شد تا احوالش را به درستی وارسی کند. با دیدنِ چهره‌ی خون‌آلود و موهای پریشانِ او، پوزخندی روی لب آورد و کلتش را به پیشانیِ او چسباند:
- می‌بینم که داغونی جنابِ دلاور!
طعنه میزد این مردِ گرگ در لباس میش! سرفه‌ی کوتاهی از میانِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : لآجِوَرْد

لآجِوَرْد

کاربر نیمه فعال
سطح
29
 
ارسالی‌ها
647
پسندها
26,547
امتیازها
44,673
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #3
مرد چهره در هم کشید و چند قدم به سمت عقب برداشت. دست چپش را از میان موهای سفیدِ خالصش، به حرکت در آورد. خیره بود و چه در سرش می‌گذشت را تنها خدا می‌دانست! پا روی زمین سابید. صدای این برخورد، همچون تیغ روی شیشه کشیدن بود و داریوش از این صوت، متنفر!
بی‌اهمیت به ناله‌های دردآلود داریوش، کلتش را به پشت شلوارش بند کرد و لب زد:
- دلم می‌خواد آزادت کنم اما حیف معذورم! عوضش یه معمای کوچولو برات دارم!
پوزخندی جایش را به نقابِ بی‌تفاوت صورت او می‌دهد...
داریوش اما دلش شنیدن این خزعبلات را نمی‌خواست! تنها دلش می‌خواست همان‌طور که چشمانش را از درد بسته و پلک بر هم می‌فشرد، دستِ ظریفی هم‌چون دست محبوبِ دلش، تکانش بدهد و او را از میان این کابوسِ باتلاق‌گون‌‌، نجات دهد. ناچار اما گوش‌هایش برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : لآجِوَرْد

لآجِوَرْد

کاربر نیمه فعال
سطح
29
 
ارسالی‌ها
647
پسندها
26,547
امتیازها
44,673
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #4
لب گزید و حرف‌هایش را زمزمه‌وار، به خورد گوش‌های داریوش داد:
- اگه همین الان با کلتم تو رو به فنا بدم که هیچ‌ حتیٰ...
وقفه‌ای میان کلامش جای داد... عرق از سر و صورت گندم‌گونش می‌چکید. لبانِ کوتاه و برجسته‌اش را تر کرد. دیگر نفس بریده بود... این قلبِ مریض، دیگر برایش قلب نمی‌شد! لب زد:
- حتیٰ اگه دستور بدم مجید هم...
به یک آن کمر راست کرد و انگشتانِ دست چپش را به حالتِ چاقو کشیدن، از بالا به پایینِ گردنش حرکت داد سپس با لحنِ خوفناکی افزود:
- خداحافظی آخر رو بکنه، حتیٰ اگه همه‌ی آدم‌های دور و برت رو به فنا بدم... یکی هست که باعث میشه نه تنها هیچ جرمی بهم نچسبه، بلکه یه کاری کنه که انگار آدم‌هایی مثل تو و رفیقت و هزاران نفر دیگه، وجود خارجی نداشته باشن! به نظرت اون آدم کی می‌تونه باشه؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : لآجِوَرْد

لآجِوَرْد

کاربر نیمه فعال
سطح
29
 
ارسالی‌ها
647
پسندها
26,547
امتیازها
44,673
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #5
مرد پوزخندزنان، بر روی پاشنه‌ی پا چرخید و به قصد ترک اتاق، به سمت در فلزیِ زنگ‌زده رفت. چه در سرش می‌گذشت را تنها خدا می‌دانست و بس! تا به حال با حیله جلو رفته بود و از حال به بعد نیز، با حیله جلو خواهد رفت! دلایلش برای این تغییرها و نقاب‌بازی‌ها، شاید معقولانه و از نظر احساس، او کاملاً حق دارد هر چه که می‌خواهد خون بریزد و اهمیتی هم برایش نداشته باشد اما آیا از نظر انسانیت، این دلیل معقول بود تا او این‌گونه بتازاند؟!
شاید او هم زمانی کلبه‌ی احزان داشته و روح و جسمش‌، در هم شکسته بود اما آدمی را می‌توان تنها در روزهای سخت زندگی آزمود؛ که مردش هست یا نه! مرد روزهای سخت بودن، همانند روزهایش سخت است... سخت‌تر از هر آن‌چه تا به حال تجربه کرده‌ایم! آخر ایستادگی و در هم نشکستن به علاوه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : لآجِوَرْد

لآجِوَرْد

کاربر نیمه فعال
سطح
29
 
ارسالی‌ها
647
پسندها
26,547
امتیازها
44,673
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #6
لبخندِ مکاری روی لبان مرد، فرش می‌شود. دستی به کتِ مشکینش می‌کشد و تابی به ابروهایش می‌دهد و آن دو را به حالتی هم‌چون تمسخر، بالا می‌اندازد! این واژه‌ها، میانِ دلش جولان می‌دادند«هنوز جوونه... چیزی از این دنیای بی‌رحم حالیش نیست!»
اما حقیقت امر متفاوت‌تر از این بود! داریوش، حال درست وسطِ جهنم سپری می‌کرد... جهنمی که دنیا نه، آدم‌ها برایش تدارک دیده بودند!
مرد، در حالی که اتاق را ترک می‌کرد تا برود و به نقشه‌هایش برسد تا مو به مو و همان‌طور که می‌خواهد، توسطِ دست‌یارانش اجرا شود؛ لبِ بی‌رنگ و برجسته‌اش را گاز گرفت و لب زد:
- مرد جوان! یه چیزی هست که پدر و مادرها به بچه‌ها یاد نمی‌دن... در واقع اون‌ها رو رها می‌کنن تا تجربه کنن در حالی که اگه یادشون می‌دادن، هیچ‌وقت هیچ آدمی بدبخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : لآجِوَرْد
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا