متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

منتخب مجموعه دلنوشته‌های شهرِ سبزِ سوخته | ریحانه ن‌ف کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Reyhaneh.NF
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 26
  • بازدیدها 2,079
  • کاربران تگ شده هیچ

و نظر بر هر خواننده‌ای واجب است...!

  • هنوز خیلی کار داره...!

    رای 3 7.9%
  • به عنوان یه کار متوسط، بدک نیست... .

    رای 4 10.5%
  • امم شایــد بشه به عنوان خوب، ازش اسم برد... .

    رای 2 5.3%
  • عالـــی

    رای 28 73.7%
  • هیپـــچ

    رای 1 2.6%

  • مجموع رای دهندگان
    38

Reyhaneh.NF

نو ورود
سطح
19
 
ارسالی‌ها
641
پسندها
13,033
امتیازها
31,973
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
دریا، جای بزرگیه...!
شاید یه خونه!
شاید هم یه باغ با یه عالمه گنجیشک گریون؛
اره!
یه دنیا حرف اشک‌دار،
پشت یه نقاب خشن و قدرتمند... .
یه زیبایی همه‌گیر
یا یه خسته‌ی طرد شده از شونه‌ی حامی؟!
نمی‌دونم؛
اما تو این شکی ندارم که:
قهر بزرگ دریا،
عظمت چشم‌گیر یه پهنه‌ی وسیع از شکوه،
دل به بخار شدن بسته...!
دل به کوچیک دید شدن ولی دیگه شور نبودن...!
دیگه شاهد خفه‌کردن غم‌خونه‌ی آدم‌ها،
برای دوری ابدی از ساحل سرد، نبودن!
دریا به همه‌ی هیبتش،
دلش پرواز می‌خواد؛
یه سفر طولانی!
دور از تلاطم سختیِ دیدنِ عذاب!
دور از شور شدن دائمی، از اشک‌های سیل‌آسای آدم‌ها...!
راستش دریا،
دل همون آدم بدهای تاریخه!
همون‌هایی که روشون انگ سردی و قدرت چسبوندیم؛
غافل از این‌که هر متفاوتی،
دلش به آروم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Reyhaneh.NF

Reyhaneh.NF

نو ورود
سطح
19
 
ارسالی‌ها
641
پسندها
13,033
امتیازها
31,973
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
دلم آدم‌ها رو می‌خواد!
شاید خیلی توقع زیادی باشه؛
ولی دلم بدهای دنیـا،
کنار خوبی‌های عزیز‌ها‌رو می‌خواد... .
شاید مشکل از دل منه...
آخه هنوز که هنوزه،
به تنهایی،
عادت نکرده!
ولی دله دیگه؛
خوب افسار مغز رو دور مچش می‌پیچونه و تاخت و تاز می‌کنه!
خنده‌داره!
ولی دلم حتی بلده به مغزم،
یه جاروی خونه تکونی بده و بگه:
«تو که خودت رو نمی‌شناسی؛
به اسم من، تک به تک خاطره‌های خوبت رو،
تو پوشه‌ی افسردگی،
تمیز کن!»
خواسته‌ی زیادیه؛
ولی مغزم، خودش‌رو می‌خواد!
فرمانروایی پادشاه منطق،
با ملکه‌ای به اسم احساس!
 
آخرین ویرایش
امضا : Reyhaneh.NF

Reyhaneh.NF

نو ورود
سطح
19
 
ارسالی‌ها
641
پسندها
13,033
امتیازها
31,973
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
دیشب،
از بالای کوه،
از یه جای دور از آدم‌ها،
دنیا،
مرده بود!
به نظرتون، تا کِی قراره اسم شب،
رسم نامردی‌رو یدک بکشه؟!
تا کِی قراره،
رسم زمونه، یه تاریکیِ سرد رو،
خونه‌ی آدم بکنه و براش لباس جذابیت بپوشه؟!
یه وقت‌هایی،
اسم گرگه که بد در میره!
هیچ گرگی، لباس میش نمی‌پوشه و با دندون‌هاش،
بین خونِ طمعِ خوراکش،
جولون نمیده!
ولی تک‌به‌تک آدم‌های این شهر،
دونه‌به‌دونه‌ی گرگ‌های کوه‌رو کشتن... .
من منتقم میش نمی‌خوام؛
سرو آدمیتی‌رو می‌خوام
که دیروز،
تبرِ قرمز خورد...!
 
امضا : Reyhaneh.NF

Reyhaneh.NF

نو ورود
سطح
19
 
ارسالی‌ها
641
پسندها
13,033
امتیازها
31,973
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
خاکِ سرد،
لبخندِ گرمِ آدم‌ها رو،
با تموم بی‌رحمیش،
یه قفل تنهایی می‌زنه و می‌اندازتش تو یه قبـر!
نمی‌دونم اسم قفس آدم‌ها رو شادی بذارم یا نه؟!
نمی‌دونم رهایی از آزادی،
به قیمت زندونی شدن تو خاطرات‌رو،
کلکِ خدا بدونم برای شادیِ ندیدن جفای آدم‌ها...
یا قلب شکسته‌‌ی دخترش‌رو،
بذارم پای نفرین دنیا؟!
نمی‌دونم اشکم،
پای گورِ مرده‌ها رو،
بذارم پای فرار از ضعیف نشدن پیش زنده‌ها...
یا التماس به آدم‌های بدون مادیتِ دنیای بی‌همه‌چیزِ مادی؟!
نمی‌دونم گریه کنم برای قلب اشک‌ریزونِ مادر...
یا محکم باشم برای خنده‌ی تلخ دختر؟!
نمی‌دونم اگه بشکنم...
اگه مثل همیشه، ابله نباشم تا نخوندونم،
اگه سرسرای دلم‌رو برای یه دل‌شکسته باز کنم؛
بهتره...
یا بشم اونی که فرار کرد از همه...
تا فقط مرده‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Reyhaneh.NF

Reyhaneh.NF

نو ورود
سطح
19
 
ارسالی‌ها
641
پسندها
13,033
امتیازها
31,973
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
می‌دونی قهقهه زدن یعنی چی؟!
وقتی یکی قهقهه می‌زنه،
بدون می‌خواد گوش دنیا رو به لب‌هاش بچسبونه؛
بعدش با تمامِ قدرتش،
خوشبختیش رو جار بزنه... .
طوری که فلک،
از این‌همه سرمستیش،
کسب‌و‌کارش ‌رو تعطیل کنه و حکم استعفاش رو امضا... .
ولی می‌دونی تو اون لحظه،
دلش چه طعنه‌ای که بهش نمی‌زنه؟!
می‌دونی چی بهش میگه؟!
دلش،
به جنونِ بدبختیش،
به پناه بردن به یه ظاهرِ شاد،
زار می‌زنه... .
آخه فقط دلش،
تو حال گرفته‌ی دو ساعت پیشش،
کنارش،
چشم خیس می‌کرده... .
کسی نمی‌دونه؛
خودش که دروغی نداره بگه:
« دلش،
تنها مجرمِ بی‌گناهه... .
تنها محکومِ ابدیِ حسادت مردم به شادیش... .
و تنها زندونیِ خونه‌ی همیشه خیسِ اشک... . »
اما من؛
با تمومِ خوبی و بدی‌هام،
به هر حس دنیا،
یه لبخند گرم و کوتاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Reyhaneh.NF

Reyhaneh.NF

نو ورود
سطح
19
 
ارسالی‌ها
641
پسندها
13,033
امتیازها
31,973
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
تک‌به‌تک خاطرات آدم،
زیر یه چهره‌ی سرد،
چجوری قایم میشه؟!
چجوری قلب یه گنجیشک،
سر از بیابون بی‌آب و علف در میاره؟!
سردی بعضی‌ها،
چهره‌ات رو منجمد می‌کنه؛
حالیته؟!
یه ظاهرِ پرغرور!
یه عشق دروغین و مفرح!
یه خنده‌ی مصنوعی!
و یه فرار منصفانه از دست همه‌ی خاطرات تلخ گذشته؛
از همه‌ی فَلَک‌های روزگار!
همون‌هایی که قلبت رو تیکه‌تیکه کرد... .
ولی تو زنده ای!
اگه به خودت دروغ نگی،
هنوز هم یه خون داری؛
یه جو از معرفتِ احساس!
و یه ذره حرف سنگین که خوب بلدن بالشتِ تنهایی‌هات‌رو، بارونی کنن... .
و در کمال بی‌عدالتی،
یه قلب شکسته...
یه بچه‌ی چموش که فقط دنبال محبت می‌گرده!
خندیدن نداره...!
بچه‌ی وجودت، تمام وجودته که... .
خودت‌رو گول نزن؛
قهقهه‌ات،
ارزشِ هق‌هقش رو نداره...!
 
امضا : Reyhaneh.NF

Reyhaneh.NF

نو ورود
سطح
19
 
ارسالی‌ها
641
پسندها
13,033
امتیازها
31,973
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
سرد بود... .
دست و پاهام، حتی برای لرزیدن هم وقت نداشتن؛
خستگی،
درد شیرینی بود برای نبود بقیه‌ی دردها!
مطمئنم چشم‌هام، دو دو نمی‌زدن؛
دلیلی نداشت حدقه‌ی خسته‌اشون،
خسته‌تر بشه... .
مُرده بودم؟!
مردمک‌هایی که نایِ باز شدن و نور دیدن ندارن!
بدنی که به سردیِ یخ، درس می‌ده ولی گرمایی، یاد نمی‌گیره!
گوش‌هایی که خواب، کَرشون کرده؛ ولی بیداری، زوزه‌کش، اجازه شنیدن بهشون نمیده!
و قلبی که... ایـست؛
سرما، زندگیِ گرما رو با احترام دفن کرد؛
ولی من، برای عزای یه تیکه گوشت، سورِ یخی گرفتم... .
سورِ یخی...!
گرم شد... .
بدنم، با حسِ حیات حرفم،
احیای مغزی شد؛
ولی قلبم مُرد... .
جَفا دید که وفای عهدش،
رگ‌زنیِ حسش بود... .
نخواست باشه؛
اما من...
دلیلی نبود خواسته‌ی عقلیم‌رو،
فدای زندگیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Reyhaneh.NF

Reyhaneh.NF

نو ورود
سطح
19
 
ارسالی‌ها
641
پسندها
13,033
امتیازها
31,973
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
تو دنیای ما، هزار تا کلمه، برای هر حسی هست!
بعضی‌هاش شیرین و شاده؛
بعضی‌هاش هم، تلخ و گَس؛ شاید هم اوج سرما...!
حرف تو مرام آدم‌ها، واژه‌واژه‌اش، حکم شمشیر دو سر، وسط جنگ تن‌به‌تن رو داره؛
اگه از دستت در بره؛ تو قلب حریفت نشسته؛ فقط هم حریف می‌طلبه؛ دوست و دشمن حالیش نیست...!
اگر هم بخوای ضربه‌ات رو قبل از شکست دوستت، خنثی کنی؛ اون‌قدر تکون می‌خوره تا خونت بشه رنگ لبخندش...!
شاید هم خیلی قوی از آب دراومدی؛ زورت چربید و نگهش داشتی؛ اون‌وقته که دوستت، دشمن درمیاد و... .
همه‌اش که شد مرگ!
بیا یه کاری کنیم؛ من شمشیر حرفم‌رو دست نمی‌گیرم!
تو هم نگیر!
شاید سکوت، حریف قدر‌تری برای حرف باشه...!

 
آخرین ویرایش
امضا : Reyhaneh.NF

Reyhaneh.NF

نو ورود
سطح
19
 
ارسالی‌ها
641
پسندها
13,033
امتیازها
31,973
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
فرار، حذفِ قرار، از دایره لغاتِ منطقه... .
پیچیدن تو کوچه_پس‌کوچه‌های بی‌خیالی یا
تیربارون کردن افکار، برای خفه کردن وجدان سرکش!
یه روش زندگی،
که فقط زندگی کنی...!
قلبت بتپه...
و مغزت،
سرش‌رو زیر آوار برفیِ احساس، قایم کنه.
زندگیه!
یه زندگی،
با تمومِ احساس...!
و با نهایت بی‌رحمی، منطقت، فدای خوشیت بشه؛
ولی اسمش رو بذاری ضعیف نبودن؛
قدرت نه...
اشک نریختن برای مرگ مقابله کننده‌ی احساست... .
پُتکی دست گرفتی و کفه‌ی منطق رو نابود کردی؛
پس بذار...
تاوان گناهت،
تاوان فرارت از محکمه‌ی وجدانت،
و جزای انتخاب‌های احساسیت،
احساساتی خوندنت و
شکست خوردنت باشه...!
 
امضا : Reyhaneh.NF

Reyhaneh.NF

نو ورود
سطح
19
 
ارسالی‌ها
641
پسندها
13,033
امتیازها
31,973
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
خریت، شاخ و دمی نداره که براش حرف می‌تراشن؛
یه جو معرفت داره...
که تا ته مسیر،
شده به خاطر طرد شدن از سمت همه‌ی آدم‌های به اصطلاح بالغ،
بغل دستت می‌شینه و تا هدفت،
ساز دلت‌و کوک می‌کنه!
می‌دونی؛
خریت،
دیوونه‌بازی،
یا چمی‌دونم...
بی‌منطقی و احساسی بودن درست،
اونی نیست که همه می‌بینن و برای زیر پرچمش نبودن،
کارشون‌و ماله‌ی توجیه می کشن!
خریت،
یه شادیِ بی‌موقعیته که سر تا تهش، تو یه چارچوبِ عقلانی،
من و تو رو،
به یه موفقیت که هیچ آدم عادی‌ای بهش نرسیده، می‌رسونه!
به نظرم بد نیست که دلت،
حرف شکست‌و، شوخیِ خوبی برای خندیدن بدونه!
منطق آدم‌و وارد بازیِ دل بکنه و موفق بشه!
به نظرم تفاوت، هیچ وقت بد نیست...!
 
امضا : Reyhaneh.NF

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا