- ارسالیها
- 1,266
- پسندها
- 19,088
- امتیازها
- 42,073
- مدالها
- 27
- سن
- 20
- نویسنده موضوع
- #11
آش دوغ خوردند؛ هر دو تعریف مزهاش را دادند؛ ولی هیچکدام، چیزی از مزهاش نفهمیدند. اصلا نفهمیدند چه خوردند.
رز هنوز مشغول بازی با محتویات کاسهی مسیاش است. مسیح بلند میشود؛ اما رز در حوالیای دگر سیر میکند.
عمو اکبر کلاه شاپوی رنگ و رو رفتهای به سر دارد و چشمان قهوهایاش در میان صورت چروکیدهاش خودنمایی میکند. گذر روزگار، پیرمرد را گوژ پشت کرده؛ گویی باری از زمان بر کولش نهاده.
پشت دخل نشسته و بر سر و کلهی رادیوی قدیمیاش میکوبد. مسیح را که میبیند، برمیخیزد. مسیح، جانش است؛ مگر میشود با مسیح نشست و برخاست کرد و خواهان دیدار دوباره نشد؟
قامت خمیدهی او کجا و قد رعنای مسیح کجا؟!
دستش را روی شانهی مسیح میگذارد. مسیح میفهمد که باید سرش را خم کند تا پیرمرد همقدش شود. بوسهای بر...
رز هنوز مشغول بازی با محتویات کاسهی مسیاش است. مسیح بلند میشود؛ اما رز در حوالیای دگر سیر میکند.
عمو اکبر کلاه شاپوی رنگ و رو رفتهای به سر دارد و چشمان قهوهایاش در میان صورت چروکیدهاش خودنمایی میکند. گذر روزگار، پیرمرد را گوژ پشت کرده؛ گویی باری از زمان بر کولش نهاده.
پشت دخل نشسته و بر سر و کلهی رادیوی قدیمیاش میکوبد. مسیح را که میبیند، برمیخیزد. مسیح، جانش است؛ مگر میشود با مسیح نشست و برخاست کرد و خواهان دیدار دوباره نشد؟
قامت خمیدهی او کجا و قد رعنای مسیح کجا؟!
دستش را روی شانهی مسیح میگذارد. مسیح میفهمد که باید سرش را خم کند تا پیرمرد همقدش شود. بوسهای بر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش