- تاریخ ثبتنام
- 7/6/18
- ارسالیها
- 1,283
- پسندها
- 19,110
- امتیازها
- 42,073
- مدالها
- 27
- سن
- 20
سطح
24
- نویسنده موضوع
- #21
رز سوال مادام را بیجواب میگذارد. به جای پاسخ دادن به سوالش چنگی به لباس مخمل سبز رنگ مادام میزند و خودش را بیشتر غرق در آغوش او میکند. با صدای تحلیل رفتهتر میگوید:
- چرا تو برای من مادر نشدی مادام؟
مادام بیتوجه به اشکی که روی پوست مهتابیاش جاریست خرمن طلایی رز را نوازش میکند و میگوید:
- دست سرنوشت من رو از پدرت سالها پیش جدا کرد. درسته همیشه پیشتون بودم، اما دلم با اردشیر صاف نمیشه.
بینیاش را صدادار بالا میکشد و ادامه میدهد:
- ولی خوشحالم اون ازدواج سر نگرفت. اگر سر گرفته بود الان تو رو نداشتم که تو این سن و سال خودت رو برام لوس کنی در حالی که دل اون بچه رو اینجوری لرزوندی. مطمئنم الان حتی اسم خودش هم یادش نیست.
سپس انگار که چیزی یادش آمده باشد، ناگهان مینشیند و میگوید...
- چرا تو برای من مادر نشدی مادام؟
مادام بیتوجه به اشکی که روی پوست مهتابیاش جاریست خرمن طلایی رز را نوازش میکند و میگوید:
- دست سرنوشت من رو از پدرت سالها پیش جدا کرد. درسته همیشه پیشتون بودم، اما دلم با اردشیر صاف نمیشه.
بینیاش را صدادار بالا میکشد و ادامه میدهد:
- ولی خوشحالم اون ازدواج سر نگرفت. اگر سر گرفته بود الان تو رو نداشتم که تو این سن و سال خودت رو برام لوس کنی در حالی که دل اون بچه رو اینجوری لرزوندی. مطمئنم الان حتی اسم خودش هم یادش نیست.
سپس انگار که چیزی یادش آمده باشد، ناگهان مینشیند و میگوید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر