• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اضمحلال ادراک | bahareh.s کاربر انجمن یک رمان

bahareh.s

مدیر ترجمه + معلم انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
تاریخ ثبت‌نام
3/9/19
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
20,840
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام رمان :
اضمحلال ادراک
نام نویسنده:
bahareh.s
ژانر رمان:
#جنایی #معمایی
کد رمان: 3643
ناظر: Armita.sh Armita.sh


خلاصه: در زمانی که شب در دلگیرترین حالت خود است، زندگی پسر تغییر می‌کند، سکوتی خفه گلویش را می‌فشارد تا دیده‌هایش را افشا نکند؛ اما طولی نمی‌کشد که دهان باز می‌شود و آن سکوت خفه می‌شکند، اضمحلالی از ادراک که درون آن شب به وضوح خودنمایی می‌کند باعث تغییر تقدیری شیرین به نیمه‌ای تاریک می‌شود و...

سخن‌نویسنده: باسلام. ممنون از انتخاب رمان «اضمحلال ادراک» به معنی زوال، خرابی و از بین رفتن تفکر که بیشتر روی معنی فاسد شدن افکار تمرکز دارد. هررمان و هرنویسنده‌ای ایراداتی داره که حتی با بیست بار ویرایش هم ممکنه نتونسته باشه اون‌قدر که باید ایراداتش رو از بین ببره. اوایل رمان، اون‌طور که باید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : bahareh.s

AMARGURA

مدیر آزمایشی شعرکده + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی شعر کده
تاریخ ثبت‌نام
11/8/20
ارسالی‌ها
1,695
پسندها
33,476
امتیازها
61,573
مدال‌ها
35
سطح
33
 
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

bahareh.s

مدیر ترجمه + معلم انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
تاریخ ثبت‌نام
3/9/19
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
20,840
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
مقدمه: چقدر زجرآور است، آن سکوتی که نخواهیش، آن مرگی که با شکستن آن سکوت به دنبالت میاید و ترسی که مانند طناب دار خفه‌ات کند. تا کی ادامه دارد؟ این سکوت خفه، تا کی می‌خواهد آن چنان گلویم را بفشارد و وادار به سکوتم کند؟ چه دردناک است، گناهی که مسببش سکوت است!
***
شب بود و سکوت دل‌انگیزش، به دور از هیاهوی شهر همیشه بیدار نیویورک، با ستاره‌هایی که سخاوتمندانه آسمان تیره را چراغانی کرده بودند، از پشت پنجره‌ بیشتر شبیه ماکتی بود که پشت شیشه است. سر نوک تیز چاقو را مقابلش قرار داد. برق چاقو روی صورتش افتاده بود. به‌سمت مردی که حتی نمی‌تواست از شدت ترس کلمه‌ای حرف بزند، خم شده بود. بدون این‌که نگاهش را بالا ببرد گفت:
- به‌نظرم زیباترین مرگ رو خواهی داشت، توی پرونده‌ت می‌نویسن مرگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

bahareh.s

مدیر ترجمه + معلم انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
تاریخ ثبت‌نام
3/9/19
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
20,840
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
سری تکان داد و بعد از این‌که دستی را که روی شانه‌اش گذاشته بود چندبار روی شانه‌اش کوبید، داخل ماشین سیاه براق، با شیشه‌هایی که مدل صندلی‌های کلاسیک را نشان می‌دادند، شد. در پر احتیاط بسته شد. با سوار شدن ویلیام لبخندی روی لب‌هایش نشست. پسر به سختی آب دهانش را قورت و نگاه بی‌قرارش را روی سوییچ انداخت، با لرز سوییچ را درون جایش فرو کرد و ماشین را روشن کرد.
- چند سالته ویلیام؟
از درون آینه‌ی ماشین نگاهی به او انداخت، عرقش را با کت و شلوار ستی که تازه امروز از کنار خانه‌اش در آلبانی خریده بود، پاک کرد.
- بیست و شش آقا.
دست‌های عرق کرده‌اش را با لبخندی لرزان روی پاچۀ شلوار پشمی‌اش کشید. برای این کارها جوان بود، اما به نظرش با عرضه می‌آمد. از همان لحظه که دیده بود‌ش فهمیده بود که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

bahareh.s

مدیر ترجمه + معلم انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
تاریخ ثبت‌نام
3/9/19
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
20,840
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
سرش را دوباره به روبه‌روی خود برگرداند و به پلیس‌هایی که روبه‌روی ماشین‌های جلویی ایستاده بودند؛ نگاه کرد. نگاه تیره‌اش به پلیس‌ها که رسید، مردی حدوداً پنجاه ساله با سبیل مدل نعل اسبی‌اش با موهای سفید، جلوی شیشه‌ی کنار راننده ایستاد. ویلیام، شیشه را با دسته‌ی شیشه پایین کشید و سعی بر آرام نشان دادن خود داشت. در واقع چیزی برای ترس وجود نداشت؛ اما همیشه احتیاط لازم بود!
- کارت شناسایی لطفاً!
ویلیام، داشبورد کنار ماشین را چک و بعد از یافتن کارت‌اش روبه پلیس با لبخندی عریض دندون‌نما کارت را تحویل داد. بعد گرفتن کارت، مرد چند ثانیه به او خیره شد و بعد از چک کردن کارت گفت:
- بفرمایید... .
حرف پلیس به یک ثانیه نکشیده بود که ویلیام سریع سوییچ را چرخاند و ماشین را روشن کرد؛ خواست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

bahareh.s

مدیر ترجمه + معلم انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
تاریخ ثبت‌نام
3/9/19
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
20,840
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
***
خانم راشل آدامز، پشت میزهای چوبی شعبه‌ی دو دادگاه جنایی نشسته و منتظر عدالت بود. منتظر مجازات پسرانی بود که با قساوت دختر کوچکش را کتک زده و قصد کرده بی‌حیثیتش کنند. قاضی مردی جوان اما پخته می‌آمد. شنل‌ سیاه خود را بالا زد و با درشتی گفت:
- کاری که شما کردید، از حیوانات وحشی هم کمتر بود؛ شما بیشتر از همه با بی‌رحمی و سنگ‌دلی رفتار کردید.
راشل، زیر لب گفت«درست مثل یه حیوونی که توی زباله دونیه!» قاضی زیر لب چیزی گفت و به آن دو پسر با موهای براق مدل آلمانی و با صورت‌های تازه اصلاح شده که شرمنده سر به زیر انداخته بودند را زیر نگاه گذراند و دوباره شروع به حرف زدن کرد.
- با این حال...به خاطر نبود هیچ‌گونه سوابقی از قبل و داشتن خانواده‌هایی شریف... .
چشمانش زیر ابروان پرپشتش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

bahareh.s

مدیر ترجمه + معلم انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
تاریخ ثبت‌نام
3/9/19
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
20,840
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
***
تقه‌ای به در بزرگ زد. خدمت‌کار پشت در اتاق ایستاده و منتظر کسب اجازه از پسر صاحبش بود. سینی غذا را گوشه‌ای گذاشت و دستش را دوباره روی در گذاشت، گوشش را به در چسباند و گفت:
- آقا؟ بیام داخل؟
هیچ صدایی نیامد. "با اجازه‌"ای گفت و سینی آهنی با مخلفاتی از غذای موردعلاقه‌اش را در دست گرفت و با استخوان بازو دستگیره‌ی در را پایین کشید و با پشت پا و کمرش در را باز کرد. لبخندی زد و به غذایی که بخار گرم نان برشته در کنار خورشتی که با رب و نُخد سبز تزئین شده بود، نگاه کرد. این بخار گرم او را یاد زمانی می‌انداخت که نان را درست در درست‌ترین زمانش از فِر در آورده بود. با شوق و لبخندی عریض گفت:
- امروز براتون غذای موردعلاقتون رو پختم، گفتم که ش... .
با دیدن صحنه‌ی مقابلش جیغی کشید و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

bahareh.s

مدیر ترجمه + معلم انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
تاریخ ثبت‌نام
3/9/19
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
20,840
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
با دیدن زن آشفته‌ی روبه رویش، بی‌حوصله در را بازتر کرد تا زن رد شود؛ اما او با کیف مستطیلی براقش محکم به بازوی او کوبید و او را به عقب هول داد. ویلیام که بی‌اراده چند قدم به عقب پرتاب شده بود، نفسی عمیق کشید تا حرص درونیش را در اولین روز کاریش روی به اصطلاح مشتری خالی نکند! رد واکسی که از کیف به کت شلوارش مالیده شده بود را با دست تکاند و در را بست. سوفی، در حال نوشتن حساب کتابات، پشت میز تازه صیقل خورده خود نشسته بود و ورقه‌ای را تا نیمه بالا گرفته بود. بدون این‌که به خانمِ راشل نگاه کند، قلم را روی میز گذاشت و به نزدیک‌ترین صندلی کنار میزش اشاره کرد. راشل روی صندلی نشست و کیفش را روی پاهایش گذاشت و به ویلیام، پسری که کفری نگاهش می‌کرد چشم دوخت. سوفی، حسابات را زیرلب به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

bahareh.s

مدیر ترجمه + معلم انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
تاریخ ثبت‌نام
3/9/19
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
20,840
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
هنوز به این صداها عادت نکرده بود. به طبقه‌ی پایین که رسید؛ از در تا ته باز شده به مردِ روی صندلی نگاه کرد. بی‌جان آه و ناله‌هایی سوزناک و پوچ از لبان خشکیده و ترک‌خورده‌اش بیرون می‌آمد. دستش را از روی نرده‌ برداشت و داخل رفت. آقای باکر، با چشمانی درشت شده و لبخندی که دندان‌های بالای سفیدش را به خوبی نشان می‌داد به مرد نگاه می‌کرد.
- نمی‌خوای حرفی بزنی؟
مرد با نفس‌نفس‌ زدن‌های بی‌صدایش گفت:
- به خدا...مَ...ن هیچی، نم...آه...دونم... .
و بعد سرفه‌ای خونی کرد. عصبی دستش را روی شقیقه کشید و سرش را پایین انداخت، متوجه حضور ویلیام شده بود؛ اما ارتعاش منفی افکارش مانع به درست فکر کردنش شده بود. تا این‌که چشمش به دستمال سفیدِ کدر شده با خون که پاهای بریده تا پایین زانویش را بسته بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

bahareh.s

مدیر ترجمه + معلم انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
تاریخ ثبت‌نام
3/9/19
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
20,840
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
کارل با اعتماد به نفسی بی‌مانند راه می‌رفت. کمرش را مانند چوب صاف نگه می‌داشت و سرش را به بالا می‌گرفت، طوری که انعکاس نور روی کلاهش برق می‌انداخت؛ دستانش را که درون جیبش می‌کرد و قدرت این را داشت هر دختری را با یک نگاه خام خود کند! چند قدم مانده به در روبه رویش گفت:
- بگو بیاد، فقط... .
حرفش را قطع کرد. در فکرش گفت «همین‌قدر کافیست» ویلیام، از خدا خواسته کل پله‌ها را با سر و صدا طی کرد و بعد از این‌که نفس‌نفس با فاصله پشت میز سوفی ایستاد، خطاب به خانمِ راشل روبه سوفی گفت:
- گفتن که می‌تونه بره... .
حرفش تمام نشده بود، راشل از جا بلند شد و راهش را به سمت پله‌ها کج کرد. ویلیام با تته‌پته خواست ادامه دهد که سوفی، عصبی عینکش را درآورد و گفت:
- دنبالش برو
چشمانش را مالید و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 2)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا