• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اضمحلال ادراک | bahareh.s کاربر انجمن یک رمان

bahareh.s

مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
تاریخ ثبت‌نام
3/9/19
ارسالی‌ها
1,637
پسندها
20,887
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #31
مرد منتظر می‌ماند، کم و بیش نزدیک به دوساعت است که این‌جا را می‌کاوید و جز احساس انزجار از این فضای متعفن چیزی عایدش نمی‌شد.
باید چه می‌کرد؟ درب آنجا بود، درست در نقطه‌ی مقابل گوشه‌ی صندلی‌اش و تکرار بی‌مهاباد ساعت مانند قطرات باران روی تیکه‌ای آهن.
در آنجا بود و اما انتظار بی‌فایده. سودی که می‌دانست عاقبت اسیرش می‌کند و در آن دنیا گریبان‌گیرش است. سودی که نمی‌دانست درست است یا غلط.
دوباره به راشل فکر کرد. اندیشید که زنی به سن او، چطور خوشحال از آن کار احمقانه‌اش است. احمقانه؟ مگر خودش داشت چه می‌کرد؟ گوشه‌ای نشسته و انتظار دیدن قامت کارل را می‌کشید. باید می‌رفت! این‌جا ماندن به منزله‌ی نابودی و نیستی تمام آن یک‌شنبه‌هایی بود که سر بر دعا پایین انداخته و دست در هم گره می‌کرد. داشت چه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

bahareh.s

مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
تاریخ ثبت‌نام
3/9/19
ارسالی‌ها
1,637
پسندها
20,887
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #32
اوئن خود را نفرین می‌‌کرد. پای حرف‌‌هایش نمانده بود. به پلیس‌‌ها اعتماد کرده بود و حالا می‌‌بایست عذابش را تحمل کند. استخوان‌‌های پیرش توانایی‌‌اش را نداشت. در تفکر پوچ خود، به دنبال جوابی واضح می‌‌گشت. تمامی جیب‌‌هایش سنگین و پایش دیگر نای ریتم‌‌های شُل و وا رفته‌‌اش را نداشت.
میخ درون دستش، خون در رگ‌‌هایش، خورشید بالای سرش... مرگ در انتظار بود. شیطان آماده بود روحش را ببلعد. شیطان، با قامتی بلند؛ در جامه‌‌ای قهوه‌‌ای مُرده. آن لبخند دندان‌‌نما کجاست؟ همان‌‌که در تمامی قصه‌‌های دینی بیانگر شهوت شیطان بود: از تمام کارهای پلید.
مگر نمی‌‌بایست شیطان، همیشه خندان باشد؟ آخر گول خوردن آدمی کاری ندارد.
قدم‌‌های شیطان، دور است. سنگین است. مقتدر است. حال دیگر باید بلند میشد. به دنبال شیطانش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : bahareh.s

bahareh.s

مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
تاریخ ثبت‌نام
3/9/19
ارسالی‌ها
1,637
پسندها
20,887
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #33
8 هفتۀ قبل
خانۀ ساحلیِ سرفساید

با شدت بیرون می‌‌جهد. دستانش می‌‌لرزند و خون از سر انگشتانش چکه می‌‌کند. ریتم نامنظم نفس‌‌هایش به هوای سنگین اطرافش جان می‌‌دهد: چیزی این‌‌جا زنده است. آدم‌‌ها، گورهایی که هنوز برایشان کنده نشده بود؛ آن‌‌جا درست همان نقطه‌‌ای که چند دقیقه پیش درحال خوردن نوشیدنی با بیسکویت‌‌های تازه بودند، افتاده و پنداری چشم‌‌های مرده‌‌اش حرکت می‌‌کردند.
می‌‌ترسید. دست‌‌هایش نبض خود را از دست داده بودند. خلطی گیر افتاده بر گلویش، آهسته پایین می‌‌جهید. ترس دربرگیرندۀ آن روح نحیف بود. چیزی دیده بود که نباید. حرفی زده بود که نباید. در نباید‌‌ها دخالت‌‌ بیش از اندازه‌‌ای کرده بود که انگار تمامی رفتارها را زیر سوال می‌‌برد.
مردی آن‌‌گوشه ایستاده بود. درست در چند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : bahareh.s

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 3)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا