متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان بیشعوران | Niyosha22/توسط شورای نقد

N.Karevan❀

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
598
پسندها
15,450
امتیازها
35,373
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #1
558905_42a0970b60d7650602b1434ac66ed992.jpg

با سلام خدمت نویسنده عزیز!
"نقد بی کینه دیگران بر کار ما پاداشی است که ارزش آن را باید دانست"
رمان"بیشعوران" بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا دو روز صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود.
پس از مطالعه نقدها، موظفید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی تغییر رمانتان داشتید می‌توانید در همین تاپیک از منتقد همراه خود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : N.Karevan❀

RahaAmini

نویسنده انجمن
سطح
41
 
ارسالی‌ها
1,804
پسندها
45,765
امتیازها
63,073
مدال‌ها
52
  • #2
پارت 8
آن را زیر کت توصیف نوع یا جنس کت مخفی کرد و به موهای بور لختش حالت داد، البته آن موهای لخت به‌ سختی شکل می‌گرفتند. عینک آفتابی گران قیمتش را بر چشم گذاشت و از اتاق خارج شد، اینجا نقطه میخواد ریچاردِ عصبی و بی‌حوصله تکیه‌اش را از دیوار نوع دیوار: گچی/ فلان رنگی برداشت و پوزخندی عصبی زد:
- چه عجب! شاهزاده سوار بر اسب سفید تشریف آوردند! اجازه داریم بریم شاهزاده؟
نیش تیلور تا آن‌طرف سرش باز شد. اعتماد به نفس کاذب و مضحکش درباره‌ی چهره‌ی نه چندان جذاب غربی‌ای غربی‌ای لفظ قشنگی نیست، یه صفت دیگه بهش اضافه کنید: جذابِ غربیِ کشیده/ بی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Farzaneh.Rezvani

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
701
پسندها
11,111
امتیازها
28,473
مدال‌ها
22
  • #3
#پارت_۱۹
خنده‌اش کم‌کم تحلیل رفت، از تنها اتاق کوچک خانه‌اش که به ‌شدت بهم ریخته بود بیرون آمد و روی مبل‌ راحتی آبی‌رنگ نشست‌. کنترل تلویزیون را از روی میز که جعبه‌های خالی پیتزا و گاهاً ورقه‌ی آلومینیومی ساندویچ و یا پوسته‌ی کیک و بطری‌های خالی شده‌ی نوشابه کاملاً او را پوشانده بودند، برداشت. تعجبی بود که توانست کنترل را از میان آن آشفته بازار بیابد. صدای فوتبالی که در حال پخش بود را زیاد کرد و گفت:
- نه... نمی‌دونم... من همچین چیزی یادم نیست.
صدای آزاد شدن بازدم طولانی و کلافه‌ی ریچارد از پشت خط شنیده شد. با صدای آهسته جواب داد:
- الان متوجه شدم، تو اون زمان به‌خاطر تصادف وحشتناکت توی کما بودی و نتونستی دعوای تیموتی و ویلیام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Farzaneh.Rezvani

Shiva.Panah

مدیر بازنشسته
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,090
پسندها
23,098
امتیازها
43,073
مدال‌ها
38
  • #4
#29
دست‌های یخ بسته و خشکش را از داخل جیب کت چرم سیاهش برد، این سرمای پاییزی به طور غیر قابل تحملی بیشتر و بیشتر می‌شد و نشان می‌داد به زمستان نزدیک‌تر می‌شوند. نگاه از آسمان خاکستری شب گرفت و با قدم‌های سست به طرف اتاق کوچک آن گاراج و اوراقی رفت. البته "جیسون" به آن خانه می‌گفت؛ هرچند بیشتر شبیه هر چیزی بود به جز خانه
! [توصیفات از لحاظ حالت، مکان و ظاهر و جدا از این موارد، فضاسازی، بسیارعالی شکل گرفته! مخاطب به خوبی فضای پاییز و خاکستری محیط تیلور را تجسم می‌کند و این نکته‌ی بسیار خوبی برای پردازش صحنه است.]
روبه‌روی در چوبی پوسیده ایستاد و از پنجره‌ به اتاق تاریکش نگریست. یعنی خوابیده بود؟! چه اهمیتی داشت! این بهترین و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Shiva.Panah
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] Niyosha22

Shiva.Panah

مدیر بازنشسته
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,090
پسندها
23,098
امتیازها
43,073
مدال‌ها
38
  • #5
#30
تیلور، با غرغر وارد شد و با روشن کردن لامپ‌های آن‌جا(،) باعث شد فضای نشیمن کوچک که تنها یه کاناپه زوار[زهوار] در رفته و تلویزیونی کوچک محتوایش بودند، روشن شود. خودش را روی کاناپه[ در این بین، امکان ذکر رنگ و یا جنس کاناپه وجود دارد. به فرض مثال «خودش را بر کاناپه رها کرد و با اخمی که از سر ناراحتی این کناپه‌ی چرم/جیر/ فلان رنگ گرد چهره‌اش را گرفته بود، تنگ حوصله گفت...»] رها کرد و آب دهانش را قورت داد:
- هر موقع می‌خواد باشه، باید ببینمت و یه چیزاییو بهت بسپرم.
چشمان آبی‌رنگ بی‌روحش خستگی را زار می‌زدند. آن‌ها را در حدقه چرخاند انگار دنبال چیزی می‌گشت.
جیسون که هنوز گیج خواب بود، در را بهم کوبید و زیر ل**ب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Shiva.Panah
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] Niyosha22

Shiva.Panah

مدیر بازنشسته
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,090
پسندها
23,098
امتیازها
43,073
مدال‌ها
38
  • #6
#31
جیسون با فریاد تیلور، جا خورد. خیلی کم پیش می‌آمد تیلور عصبانیتش را بروز دهد، یا حتی عصبی شود! منتها برگشتن به کافه و این‌که مجبور بود دوباره سر کارش حاضر شود و با تیموتی و باقی سر و کله بزند، اعصابش را به طرز عجیبی بر هم ریخته بود.[ با اضافه‌ی حالتی از خشم بر حرکات تیلور، عصبانیت این شخصیت را بیشتر از قبل به چشم بیاوردید. برای مثال منقبض شدن فک/باز و بسته شدن پره‌ی بینی/ مشت شدن انشگتان بر چیزی/ حرکات سریع قفسه‌ی سینه/.../ به حتم ملموس‌ و محسوس‌تر واقع می‌شود.]
تیلور پلک‌هایش را روی هم گذاشت و پک عمیق از سیگارش گرفت. صدای خفه‌اش این‌بار به زور شنیده می‌شد:
- من حس می‌کنم تیم سر قضیه‌ی مایکل بهم شک کرده. نمی‌دونم، واقعاً...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shiva.Panah
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] Niyosha22

Shiva.Panah

مدیر بازنشسته
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,090
پسندها
23,098
امتیازها
43,073
مدال‌ها
38
  • #7
#32
اخمی ریز بر پیشانی تیلور نشست، ل**ب‌هایش به پایین متمایز[معنای متمایز از غیرتکراری دم می‌زند. اگر منظور شما به این معنی اشاره دارد که ایرادی وارد نیست؛ ولی اگر منظور شما کشش و وارفتگی‌ست، بای از واژه‌ی متمایل استفاده کرد.] شدند:
- کدوم پسره؟
جیسون عینکش را تکان داد و کلافه پاسخ داد:
- پسرِ ماریسون دیگه!
با یادآوری پسر ماریسون و ماجراهایش، نیشش باز شد و لبخند پت و پهنی زد. ماریسونی که هزاران نفر زیر دستش به راحتی شپش جان می‌دادند (،) حال مرگ و زندگی پسرش در دست تیلور بود! احساس غرور کاذب و مضحکی از این قضیه داشت، وقتی ماریسون با دیدن فیلم‌های پسرش که در چنگ تیلور بود(،) چگونه بر هم ریخت و حرف‌های تیلور را قبول کرد. تا به حال در زندگی‌اش چنین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Shiva.Panah
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] Niyosha22
عقب
بالا