متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه بیم‌کُش | پوررضاآبی‌بیگلو کاربر یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

1010_

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
2,029
پسندها
104,737
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سن
38
  • نویسنده موضوع
  • #21
آخرین ویرایش

1010_

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
2,029
پسندها
104,737
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سن
38
  • نویسنده موضوع
  • #22
آخرین ویرایش

1010_

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
2,029
پسندها
104,737
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سن
38
  • نویسنده موضوع
  • #23
آخرین ویرایش

1010_

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
2,029
پسندها
104,737
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سن
38
  • نویسنده موضوع
  • #24
« لینک تاپیک گفتمان آزاد »
« عکس شخصیت‌ها »
***
«بخش ششم: گورخان»
هوا گرم است. عرق کرده‌ام. جامه و حتی آن آویز هم به تنم چسبیده. اگر رضایت می‌داد از داخل شهر بگذریم، هم اسب‌ها را تیمار می‌کردیم و هم خودمان آب و نانی می‌خوردیم؛ اما چه گفت؟ سرش را در جواب این حرفم از غرور بلند کرد و آرام گفت:«جایی نمی‌روم که من را نخواهند. هنوز خویشتن را نباخته‌ام.»
درست همین حرف را زد و باعث شد به اجبار همراهی‌اش کنم؛ ولی کسی که جلوتر می‌راند من بودم.
از بیم رو برگردانم و شهر را نگاه کردم. شالی که تا مشامم را پوشانده بود، پایین کشیدم، دمی عمیق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

1010_

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
2,029
پسندها
104,737
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سن
38
  • نویسنده موضوع
  • #25
آخرین ویرایش

1010_

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
2,029
پسندها
104,737
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سن
38
  • نویسنده موضوع
  • #26
آخرین ویرایش

1010_

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
2,029
پسندها
104,737
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سن
38
  • نویسنده موضوع
  • #27
آخرین ویرایش

1010_

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
2,029
پسندها
104,737
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سن
38
  • نویسنده موضوع
  • #28
آخرین ویرایش

1010_

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
2,029
پسندها
104,737
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سن
38
  • نویسنده موضوع
  • #29
آخرین ویرایش

1010_

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
2,029
پسندها
104,737
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سن
38
  • نویسنده موضوع
  • #30
***
«بخش هفتم: داء»
«روزگاری در گورخان، در کبودی شب‌های پیشین، باران چنان باریده بود که بام بالای سرشان از خاک خشک، به گلی لغزنده بدل شد. گورخانی با خود گفته بود حالا که چنان شده، بماند تا خورشید درآید. آن زمان سقف بالای سرش را نو خواهد کرد.
خورشید بارها در آمد؛ اما طاق بالای سرش همان ماند که پیش از آن هم بود. یک روز گورخانی وارد خانه‌اش شد. همان دم سقف ریخت و آسمانِ کبود، بالای سرش پدیدار گشت. بعد گفت سرپناهش برای آن ویران شد که با پای چپش داخل رفت.»
بیم تعریف می‌کرد. می‌گفت تا به چیزی برسد. نمی‌رسید. من هم نمی‌رسیدم.
هفت شبِ پیش، بیم را بی سر و صدا به گورخان کشاندم؛ اما خروج ما از آن آسان نبود.
زن کوتاه قامت، به قصد عبور از گورخان ما را تا وسط شهر برد. ناگاه در میدان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا