فال شب یلدا

شاعر‌پارسی اشعار اوحدی

  • نویسنده موضوع Nika_beramiriha
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 39
  • بازدیدها 1,556
  • کاربران تگ شده هیچ

Nika_beramiriha

رو به پیشرفت
سطح
1
 
ارسالی‌ها
121
پسندها
171
امتیازها
668
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #31
دل عاشق بدان فکرت چو برخاست
زبان خامه را پاسخ بیاراست
رقم زد بر بیاض نامه چون زر
بدین سان نکتهای تازه و تر
 

Nika_beramiriha

رو به پیشرفت
سطح
1
 
ارسالی‌ها
121
پسندها
171
امتیازها
668
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #32
تو از من چون به زودی سیر گشتی
مرا روباه دیدی،شیر گشتی
 

Nika_beramiriha

رو به پیشرفت
سطح
1
 
ارسالی‌ها
121
پسندها
171
امتیازها
668
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #33
بدان آتش رخ آوردند چون دود
حقیقت نکتهای آتش اندود
به خشم از سر گرفت آن تندخویی
چنین باشد جواب تندگویی
چو بد کردی، کنندت بد مکافات
رسی از آفت انگیزی بفات
 

Nika_beramiriha

رو به پیشرفت
سطح
1
 
ارسالی‌ها
121
پسندها
171
امتیازها
668
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #34
چرا بر زورمندی تند گردی؟
که گر تندی نماید کند گردی
چو سنگ از آب هر سیلی چه رنجی؟
اگر مجنونی از لیلی چه رنجی؟
 

Nika_beramiriha

رو به پیشرفت
سطح
1
 
ارسالی‌ها
121
پسندها
171
امتیازها
668
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #35
سمن بر تند شد از گفتن او
بجوشید از غضب خون در تن او
نوشت این نامهٔ دلسوز را باز
جوابی پر عتاب و عشوه و ناز
 

Nika_beramiriha

رو به پیشرفت
سطح
1
 
ارسالی‌ها
121
پسندها
171
امتیازها
668
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #36
به زودی قاصدی این نامه چون باد
بیاورد و بدان آشفته دل داد
چو عاشق دید کار خویش مشکل
به زاری با دل خود گفت: کای دل
مشو در بند او کز مهر دورست
نمی‌خواهد ترا، آخر نه زورست
 

Nika_beramiriha

رو به پیشرفت
سطح
1
 
ارسالی‌ها
121
پسندها
171
امتیازها
668
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #37
برای او چه باشی اشک ریزان؟
که باشد دایم از مهرت گریزان
اگر یارت جفا جوید وفا کن
چو با او بر نمی‌آیی، رها کن
 

Nika_beramiriha

رو به پیشرفت
سطح
1
 
ارسالی‌ها
121
پسندها
171
امتیازها
668
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #38
چو با من رای پیوندی نداری
دلم سیر آمد از پیوند و یاری
نه خوی آن که از من عذر خواهی
نه بوی آن که بر من رحمت آری
سرم شد خیره، تا کی ناامیدی؟
دلم شد تیره، تا کی بردباری؟
رخت چندان جفا کردست بر من
که گر بعضی بگویم شرم داری
گهی در پای عشقم می‌دوانی
گهی در دست هجرم می‌گذاری
نخواهم داشت دست از دامن تو
اگر خود بر سرم شمشیر باری
من از عشق تو با غمهای دلسوز
من از هجر تو در شبهای تاری
 

Nika_beramiriha

رو به پیشرفت
سطح
1
 
ارسالی‌ها
121
پسندها
171
امتیازها
668
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #39
به بوی وصل بودم شادمانه
چه دانستم که خواهد بودیا نه؟
 

Nika_beramiriha

رو به پیشرفت
سطح
1
 
ارسالی‌ها
121
پسندها
171
امتیازها
668
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #40
به دست قاصدی داد این حکایت
حدیثی پر شکیب و پر شکایت
چو واقف شد پریرو راز او را
وزان طومار دل پرداز او را
به دل گفتا که: ناچارست یاری
همین سرگشتهٔ بیچاره، باری
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا