متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

ادامه بدم؟


  • مجموع رای دهندگان
    12

.........

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
65
پسندها
189
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #991
هر شب به رفتن فکر می کنم اما

هر صبح

پیراهنم را از چمدانی که در خیال بسته بودم

بیرون می کشم

هر شب به رفتن فکر می کنم

اما هر صبح

موهایم را می بافم

سر کار می روم و به نرفتن ادامه می دهم

چند زن مثل من

مدام لای لیوان های ته گنجه

در پی دری به سمت کوچیدنند

چند تن مثل من ملافه ها را جوری صاف می کنند که انگار

جاده های جهان را برای رفتن

تو تابه حال

از خانه ات در طبقه آخر یک آپارتمان تونلی برای فرار کنده ای

تو تا به حال

وقت اتو کشیدن

نقشه فرارت را هم کشیده ای؟

آدم چطور می تواند پشت دری که قفل نیست اینقدر زندانی مانده باشد؟



| رویا شاه حسین زاده |
 

.........

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
65
پسندها
189
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #992
اگر چای هایی که ریختی همه دلسرد شدند

یا گل های قوری‌ات همه پژمرده شدند

اگر روزی آستین چهار‌خانه هایت نامرتب شدند

یا گره‌های بند کفشت به دست که هیچ، به دندان هم باز نشدند

میان بر ها و کوچه پس کوچه ها هم پر از ترافیک شدند و ساعت ها از عمد دقیق شدند

سراغ من بیا

من به گل های قوری‌ات آب می دهم

آستین چهار‌خانه هایت را امن میکنم

گره‌های کورت را بینا میکنم و ساعت هایت را تنبل...

سراغ من بیا

دستان من وطن توست

قلب من وطن توست

تمام من وطن توست



| درسا کاظمی |
 

.........

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
65
پسندها
189
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #993
همیشه آخرین سطر برایش می‌‌نوشتم

"روزی بیا که برایِ آمدن دیر نشده باشد"

می‌ نوشتم

"روزی بیا که هنوز دوستت داشته باشم، که هنوز دوستم داشته باشی‌"

می‌ نوشتم

"در نبودنت به تمام ذرات زندگی‌ کافر شده ام، جز ایمان به بازگشت تو"

امروز برای شما می‌‌نویسم

یقینا آمده است

ولی‌ روزی که من از هراس دیوارها

خانه را که نه

خودم را ترک کرده بودم



| نیکی فیروزکوهی |
 

.........

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
65
پسندها
189
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #994
باید...

باید آن ها را ببوسیم

اما حیف ما بوسیدن در خیابان را یاد نگرفته ایم

پروانه ها در خیابان ها می رقصند و باید...

باید با آن ها برقصیم

اما حیف ما رقصیدن در خیابان را بلد نیستیم...

پروانه ها با پیراهن های عنابی با خال های نارنجی

با شاخک های نقره ای آواز میخوانند و ما را میخوانند باید...

باید با آن ها بخوانیم

اما حیف ما تماشاچیانِ سیاه پوش همیشه ایم

آواز خواندن چه می دانیم؟

دسته دسته می آیند و باید...

باید به آن ها «وه! چه زیبایید! »بگوییم

اما حیف

ما شهروندانِ نوچ کشیدن و تخمه شکستنیم

پروانه ها آمده اند و به زودی می روند

همچون هزاران پروانه ی دیگر کوچ کرده

از این سرزمین پریده

از این خیابان های جیب بر دور شده

از دست های شهری هراسناک

و ما هر عصر خوش و بش نکرده و آواز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.........

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
65
پسندها
189
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #995
درحالی که معلوم بود داره به دورترین نقطه ی جاده نگاه می کنه گفت: ولی من میگم هیچوقت ازدواج نکن، هیچوقت جدا نشو از این حالت، باور کن ازدواج شبای بارونی زیر بارون قدم زدن نیست، دیوونه بازی تو خیابون و بادبادک بازیِ آخر هفته نیست، باور کن زندگی اونقدر مسئولیت داره که چشم بهم میزنی و میبینی همش تکراره و تکرار و تکرار...

رد نگاهشو می گیرم و میگم: اما آدما خودشون زندگیشونو می سازن، خودشون تصمیم می گیرن که شب بارونی برن قدم بزنن یا نه، خودشون انتخاب می کنن که دنیای دونفرشونو رنگی بسازن یا نه، میدونی؟ مشکل آدما این حرفا نیست، مشکل اینه همه وقتی بهم نرسیدن عاشقن ولی وقتی بهم می رسن تموم میشه اون حس، اون انگیزه، اون شوق وگرنه آرزوها همونن که بودن...

سرشو برمیگردونه و میگه: زندگی من که بعد از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.........

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
65
پسندها
189
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #996
مشکلمان این بود که همیشه شادیمان را به دیگران وابسته کرده بودیم، دیگرانی که ممکن بود به هر دلیلی توی خیابان اٌسکول خطابمان کنند و دایرکت اینستاگراممان را پٌر کنند از بد و بیراه و انتقادهای کوبنده "که حتما خیال میکنی خیلی خوب و زیبایی و این حرفها "

مشکلمان این بود که باور کرده بودیم باید خیلی ها بهمان بگویند چشمان زیبایی داریم و دماغمان بصورتِمان می آید تا احساس کنیم خوبیم و میتوانیم با اعتمادبنفس باشیم...

مشکلمان این بود، اما نمیدانستیم کجای کار می لنگد که گاهی حس می کنیم کَمیم و دیگران خیلی چیزها دارند که ما نداریم و نمیتوانیم داشته باشیم!

هی با خودمان سر بعضی چیزها کلنجار رفتیم و جنگیدیم تا توی دل آدمهایی جا شویم که به تاییدشان اعتمادی نبود و یکهو میزدند زیر همه چیز، یکهو می گفتند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.........

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
65
پسندها
189
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #997
شما ساعت چند هستید؟!

من به وقت شیطنت هام ده صبحم !

سر حال و آفتابی...

حال خوب بعد از کره و مربای آلبالوی خانگی با نان بربری ترد محله مان

که ختم میشود به یک استکان چای با عطر گل محمدی

به وقت جدیت اما دوازده ظهرم !

به سختی و تیزی آفتابش

با یک جفت چشم تخس و نگاهی نفوذپذیر

با شدت هرچه تمام تر میتابم به آنچه که میخواهمش

کسل که باشم سه عصرم !

اصلا بلاتکلیف...

بی حوصله مثل دوچرخه ی سالم خاک خورده ی گوشه انبار که بلااستفاده مانده و ساکن و ساکت

سکوت مشغله ی من است وقتی به وقت سه عصر باشم

به وقت بغض و دلخوری اما تنظیمم روی ساعت غروب !

حال و هوایی نه چندان روشن و رو به تاریکی...

با چشمهایی گرفته و تیره تر از همیشه هام

در این وقت میتوانم تنهاترین دختر قرن اخیر باشم شاید...شکننده ترین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.........

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
65
پسندها
189
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #998
مرد‌ها یک زن را برای همیشه در قلبشان نگه میدارند، زنی که عاشقش هستند..!

زنِ محبوس در قلبشان، شعر میداند، آواز میخواند...

بین اشک و خنده‌اش فاصله‌ زیادی نیست

آسان اشک میریزد، بلند بلند میخندد...

تنها آرایش‌اش لبخندیست که دیوانه می کند و چشمانی که تا عمق وجودش را آشکار...!

مردها اما کنار زنی دیگر شب‌ها به خواب می روند

و صبح‌ها چشم باز می کنند

زنی که فقط دوستش دارند..!

آن زن اصول زنانگی را از بَر و اشک‌اش چون لبخندش لحظه‌ای و بی‌روح است..!

آن زن احتمالا بیکاری‌هایش در سالن‌های مُد و زیبایی سپری می شود

و خوب میداند که چگونه رفتار کند تا نافذتر باشد...!

او تعیین میکند مردش کدام کت را با کدام پیراهن بپوشد تا بهتر بنظر برسد

او مادری در خون‌اش نهُفته و همسری نمونه است

مرد‌ها ترجیح...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.........

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
65
پسندها
189
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #999
ببین!

من بلد نیستم دوستت نداشته باشم.

بلد نیستم وقتی میخندی قند توی دلم آب نشه و وقتی از رویِ غیرت اخم میکنی نمیرم برات!

بلد نیستم وقتی بهم میگی"دوست دارم" ناز کنم، پشت چشم نازک و بگم "مرسی" من میپرم و بوسه بارون میکنم گردیِ ماهِ صورتت‌رو. یا وقتی کلافه ای از ترافیک نمی تونم دست نکشم تو سیاهِ موهات و زیرِ گوشت آروم آروم شعر نخونم که بره پی کارش بی حوصلگی‌هات.

من بلد نیستم دوستت نداشته باشم.

تو، عشقت، صدات، دست‌هات، عطرت، من بلد نیستم بدون اینا زندگی کنم. مثل یک مخدری که جاریه توی روحم و تپش های قلبم که حیاتم وابسته است بهش.

تو همونی که خدا فرستاد تا ثابت کنه من رو بیشتر از همه ی بنده هاش دوست داره.

میدونی!

زندگی کردن بلدی میخواد ولی"من بلد نیستم بی تو زندگی کنم..."



| فاطمه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.........

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
65
پسندها
189
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #1,000
نشسته بود، زدم روی شونش گفتم تنهایی بدنگذره ؟!
نباش تنها، یهو دیدی شصت سالت شده هنوز نشستی اینجاها
خیلی زود میگذره، نمی فهمی اصلا...
زمانو میگم که عمرمون قاطیش شده...
گفت: حرفای بزرگونه میزنی بچه،
تنهایی دو مدل داره؛
تنهایی قبل از بودنِ کسی
تنهایی بعد از بودنِ کسی...
گفتم: فرقشون چیه با هم آدمِ بزرگ ؟!
گفت: اولی که باشی میتونی به آدمای دیگه فکر کنی اصلا میتونی به همه چیز فکر کنی
ولی دومی دیگه نمیتونی به کسی و چیزی فکر کنی
مجبوری بشینی روی نیمکت پارک
فقط و فقط به خودش فکر کنی اونم تنهایی !

| مهدیه صالحی |
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا