- ارسالیها
- 443
- پسندها
- 12,247
- امتیازها
- 31,113
- مدالها
- 15
- نویسنده موضوع
- #101
وقتی به پایان پله ها رسید راهرو شب گرفته با موجی از سرما از او استقبال کرد. سرما به لایه نازک لباس او نفوذ کرد و سایه را لرزاند. اما باعث نشد از تصمیم خود عقب نشیند او جلو تر رفت و در اندک نوری که از پنجره ی انتهای راه رو می تابید در های متعددی را دید که در دو طرف راه رو چون سربازانی منظم صف بسته بودند و روی هم رفته به بیست در می رسید.
آهسته به طرف اولین در رفت و شروع به جست و جو کرد اکثر اتاق ها یا خالی از وسیله بودند یا اندک وسیله ای محدود به یک تخت و کمد در آن ها دیده می شد. و سایه می توانست از خاک و نشسته بر دیوار آن این گونه برداشت کند که مدت زیادی در آن رفته آمدی نبوده چه برسد به این که کسی بار ها به آن سر زده باشد نوزده اتاق را با آخرین سرعتی که می توانست گشت اما دریغ از یک تار...
آهسته به طرف اولین در رفت و شروع به جست و جو کرد اکثر اتاق ها یا خالی از وسیله بودند یا اندک وسیله ای محدود به یک تخت و کمد در آن ها دیده می شد. و سایه می توانست از خاک و نشسته بر دیوار آن این گونه برداشت کند که مدت زیادی در آن رفته آمدی نبوده چه برسد به این که کسی بار ها به آن سر زده باشد نوزده اتاق را با آخرین سرعتی که می توانست گشت اما دریغ از یک تار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش