متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان غریبه‌ای در پشت سر | ادوارد کاربر انجمن یک رمان

پایان رمان را چطور می بیند؟

  • خوش

  • تلخ

  • گَس

  • باز


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Edward

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
443
پسندها
12,240
امتیازها
31,113
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #221
توی تیمارستان ازت دور کنم کم‌کم تو رو آماده کنم تا بتونی با حقیقت روبه‌رو بشی کاری کردم خودت بفهمی چون اگر بهت می‌گفتم هرگز حرفم رو باور نمی‌کردی
یولیان ساکت شد و با صداقت در چشمان او خیره شد هضم حرف‌هایش دشوار بود اما می‌دانست واقعا اگر او مستقیم برایش توضیح می‌داد ممکن نبود باور کند او تا لحظه‌ای که بقایایی اجساد را ندیده بود هرگز باور نمی‌کرد مردی که برای چند سال نامزدش بوده یک قاتل بی‌رحم است. گیج شده بود وسعی کرد پاهای خود را جمع کند اما نتوانست و وحشت از بی‌حسی پا هایش تمام صورت او را در بر گرفت به سختی پرسید:
- پاهای پاهای چی شده چرا نمی‌تونم تکونش بدم
نگاه یولیان از صورت او گریزان شد و گفت :
- وقتی سقوط کردی با کمرت روی سنگ چین‌های باغصه افتادی و آسیب دیدی من برات دکتر آوردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Edward

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
443
پسندها
12,240
امتیازها
31,113
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #222
- میدونی من همون اول که سایه رو دیدم فهمیدم چرا آنقدر دنبالشی، اون چشمای کهربایی منحصر به فرد و اون صورت گردو بینی و لب های کوچیک و مو های تیره با عکسی که اون زن مادرت دیدم مو نمی زد.
صدایی برای جواب دادن از اردوان بر نخواست و یولیان نیز که انتظار شنیدن جواب را نداشت ادامه داد:
- نگاش کن انگار واقعا از دستم ناراحت شده که با پتک تمام استخوان های دست و پات رو خرد و خمیر کردم بعد لاشه ی بی مصرفت رو از قلاب آویزون کردم خوب من فکر می کردم دوست داری یه تیکه گوشت بودن رو تجربه کنی
نیش خندی زد و ادامه داد:
- راستی به خاطر خونم ممنونم چونمی اگر نبود نمی تونستم نقاشیم رو تموم کنم البته بار اوله از خون استفاده می کنم ولی واقعا از استفاده کردنش خوش اومده درسته بعد یه مدت لخته میشه وقتی تو این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Edward

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
443
پسندها
12,240
امتیازها
31,113
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #223
-من چشم از در بر نمی دارم و بلافاصله خبرتون می‌کنم
یولیان به توجه به او به طرف اتاق دیگری در انتهای راهروی قدیمی و خاک گرفته ی خرابه برگشت جایی که جلوی در آن دو نگهبان ایستاده بودند او بدون توجه به آن‌ها در را باز کرد و وارد اتاق شد اتاق کاملا تاریک خاک‌آلود بود. که در میان آن هرمان با طناب به صندلی بسته شده و چراغ کم سویی بآلای سرش قرار داشت یولیان قدم جلو گذاشت و در فاصله ای قرار گرفت که هرمان بتواند او را ببیند هرمان زمانی که او را دید با عصبانیت غرید:
- چرا من رو اینجا زندانی کردی لعنتی؟بذار برم.
یولیان با خونسرد شروع به قدم زدن دور او کرد انگشت اشاره اش را بالا آورد و گفت:
-اول به چیزی که نباید توجه کنی ، توجه کردی ،
انگشت بعدی خود را بالا آورد
- دوم من رو احمق فرض کردی
انگشت سوم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Edward

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
443
پسندها
12,240
امتیازها
31,113
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #224
***

با چراغ قوه‌ای که در دست داشت آهسته از پله‌ها پایین رفت تا بالاخره به آن دخمه‌ی زیر زمینی رسید جایی که روی قفسه‌های آن شیشه‌های الکلی بود که میزبان تیکه‌های از بدن افرادی بود که روزی در این دنیا شاد یا غمگین زندگی می‌کردند و هرگز در باورشان نمی‌گنجید که طعمه ی چنگال بی رحم اردوان شده و قسمت‌هایی از بدنشان داخل ظرف الکل محبوس شود. یو لیان کاملا داخل شد و با انداختن نور درون قفسه‌های به تک‌تک شیشه‌ها را نگاه کرد تا این که به یک شیشه ی بزرگ حاوی سر یک زن جوان رسید که سرش درون الکل شناور بود و موهای بلند مشکیش در اطراف سرش شناور بود چشمان خاکستری زن که تهی از زندگی بود تا انتها بسته ، صورت زن کشیده بود و بینی بلند و لب‌های پری داشت . با دیدن آن زن یولیان با صدای گرفته‌ای گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Edward

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
443
پسندها
12,240
امتیازها
31,113
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #225
- تا جایی که می‌دونم تو تخصص خاصی توی هیپنوتیزم مردم داری آسون‌تر نبود از اون راه بری تا این که از شستشو مغزی استفاده کنی؟
یولیان آهی کشید و گفت:
- هیپنوتیزم تاثیر بلند مدتی نداره و رفتار آدمی که هیبنوتیزم شده اون رو لو میده در حالی که من می‌خواستم خیلی طبیعی به نظر بیاد و اردوان بتونه نفرت رو تو چشماش ببینه
الکسان متفکر سر تکان داد یولیان گفت:
- خلاصه مرحله به مرحله روش کار کردم و مثل یه حیوون دست‌آموز آموزشش دادم حتی بهش تمرین دادم تا کاملا آماده بشه و از طرف دیگه شروع کردم به دزدیدن جسدهایی که اردوان برای سوختن به کوره می‌فرستاد و اون‌ها رو تو شهر پخش کردم تا همه از جمله سایه رو متوجه وجود قاتل بشن و جوری جلوی سایه وانمود کردم که کنه اون منم تا بترسی و ذهنش نامتعادل بشه و پشت سر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا