داستان کودک داستان کودک هری و سفر به سرزمین افسانه‌ها | فائزه کاظمی‌پور کاربر انجمن یک رمان

داستان دوست دارید از کدوم شخصیت خوشتان می آید

  • اره

  • نه

  • خیلی

  • متوسط

  • هری

  • امی

  • تایموس


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

کاظمی

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
30/1/21
ارسالی‌ها
1,783
پسندها
6,231
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
میرا، با پرویی تمام داخل شد و برای خالی کردن حرصش جوری هری را هل داد که اگر، هری تعادل خود را حفظ نکرده بود همانجا پخش زمین می شد.
هری زیر لب با عصبانیت زمزمه کرد. «روانی» و به دنبال میرا راه افتاد. میرا با چشم‌های ریز شده، اطراف را بررسی می کرد که به ناگاه در جایش خشک شد.در چشم های سبز اش رنگ شیطنت جاری شدو لب‌های غنچه‌ایش از هیجان کش آمد. هری رد نگاه میرا را که گرفت، رسید به در سفید رنگ نیمه باز انباری، از حواس پرتیش حرصش گرفته بود و دلش می‌خواست داد بکشد، میرا زیادی فضول بود. از انهای که پی چیزی را اگر می‌گرفتند دیگر ول کن ماجرا نبودند و کچلت می‌کردند. سر قضیه تایموس هم اگر تایموس قدرتهایش را نشان نداده بود. میرا کل شهر را پر می کرد. میرا با شیطنت به هری نزدیک شد و با هیجان گفت:
- هی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : کاظمی

کاظمی

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
30/1/21
ارسالی‌ها
1,783
پسندها
6,231
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
با اینکه هری خودش هم ترسیده بود، اما خودش را نباید می باخت،بدتر ازهمه این بود که امی کجا بود در این وضعیت چرا نمی آمد؛ تایموس کجا بود، و قطعا این تاریکی مطلق و آن صدا نمی توانست اتفاقی باشد؛ قطعا پای یک موجود در میان بود. چیزی که حتی فکر کردن به آن هم لرز به تن هری می انداخت.میرا، وحشت زده تر شده بود. و خودش را از اینکه آن حرف احمقانه را زده بود سرزنش می کرد. بیشتر از قبل در پشت هری خودش را پنهان کرد. هری با دقت تمام اطرافش را بررسی کرد اما متوجه چیز خاصی نشد گویا آن موجود یا هر چیز دیگری قصد نشان دادن خودش را نداشت. هری با صدایی،که سعی داشت نلرزد و در آن ترس نمایان نباشد فریاد زد.
- تو کی هستی؟ خودت نشان بده.
و با گفتن این حرف همزمان به چپ و راست چرخید، به ناگاه همان صدای منحوس و عجیب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : کاظمی

کاظمی

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
30/1/21
ارسالی‌ها
1,783
پسندها
6,231
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
پدرش زمانی که کودک بود برایش از جن نگهبان گفته بود. هری نمی دانست که پدرش برای منع کردن او، در مورد جن نگهبان حرف می زد یا قصد داشت او را نسبت به وجود آن جن اگاه کند. طبق گفته های پدرش، جن های نگهبان، از محل سکونتشان نگهبانی می دهند و اجازه تصاحب آن را به دیگر جن‌ها یا موجودات نمی دانند. آنها چه زن و مرد چهره‌ای زشت و منحوس دارند که غالباً با دیدنشان انسان وحشت زده می‌شود و به همین دلیل خیلی کم خودشان را نشان می‌دهند، آنها موجوداتی خبث و طمع کار هستند، و تنها زمانی از مخفیگاهشان بیرون می‌آیند که از صاحب ملک یا انسان‌ها خواسته‌ای داشته باشند و در صورت نپذیرفتن خواسته‌اشان، اتفاقات ناگواری برای فرد رخ می دهد. هری وحشت‌زده سرش را تکان داد، امکان نداشت که آن یک جن نگهبان باشد. دلش می‌خواست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : کاظمی

کاظمی

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
30/1/21
ارسالی‌ها
1,783
پسندها
6,231
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
هری، شوکه شده بود پس حقیقت داشت و مطمئن بود که حضورش دلیلی دارد میرا را از خود دور کرد و در حالی که محتاطانه اطراف را نگاه می کرد با صدای که از ترس و هیجان دو رگه شده بود زمزمه کرد:
- چی می خوای از من؟ مطمئنم بی‌دلیل اینجا نیستی.
صدای قهقهه خوفناک و بلندی گوش‌های هری را نوازش کرد و باعث شد میرا وحشت‌زده به سمت هری بیاید و محکم لباسش را بگیرد، صدا نزدیک بود گویی که انگار آن جن کنار گوشش ایستاده و خیره نگاهش می‌کند اما هنوزم قابل دید نبود و این یعنی آن جن اهل بازی بود و قصد نداشت فعلا چهره کریه‌اش را نشان دهد. صدای نازک و مرموزانه جن به گوش رسید درحالی که مخاطبش هری نبود.
- تایموس، بهتر نیست از مخفیگاهت بیا بیرون دلم می خواد یه بار دیگر چهره ارباب ببینم.
در همان حال تایموس ظاهر شد.
و با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : کاظمی

کاظمی

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
30/1/21
ارسالی‌ها
1,783
پسندها
6,231
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
صدای عصبی الکس به گوش رسید.
- اون بهم گفت زمانی که نشانه‌ها پدیدار بشن هری قدرت باز کردن دریچه داره و خودت میدونی که وقتش پس بهتره اون بند مسخره فراموش کنی.
و با نیشخندی ادامه داد؛ هرچند تو دیگه قدرت وسمت ارباب نداری.
هری دندون قروچه ای کرد انگار نه انگار وجود داشت اجازه حرف زدن به تایموس که فاصله ای چندانی با اونداشت را نداد و گفت:
- من حوصله بحث شما رو ندارم. منظورت از اون دریچه چی؟ چرا من باید بازش کنم.
اینبار صدای جن سرحالتر شده بود وگفت:
- اون دریچه که در این انباری و تو کلیدش داری یه دریچه معمولی نیست بلکه در ورود به سرزمین افسانه‌ها هست که سالی یک‌بار باز میشه و فقط یه عده خاص که دارای یکی از قدرت های عنصر هستند می تونن بازش کنن. و تو هم یکی از افرادي هستی که قدرت چهار عنصر رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : کاظمی

کاظمی

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
30/1/21
ارسالی‌ها
1,783
پسندها
6,231
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
لبخندی خبیثانه روی لب های گوشتی‌اش شکل گرفته بود و دو گوی آبی رنگش عجیب می درخشید. کمی به دستهایش نرمش داد، حالا باید انتقام تمام خبرچینی ها، حرص دادن هایش را می گرفت زیر لب، با لحنی هیجان‌زده شروع به شمارش کرد. یک، دو، سه و صدای بلند برخورد دستان هری با صورت میرا در انباری طنین انداز شد. اخ پوست سفید و کک مکی میرا ملتهب شده بود، و این کمی ته دل هری را خوب کرد. هری با اینکه هنوز خالی خالی نشده بود و دلش یک سیلی جانانه دیگر می‌خواست از جایش بلند شد، در همان حال میرا همانند برق گرفته‌ها در حالی که سمت راست صورتش ملتهب شده بود از جایش بلند شد. و نگاه همراه با ترسش را به اطراف داد، نه خبری از آن قلچ و قلوچ کردن بود و نه تایموس که حالا برایش ترسناکتر از گذشته شده بود. با صدای (چه عجب مارپل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : کاظمی

کاظمی

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
30/1/21
ارسالی‌ها
1,783
پسندها
6,231
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
با نوک مثلثی شکل کفش قهوه‌ایش در را محکم بست. دست‌هایش همچون خمیره پیتزا از سنگینی کیسه‌های خرید کش آمده و خدا خدا می‌کرد هری همین اطراف باشد از زیر عینک ته استکانی گردش چشم‌هایش را ریز کرد و جستجو گرانه به اطرافش نگاه کرد در همان حال هری را در حالی که می‌دوید و پشت سرش میرا با ظاهری آشفته راه می آمد را دید. خرید هایش را پایین گذاشت. و متوجه شد آن دو از مسیر مخالف در ورودی خانه می‌آمدند و پس حتما باز یادش رفته بود که در را قفل کند و هری سو استفاده گر در کمال پرویی و بی‌توجه به گفته‌هایش به آنجا رفته بود. عصبی پاشنه‌های چند سانتی اش روی زمین می کوبید. هری و میرا حالا هر دو رسیده بودند به امی و هری مطمئن بود که وقت توبیخش رسیده بود آخر هر موقع امی عصبی می‌شد با پاشنه پایش به زمین می کوبید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : کاظمی

کاظمی

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
30/1/21
ارسالی‌ها
1,783
پسندها
6,231
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
اگر امی، آنجا نبود هری از خوشی انتقامش همانجا از خنده غش می‌رفت و برای تخلیه کمی در گل‌های روان و نرم باغچه پاهایش رو فرو می‌کرد و تکانی به خودش می‌داد. امی متعجبانه میرا را بلند کرد و با لحن که آمیخته نگرانی و کنجکاوی بود و در حالی که چشم هایش ریز شده بود و در عین حال نامحسوس به هری توجه داشت پرسید:
- هی بچه، بگو ببینم تو آب بودی یا اینکه شلوارتو خیس کردی؟
میرا به ناگاه پوست سفید و کک مکیش سرخ شد مثل یک سیب سرخ و از خجالت که چندان به ذاتش نمی خورد در خود جمع شد و از طرفی چون پای خودش هم در ماجرای انباری گیر بود تنها سکوت کرد. امی دستی به پیشانیش کشید و با نگاهی غرولند و ترسناک به هری نگاه کرد آخر معلوم بود که این دو باز یک آتشی سوزاندن، امروز باید هری را ادب می‌کرد تا دیگر هوس نکند برود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : کاظمی

کاظمی

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
30/1/21
ارسالی‌ها
1,783
پسندها
6,231
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
- اخ، اصلا برا چی تو همه چیزو به نام من تمام می کنی.؟ول کن گوشم کندی.
هری مدام آه و ناله می کرد و اما انگار دیگر خبری از بخشش نبود. و امی زده بود به سیم آخر ، و می دانست اگر به هری بگوید میرا را هم به وسیله سارا خوب ادب کرده بود تا خود خانه جری لبش از خنده کش می‌رفت. اما بعد نبود تا کمی ادب شود.
هری با حس اینکه راهی که می‌روند عجیب آشنا و دلهره‌آور است همان حس بد و مبهوم به جانش افتاد. آن درختان سر به فلکه کشیده و پا به سن گذاشته و تابلوات که با رنگ قرمز هشدارمی دادند، آسمان تیره و بوم‌های شوم نه اصلا امکان داشت که امی بخواهد او را به جری نگهبان تحویل دهد. عمه اش اینجور نبود او قطعا این قصد را نداشت. از هری انکار بود اما با نزدیک شدن به در آهنگی مشکی رنگ و زنگ زده تصورات هری در کشید و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : کاظمی

کاظمی

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
30/1/21
ارسالی‌ها
1,783
پسندها
6,231
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
مثل همیشه پر اقتدار بود ردای بلند و آبی رنگ به تن داشت و چکمه های مشکی رنگ، در میان همه اینها موهای بلند بنفش‌اش عجیب خودنمایی می کرد، چشمای نارنجی رنگ دو رگه طوسیش درخشش عجیب و تلاطمی زیبا داشت. درهای چوبی که با ظرافت کنده کاری شده بودند را با دستان ظریف و کشیده‌اش باز کرد و صدای قیژ مانند در همگان را که مشغول بحث بودند به خود آورد. حاضران با ورودش به احترام ایستاده اند، در نگاه بعضی تحسین و بعضی دیگر خشم و کینه بود از حضور ناگهانیش، بر روی صندلی نگین کاری شده و تجملاتی اربابی نشست، در حالی که همه زیر زربین نگاه اش بودند. حاضران دو گروه بودند در سمت راست الف‌های شمالی که اغلب سربازان محافظ بودند، آنها تندخو و روحیه شکارچی گرا داشتند و اعتقادتشان فرق داشت با گروه الف‌های جنوبی که در سمت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : کاظمی

موضوعات مشابه

عقب
بالا