چیزایی که نویسندهها رو عصبی میکنن:
- ننوشتن
- نوشتن
- مردم نوشتههاشون رو بخونن
- مردم نوشتههاشون رو نخونن
- ویرایش کردن
- ویرایش نکردن
- یه عالمه ایده داشتن
- هیچ ایده نداشتن
بعله، یه همچین موجوداتی هستیم ما
یه وقتایی...
یه تصویر روشن و فوقالعاده زیبا و باجزئیات از مکانی که توی داستانته توی ذهن داری.
ولی وقتی میخوای توصیفش کنی اینجوری میشه که:
آنجا یک درخت بود.
هعی:(
*وقتی والدین میخوان برای بچهشون اسم انتخاب کنن*
والدین: خب، از طرز تلفظ این اسم خوشم میآد. همینو میذاریم.
*وقتی نویسندهها میخوان برای شخصیت داستانشون اسم انتخاب کنن*
نویسنده: ژانر داستان چیه؟ شخصیت چند سالشه؟ فعاله یا منفعل؟ گروه خونیش چیه؟ کشور زادگاهش کجاست؟ اسم خانوادگیه؟ معنی اسم چیه؟ اسمش باشکوهه؟ به اندازه کافی باشکوه نیست؟ میتونه به عنوان نماد استفاده بشه؟ لحظهی تولدِ شخصیت، سیاره نسبت به ستارهها چه وضعیتی داشت؟
*در نهایت*
*نویسنده به اتاق نگاهی میندازه. یک قوطی کنسرو روی میز میبینه.*
چیزی که مینویسه: پادشاه کبیر کنسرویان، فرمانروای ملت میزستان...
والا اگه خود همین نباشه