- ارسالیها
- 2,945
- پسندها
- 16,111
- امتیازها
- 46,673
- مدالها
- 32
ارسلان اومد و حدیث با لکنت گفت:
- ار...ارسلان...بش...بشقاب...رو...رو...هوا...معل...معلق...بود! ای...اینجا...رو...روح...داره؟!
پوکر گفتم:
- یعنی چی؟! الآن مثلاً تو منو نمیبینی؟ روح دیگه چه صیغهایه؟!
صبر کن ببینم نکنه واقعاً من روحم؟! نه صدامو میشنون نه منو میبینن. تازه از همه چیزم میتونم رد بشم.
***
«سوگند»
دو روز از اون اتفاق گذشته. حس میکنم واقعا یه چیزی هست. اگه من روحم پس جسدم کجاست؟ دیروزم حدیث مثل این منگلا انقدر روی مخ ارسلان راه رفت، پاشدن رفتن دعا نویس پیدا کردن آوردن خونه که مثلا منو بگیرن!
آخرشم که سرشون کلاه رفت دیگه؛ آخه من هنوز توی خونشونم! پوفی کشیدم و نگاهمو برگردوندم سمت ارسلان که کنارم نشسته بود و حدیثم روی پاش خوابش برده بود! دستمو جلوی...
- ار...ارسلان...بش...بشقاب...رو...رو...هوا...معل...معلق...بود! ای...اینجا...رو...روح...داره؟!
پوکر گفتم:
- یعنی چی؟! الآن مثلاً تو منو نمیبینی؟ روح دیگه چه صیغهایه؟!
صبر کن ببینم نکنه واقعاً من روحم؟! نه صدامو میشنون نه منو میبینن. تازه از همه چیزم میتونم رد بشم.
***
«سوگند»
دو روز از اون اتفاق گذشته. حس میکنم واقعا یه چیزی هست. اگه من روحم پس جسدم کجاست؟ دیروزم حدیث مثل این منگلا انقدر روی مخ ارسلان راه رفت، پاشدن رفتن دعا نویس پیدا کردن آوردن خونه که مثلا منو بگیرن!
آخرشم که سرشون کلاه رفت دیگه؛ آخه من هنوز توی خونشونم! پوفی کشیدم و نگاهمو برگردوندم سمت ارسلان که کنارم نشسته بود و حدیثم روی پاش خوابش برده بود! دستمو جلوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش