شصت ساله که بشی تمام آرزوت اینه
یه نفرو داشته باشی تا حرفت رو بفهمه و آروم باشی کنارش
برای به دست آوردن اون آدم باید بین بیست تا سی سالگی رو خوب انتخاب کرده باشی!
این یکی از مهم ترین سرمایه گذاریهای بلند مدت زندگیه ولی خیلیا سود کوتاه مدت میخوان
شاه توت هاي باخرز
حدس مي زنم كه الان بايد فصل رسيدن توت هاي باخرز باشد.
چون يادم هست كه رسيدن توت ها، مصادف مي شد با فرارسيدن دوره اي كه بايد براي امتحان ثلث سوم و پايان سال تحصيلي آماده مي شديم.
همان «سه ماه تعطيلي» معروف كه هميشه، منتظرش بوديم
در روزهاي اول خرداد، معمولا كلاس هاي درس برگزار نمي شد، تا ما، فرصت مطالعه بيشتري داشته باشيم. اما براي دانش آموز دوره ابتدايي، مطالعه اي كجا بود؟!
صبح ها و عصرها در دو شيفت به بهانه درس، كتابي بر مي داشتيم و مي زديم به دشت و دمن و باغ و باغچه هاي اطراف
روستاي ما (سلطان آباد) درختان توت زيادي داشت كه حتي طعم و ميزان شيريني هريك را نيز از حفظ بوديم اما همه درختان، توت سفيد مي دادند و تعجب مي كنم كه چرا در تمام همه آن سال ها و دهه هاي قبل،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
داشتمفکرمیکردم که اگر آن دوران هم اینترنتی در کار بود باز هم به همین سادگی رگ های امیر را می گشودند و آب از آب تکان نمی خورد؟
آیا باز هم آزادی خواه ها را در باغ شاه به دار می کشیدند و انگار نه انگار؟
آیا اگر چنین امکانی بود باز هم میرزاده ی عشقی به زخم گلوله دهان می بست و فرخی یزدی در زندان بی صدا می شد؟
یعنی اگر تلگرام بود باز هم ارانی در سلولش می پوسید و سرپاس مختاری سر مخالفین را به همان راحتی زیرآب می کرد؟...
اگر توئیتر هم بود باز به راحتی خون کسروی پامال می شد؟
اگر کلابهاوس بود و امکان سخن گفتن باز هم بساط مصدق با چند تانک و عربده برچیده می شد؟
واقعا اگر امکان گفتن و شنیدن بود باز هم همه آن چیزها که دیدیم و شنیدیم اتفاق می افتاد؟... آدم ها همان قدر ساده خونی و خفه می شدند و ایده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
اینقدر در زندگی حرص طلا، دلار، ملک و ماشین رو نخورید! توو این روزهایی که آوار اخبار بد روی سر مردم می بارد، دیدن این ویدیوی فوق العاده ارزشمند رو شدیدا توصیه می کنم! چرا که هیچ کدوم از ماها از فردای خودمون خبر نداریم و زمان رو هیچ وقت نمی شود خرید! اگر ارزش دیدن داشت و خوشتون آمد با عزیزانتون به اشتراک بگذارید!
خرداد متعلق به بهار است اما روزهایش بیشتر شبیه روزهای تابستان است.
گرم گرم
برای نسل ما روزهای خرداد پر از دلهره بود
دلهره هایی از سرِ کودکی و از جنس نوجوانی
دلهره از روزهای امتحان
دلهره از اینکه موقع نوشتن تقلب روی دستت کسی تورا ببینند.
دلهره از اینکه تو میتوانی تقلب کنی ولی نه تو اصلا اینکاره نبودی.
دلهره از سرزنشهای بزرگترها که مگر فلانی با تو توی یک کلاس نیست پس چرا او یک ضرب قبول شده و رفته کلاس بالاتر.
دلهره ندیدن دوستانی که اجازه رفت و آمد به خانه اشان را نداشتی و فقط دیدار شما باید در ساعات مدرسه خلاصه میشد.
دلهره از چیدن دزدکی شاتوتهای رسیده ای که از دیوار خانه سرهنگ سر بیرون آورده بود
دلهره از پایان امتحانات و بار و بندیل بستن و به خانه اجاره ای دیگری رفتن و هرگز نفهمیدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
حوادث زندگی یوری گاگارین یعنی اولین انسانی که به فضا رفت هم در نوع خودش خیلی جالبه.
در دوران نوجوانی روستای محل زندگی گاکارین توسط نازیها اشغال شد و اونا به مدت دو سال مجبور شدند در یک کلبه سه متری زندگی کنند، یوری به چشم خودش دید که برادر کوچکش به دار آویخته شد (البته توسط والدینش نجات پیدا کرد) و خواهر و برادر بزرگترش هم به دلیل فرار از کار اجباری، تبعید شدند!
- عادت داریم زندگی مشاهیر دنیا رو فقط در نقطه اوج و بهترین شرایطش ببینیم، ولی حقیقت اینه که دنیا خیلی بالا پایین داره، حتی برای اولین مردی که به فضا رفته بود!
شعری بی نظیر....
هم مسجدو هم کعبه وهم قبله بهانه است
دقت بکنی نور خدا داخل خانه است
در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی؟
اول تو ببین قلب کسی را نشکستی؟
اینگونه چرا در پی اثبات خداییم؟
همسایه ی ما گشنه و ما سیر بخوابیم
در خلقت ما راز و معمای خدا چیست؟
انسان خودش آیینه یک کعبه مگر نیست؟
برخیز و کمی کعبه ی آمال خودت باش
چنگی به نقابت بزن و مال خودت باش
تصویر خدا پشت همین کهنه نقاب است
تصویرخداواضح وچشمان توخواب است
شاید که بتی در وسط ذهن من و توست
باید بت خود ، با نم باران خدا شست
گویی که خدا در بدن و در تنمان هست
نزدیکترازخون و رگ گردنمان هست...
خیلی وقت است
با هر اطو کشیده ای صاف نمیشوم
و با هر ژولیده ای چروکیده تر
ساعتی که در دست راستم
مچ میاندازد
یاد آورم میکند
همیشه نباید چپ بماند
و انگشتر عقیقم میگوید
گاهی از دست روزگار
انگشت به دهان می مانی...
پس تا زمان دست و دلباز است
به جای ساعتم زنگ میزنم
و لقمه برایم میگیرم
و با کمی آب خوش
گلویم را صاف میکنم. #مژگان_منفرد #شعر_سپید