فال شب یلدا

داستان کودک داستان کودک عروسک گمشده | یهدا رضایی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Yahda.rezaei
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3
  • بازدیدها 100
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Yahda.rezaei

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
653
پسندها
3,378
امتیازها
17,473
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد داستان کودک: 62
ناظر: - HaDiS.Hs - - HaDiS.Hs -

نام داستان : عروسک گمشده
نام نویسنده : یهدا رضایی
ژانر : #اجتماعی
خلاصه:
تینا تو یک روز ابری برای خرید با مادرش میره بیرون و وقتی برمی‌گرده کیسه‌ی خرید مادرش رو خالی از عروسک مورد علاقه‌اش می‌بینه... .
جنسیت : دختر
گروه سنی: 5 تا 10سال
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Yahda.rezaei

Łacrîmosã

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,767
پسندها
34,377
امتیازها
61,573
مدال‌ها
36
  • مدیرکل
  • #2
داستان_کودک.jpg
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ داستان کودک خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
*☆ قوانین جامع تایپ داستان کودک کاربران ☆*

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان‌کودک به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡


درصورت پایان یافتن داستان کودک خود در تاپیک زیر اعلام کنید!
**تاپیک جامع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Yahda.rezaei

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
653
پسندها
3,378
امتیازها
17,473
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #3
" به نام خدا "

موهای قشنگ طلاییش درست رنگ موهای تی‌تی بود، با همون موج‌های قشنگی که مامان با حوصله گیسشون می‌کرد و می‌بافت.
می‌گفت سه تا تیکه، حالا اولی، دومی و سومی‌. موفق که نشد بق کرده تی‌تی رو برگردوند و خیره شد به چشم‌های سرد آبیش.
- نتونستم تی‌تی جون، ببخشید اما یاد می‌گیرم تا مامان خوبی واست بشم.
گونه‌ی یخ‌زده‌ی عروسک رو بوسید و داخل تخت پلاستیکی صورتی قرارش داد اما هنوز لالایی نخونده بود که صدای مامان رو شنید:
- تینا بدو عزیزم، بیا باید بریم واسه لباس خانم حسینی دکمه بخریم.
تینا لپ‌های تپلش رو باد کرد و با حرص گفت:
- نمی‌شه مامان وقت خوابه تی‌تیه.
صدای خنده‌ی آروم مامانش رو شنید.
- تی‌تی رو هم با خودت بیار، زیادی تو خونه مونده دلش گرفته مامان جون.
تینا اجباری عروسک مو طلاییش رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Yahda.rezaei

Yahda.rezaei

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
653
پسندها
3,378
امتیازها
17,473
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #4
مامان در دل قربون صدقه‌ی شیرینی و لپ‌های گل انداخته‌ی تینا رفت و همون‌طور که دستش رو میون انگشت‌هاش اسیر داشت از خونه خارج شدن.
تابستون و گرما باعث شد از ماسکی که روی صورتش بود متنفر بشه اما تی‌تی رو بیشتر به خودش فشرد و نوید خوردن یک بستنی شکلاتی خوشمزه رو به خودش داد.
مامان همیشه تو تابستون از بقالی رحیم آقا وقت برگشتن به خونه دو تا بستنی واسش می‌خرید تا خستگی پیاده‌روی تو هوای داغ رو از تنش بیرون کنه.
وارد پارچه فروشی که شدن، نگاه انداخت به پارچه‌های رنگارنگ و دور از مشتری‌ها تو گوش تی‌تی گفت:
- مامان هر پارچه‌ای خرید قول میدم با اضافه‌هاش واست یک دامن چین‌دار خوشگل بدوزم تی‌تی جونم.
همون موقع مامان نایلون پارچه رو داخل کیسه‌ خرید رنگارنگش گذاشت و دخترش رو صدا زد:
- تینا دخترم وقت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Yahda.rezaei
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا