- تاریخ ثبتنام
- 8/10/18
- ارسالیها
- 1,531
- پسندها
- 18,792
- امتیازها
- 43,073
- مدالها
- 17
سطح
24
- نویسنده موضوع
- #31
مرد همچنان که سر کارلا رو نوازش میکرد و دلداریش میداد، خطاب به من و آرمین گفت:
- من جان برایان مون، مدیر تدارکات اینجا هستم. این خانوم هم کارلا همسرمه. شما هم خودتون رو معرفی کنید.
پس اسمش جان بود. خانوم کارلا هم بخاطر اینکه فرانسوی بود بهش میگفت ژان. (ژان درواقع شکل فرانسوی همون جان هستش.)
آرمین سرش رو بالا آورد و گفت:
- من آرمین چپدست هستم. پانزده ساله.
منم گفتم:
- من هم اِما چپدست هستم. پانزده ساله.
جان:
- پس شما دوقولو اید.
یک دفعه آرمین پرسید:
- آقای جان، میشه امروز باهاتون صحبت کنیم؟
از این حرف ناگهانیش تعجب کردم. دلم میخواست بدونم که چی تو فکر آرمین میگذشت که اینو گفت؟ دقت که میکنم، رفتار آرمین این اواخر عوض شده. مدام تو فکره و گاهی خیلی یک دفعه ای حرفای غیر منتظره میزنه...
- من جان برایان مون، مدیر تدارکات اینجا هستم. این خانوم هم کارلا همسرمه. شما هم خودتون رو معرفی کنید.
پس اسمش جان بود. خانوم کارلا هم بخاطر اینکه فرانسوی بود بهش میگفت ژان. (ژان درواقع شکل فرانسوی همون جان هستش.)
آرمین سرش رو بالا آورد و گفت:
- من آرمین چپدست هستم. پانزده ساله.
منم گفتم:
- من هم اِما چپدست هستم. پانزده ساله.
جان:
- پس شما دوقولو اید.
یک دفعه آرمین پرسید:
- آقای جان، میشه امروز باهاتون صحبت کنیم؟
از این حرف ناگهانیش تعجب کردم. دلم میخواست بدونم که چی تو فکر آرمین میگذشت که اینو گفت؟ دقت که میکنم، رفتار آرمین این اواخر عوض شده. مدام تو فکره و گاهی خیلی یک دفعه ای حرفای غیر منتظره میزنه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش