• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان افسون چپ دست | محیا دشتی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ~Deku
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 124
  • بازدیدها 10,196
  • کاربران تگ شده هیچ

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,510
پسندها
18,749
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
مرد همچنان که سر کارلا رو نوازش می‌کرد و دلداریش می‌داد، خطاب به من و آرمین گفت:
- من جان برایان مون، مدیر تدارکات اینجا هستم. این خانوم هم کارلا همسرمه. شما هم خودتون رو معرفی کنید.
پس اسمش جان بود. خانوم کارلا هم بخاطر اینکه فرانسوی بود بهش میگفت ژان. (ژان درواقع شکل فرانسوی همون جان هستش.)
آرمین سرش رو بالا آورد و گفت:
- من آرمین چپ‌دست هستم. پانزده ساله.
منم گفتم:
- من هم اِما چپ‌دست هستم. پانزده ساله.
جان:
- پس شما دوقولو اید.
یک دفعه آرمین پرسید:
- آقای جان، میشه امروز باهاتون صحبت کنیم؟
از این حرف ناگهانیش تعجب کردم. دلم می‌خواست بدونم که چی تو فکر آرمین می‌گذشت که اینو گفت؟ دقت که می‌کنم، رفتار آرمین این اواخر عوض شده. مدام تو فکره و گاهی خیلی یک دفعه ای حرفای غیر منتظره می‌زنه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,510
پسندها
18,749
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
ثانیه‌هایی به سکوت گذشت. کارلا گفت:
- ژان، ازت می‌خوام آرمین رو با محیط خوابگاه پسران آشنا کنی، منم اما رو.
جان سرش رو تکون داد و همراه با آرمین وارد خوابگاه شد. کارلا هم دست من رو گرفت و من همراهش راه افتادم. فاصله زیادی بین خوابگاه‌ها نبود و زود بهش رسیدیم. چشمام خوابگاه رو برانداز کرد. ساختمون بندیش درست مثل ساختمون‌های دیگه شهر بود. ساختمون دو طبقه بود. ورودی سالن بدون در، چهار ستون داشت که وزن سقف شیروانی ورودی رو حمل می‌کردن.
بالای ورودی، به طبقه دوم می‌رسید. از نمای طبقه دوم، میشد دیوارهای سفید که با فاصله منظم پنجره داشتن رو دید و در آخر هم سقف شیروانی آجری سرمه‌ای رنگ بود که رنگ بندی هماهنگش با پنجره‌های همین رنگی ساختمون نمای زیبا و منظمی از خوابگاه ساخته بود.
- بیا بریم تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,510
پسندها
18,749
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
طبق قوانین به هر دانش آموز بعد از ثبت نام، کلید اتاقی داده می‌شد و دیروز به من هم یکی دادن. به شماره روی کلید نگاه کردم. اتاق دوازده، چه شانس خوبی!
شروع به حرکت تو راهرو کردم. دیوارهای راهرو طلایی رنگ و کف زمینش چوبی بود. درهای هر اتاق‌هم سفید رنگ بودن و شماره هر اتاق بالای در نوشته شد بود. همزمان که راه میرفتم شماره در ها رو نگاه میکردم:
- 10، 11 و...12!
کلید رو تو قفل چرخوندم و وارد اتاق شدم. چشمام اتاق بزرگی با زمین چوبی، فرش و دیوارهای طلایی و دو تخت سفید ساده که در دو گوشه چپ و راست اتاق قرار داشتن رو برانداز کرد. روبروی در پنجره بزرگی با پرده های توری ساده و در چپ و راست اتاق دو پنجره بغل‌دست تخت ها قرار داشت.
روی تخت سمت چپ نشستم. هوا خنک شده بود. درسته، هوا آروم آروم داشت خنک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,510
پسندها
18,749
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
با باز شدن ناگهانی در، توجهم به پشت سرم جلب شد. دختر ریز جثه و ظریف که ظاهرا خیلی عجله داشت، فوری دوان‌دوان خودشو به تخت رسوند و درحالی که دستشو روی کمد چوبی گذاشته بود، نفس‌نفس می‌زد. چمدون‌های قهوه‌ای و سیاه‌رنگی که توی دستاش داشت و کوله‌پشتی صورتی‌رنگی که با یک بند به دوش انداخته و کیف دسته‌دار صورتی‌ای که رو اون یکی دوشش انداخته بود و چتری که با آرنج گرفته بودتش، نشون می‌داد وسایل خیلی زیادی برای آوردن داشته. از این همه باری که با خودش حمل کرده بود جا خوردم. گرچه من وسایلم رو از قبل به مدرسه منتقل کرده بودم.
دختر با چهره زیبا و مهربون و معصوم، و از اون مهم تر چشمای یاسی رنگش، ظاهر خاصی داشت.
دختر تا به خودش اومد، فوری وسایلشو روی تخت پرتاب کرد و خودش هم رو زمین ولو شده به دیوار تکیه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,510
پسندها
18,749
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
لبخندی بهش زدم و سرمو پایین آوردم. گرد گیر رو توی دستم جابجا کردم.
رز:
- بیا باهم اینجا رو سر و سامون بدیم!
منم سرم رو تکون دادم. رز از چمدون مشکیش پیشبند و دستمال سر برداشت و به خودش بست. بعد یه پیشبند دیگه هم از چمدونش برداشت و به من داد:
- یه پیشبند دیگه هم محض احتیاط آورده بودم.
پیشبند رو از دستش گرفتم. فکر می‌کردم دختر حواس پرتیه ولی خیلی محتاط و کار بلد بود؛ شاید همین احتیاطش کار دستش داده بود و انقدر واسه خودش کار می‌تراشید که نمی‌دونست اول به کدومشون برسه!... .
مشغول تمیز کردن اتاق شدیم. رز گاهی به‌ قدری سخت گیر می‌شد که با خودم فکر کردم اهمیتی به احتیاط و کاراش نمی‌ده، بلکه وسواس تمیزی داره! اونقدر غرق تو کارمون شدیم که وقتی تموم شد من تازه نگاهی به ساعت کردم و دیدم که ۱۲ ظهر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,510
پسندها
18,749
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
روی تختم نشسته بودم. بالاخره بعد حدود نیم‌ساعت، رز با عجله وارد اتاق شد و گفت:
- پیداش کردم. متاسفانه فقط یدونه ازش موجود بود.
اومد روی تختم نشست. کتابو از دستش گرفتم. روی جلدش با خط شرقی، درست نمی‌دونم چینی یا ژاپنی، کلمه‌ای نوشته شده بود که نمی‌تونستم بخونمش. زیرش هم انگلیسی نوشته شده بود ”مِی سان‌شی‌وو“ که ظاهرا نام نویسنده بود.
کتاب رو ورق زدم. کاغذ و متنش هم مثل جلدش خاک گرفته بود، اما قدیمی بنظر نمی‌رسید. به صفحه اول کتاب نگاه کردم. به انگلیسی نوشته بود:
عنوان: الهه مرگ
نویسنده: مِی... .
جوهر بقیه اسم نویسنده پخش شده بود و نمی‌شد خوندش، اما می‌دونستم که فامیلش سان‌شی‌وو بود. ادامشو خوندم:
ژانر: فانتزی–ترسناک
پس این کتاب یه رمان بود، الهه مرگ... .
خلاصه: پیشگو، تلخند زد! با همان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,510
پسندها
18,749
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
پرده رو کشیدم و همراه با رز، دوان‌دوان از اتاق خارج شدم. راهروی خوابگاه رو رد کردیم و از پله‌های سبز پایین رفتیم. از ساختمون خوابگاه که بیرون اومدیم، منظره شلوغ روبروم توجهم رو جلب کرد. همه دانش‌آموزان دختر و پسر جمع شده بودن، همون طور که کارلا گفته بود. صدایی خیلی واضح، همهمه‌های جمعیت رو متوقف کرد، اونقدری بلند و واضح که همه بشنون.
- همگی ساکت، نظم رو رعایت کنید.
صدایی که اومد مال یه دختر بود. صداش بلند بود، اما داد نمی‌زد. تعجب کردم که اینقدر واضح بود، چون همه ساکت شدن. رز اومد کنارم و تو گوشم گفت:
- جادوی تلپاتی فوق‌العادست!
- ت...تلپاتی؟
- تلپاتی جادوی ارتباط ذهنیه، طوری که اگه دونفر جادوی تلپاتی داشته باشن، می‌‎تونن توی ذهن هم باهم صحبت کنن! شنیدم جادوی خیلی نایابیه!
تلپاتی...خیلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,510
پسندها
18,749
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
کم‌کم همه به صف شدن. تو این فاصله چندنفر که ازم کوتاه‌تر بودن جلوم ایستادن و من نفر چهارم صف ده‌نفره شده بودم، و همین‌طور آرمین. خوشبخاته صف زیاد شلوغ نشده بود و بین هرکدوم افراد حدود یک‌متر فاصله بود. با صدایی ناگهانی سرمو بالا آوردم تا بهتر محیطو بررسی کنم:
- همگی گوش کنید!
صدای فریاد جان بود که حواس همه رو به خودش جمع کرد. صدای بلند کارلا درحالی که کنار جان ایستاده بود رو شنیدم:
- من، کارلا مون، مدیر آکادمی هستم. اعلام امروز، روز معارفه‌ست و فردا کلاس‌ها شروع خواهد شد. همگی باید خودتون رو معرفی کنید و نام و نام خانوادگی رو با شماره اتاقتون بگید. گفتن نام میانی الزامی نیست مگر درصورتی که دوشخص با اسم و عنوان خانوادگی یکسان وجود داشته باشن.
آسوده نفسمو بیرون فرستادم که گفتن نام میانی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,510
پسندها
18,749
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #39
جان نشان ققنوس طلاییم که روی سینه ام بود رو پشت و رو کرد و بلند گفت:
- اما چپ دست، اتاق شماره دوازده! عضو ۲۴!
صدای بغل دستیم رو شنیدم که زیرزیرکی به پشت سریش میگفت:
- چپ دست؟ عجب فامیلی داره! بنظرت چرا نام میانیشو نگفت؟ شاید از اسمشم ضایع‌تر باشه!
بغل دستیش انگشت اشارشو روی بینی گذاشت و با صدای زیر گفت:
- هیس، گفتن نام میانی که اجباری نیست، لابد صلاح دیده که نگه!
جان بلند گفت:
- نفر بعدی!
دخترا دست از حرف زدن برداشتن و دختر بغل دستیم خودش رو معرفی کرد. نفر بعدی آرمین بود، نمی‌تونستم پیش‌بینی کنم که چه واکنشی نشون می‌ده، اما بهش دید کافی داشتم و می‌تونستم حالتش رو ببینم. کمرمو خم کردمو سرمو نزدیک کردم تا بهتر ببینم. صورتش اضطرابش رو نشون می‌داد. دستش رو تو موهای بور چتریش فرو کرده بود و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,510
پسندها
18,749
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #40
نگاهمو به هم‌ اتاقیم انداختم. از وقتی که اومده بودم باهاش حرف نزده بودم و اون هم حتی نگاهی بهم نمی‌انداخت. گرچه شاید هردومون اینطوری راحت‌تریم... .
پسر شونه‌اش رو برداشت و مشغول مرتب کردن موهای افشون طلاییش کرد که به صورت فرق وسط بود و بلندیش از وسط بالای سرش شروع می‌شد و تا پایین گوش‌هاش ادامه داشت. هیکل ورزیده و خوبی هم داشت که گرچه از پشت لباس فرم به راحتی تشخیص داده نمی‌شد، اما از وقتی کتش رو در آورد و آستین‌های پیرهنش رو بالا زد قابل تشخیص شد. درکل پسر خیلی جذابی بود.
پسر که کارش با موهاش تموم شد، نگاه سبزش رو به منی دوخت که سرم و پایین انداخته بودم و گه‌گاهی نگاهمو به سمتش هدایت می‌کردم. دستش رو توی موهاش فرو کرد و نفس عمیقی کشید. برق نگاه سبزش رو بهم دوخت و گفت:
- گرسنت نیست؟
از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا