• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان افسون چپ دست | محیا دشتی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ~Deku
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 126
  • بازدیدها 10,263
  • کاربران تگ شده هیچ

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #71
- چه چیزی باعث شده دیر کنید خانوم چپ دست؟
نگاهش رو به رز دوخت:
- و همینطور شما بانو ویل لایت.
عجیب نبود که ژاکلین با رز رسمی تر برخورد کنه، اون دخترخونده مارکئوس بود.
- می‌بخشید، امروز کمی دیر بیدار شدم، تقصیر منه.
- نه!...
رز این رو گفت و ادامه داد:
- استاد من حواسم نبود که اِما رو بیدار کنم، متاسفم!
ژاکلین نفس عمیقی کشید:
- بسیار خب، امیدوارم دوباره تکرار نشه.
اما به محض اینکه این رو گفت، اسنو تو گوشش چیزی زمزمه کرد که باعث شد بگه:
- گوش کنید، یه کار فوری برام پیش اومده؛ فعلا باید از حضورتون مرخص بشم.
و سمت در حیاط آکادمی دوید...
"آرمین"
همهمه ای بین بچه ها پیچید. نفس راحتی کشیدم. نمی‌دونستم چرا دیشب اونقدر دستپاچه شده بودم. اینم اثر نوشیدنی بود؟
نگاهم رو به اِما و رزالین که چندان ازم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #72
لبخندی از ته دل زدم و گفتم:
- تو به اینجا تعلق داری رزالین... .
اِما فوری سرشو سمت من چرخوند:
-اوه آرمین! اصلا متوجه نشدم که اینجایی.
- تو برادر اما بودی نه؟
نزدیک تر به سمتم اومد و رو به من گفت:
- منظورت چیه که من به اینجا تعلق دارم؟
دوباره دستپاچه شدم و سرمو پایین انداختم. نمی‌تونستم دلیل حرفم رو بگم. هنوز نباید دربارش بگی آرمین... .
- اوه...هیچی هیچی، همینجوری گفتم.
اِما گیج نگاهم می‌کرد که یدفعه دستشو گذاشت رو سرم.
- آخ...
همونجوری موهام رو کشید و تکون تکون داد:
- پس داشتی صحبت خصوصی دوستمو گوش می‌دادی...
- اوه نه من...
لبخند آرومی زد:
- من حرفی ندارم می‌سپرمت دست رز!
رزالین انگشتش رو متفکر رو گونه نازش گذاشت و گفت:
- اوم می‌تونم ببخشم اما نه مفت و مجانی... .
و یدفعه دستشو کوبید روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #73
- همه گوش کنید!
ژاکلین دوان دوان اینو و گفت و بعد همونطور نفس‌نفس زد. منم کنجکاو منتظر ادامه حرفش بودم که زود خودش رو جمع کرد:
- توجه کنید. امروز میهمان هایی به مدرسمون میان و قراره آموزشات رو پیشرفته‌تر کنیم و خبرهایی براتون دارم. اسنو!
اسنو از کیف چرمیش کاغذی درآورد و بهش داد. این دختر مو سفید با چشم بند هر دفعه چی بهش می‌داد؟ چرا ژاکلین فقط مثل یه ربات بهش دستور می‌داد و اون نه حرفی می‌زد و نه نقشی تو آموزشا داشت؟ دستامو مشت کردم و فشار دادم...
- همگی توجه کنید، اول یه خبر خوب براتون دارم، آشپز جدید آکادمی قراره مشغول به کار بشه!
همهمه ای شکل گرفت. خیلیا خوشحال بودن، ولی رز با لحن دلخور گفت:
- ولی من دستپخت اما رو ترجیح میدم!
هردومون خندیدیم و اما با دستش سر رز رو نوازش کرد:
- قراره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #74
- بهتون یاد خواهم داد. و فعلا...
برگه تو دستش رو دوباره نگاه کرد و گفت:
- باید منتظر باشیم میهمانانمون از راه برسن، مدیریت خارج از مدرسه، اعلام کرده که قراره جلسه امروزمون با حضورشون صورت بگیره.
تو فکر فرو رفتم. مگه میهمانا کی بودن؟ یعنی خیلی ویژه‌ان؟ حتما باید برای بازدید یا همچین چیزی اومده باشن که حضورشون لازمه اما شاید...!
با بشکنی که زدم توجه اما بهم جلب شد:
- چیزی فهمیدی؟
- دو احتمال وجود داره.
توجه رز هم بهم جلب شد:
- هوم؟
حس خوبی گرفتم. خیلی وقتا استدلال های توی ذهن بی پروام رو پوچ می‌گرفتم ولی این بار نه. علاوه بر اِما، کنت و رز و شاید خیلیا در آینده. برای اولین بار حس می‌کردم قلبم به دنبال توجهه. آره، من کل مدت یه چیز می‌خواستم و حالا می‌تونم داشته باشمش، پذیرفته شدن... .
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #75
کسی چیزی نگفت. اِما حالت متفکر داشت و رز هم فقط به اون خیره بود.
نفس عمیقی کشیدم و رو به جیک کردم. هم جیک هم ژاکلین، بهشون تشکر بدهکار بودم.
- اوه جیک من...
دستش رو تو دستام گرفتم، سرم رو بالا آوردم و ادامه دادم:
- من ممنونم! جونم رو بهت مدیونم.
جیک دستشو لای موهای صاف و تیره‌ش فرو برد:
- من واقعا...
سرش رو پایین انداخت و با لحن جدی ادامه داد:
- احساس سربلندی دارم. و به علاوه، کسی که نجاتت داد خانوم ژاکلین بود. من فقط خوشحالم که تونستم باهاشون همکاری کنم.
- خب...ولی بازم ممنون.
لبخندی زدم و ادامه دادم:
- مطمئنم که تو جزو بهترین شاگردا میشی. و معلممون هم تشویقت خواهد کرد!
بعد صمیمانه دستم رو گرفت و حتما ای گفت. نگاهم رو به جلو و جای خالی ژاکلین دادم و تو ذهنم حرف هاش تکرار شدن... ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #76
ژاکلین عصبی جواب داد:
- باشه باشه، حداقل نیم‌ساعتی طول می‌کشه تا بیان. استراحت کنید و خودتون رو برای کلاس امروز آماده کنید.
با این حرف شروع کردن به همه سمت خوابگاها روانه شدن که ژاکلین داد زد:
- هنوز حرفم تموم نشده!
همه سر جاشون میخکوب شدن و سرشون رو به سمت ژاکلین چرخوندن. چهرم خنده‌ای که تو دلم کردم رو نشون نداد.
- به اولیاتون هم قبل از شما خبر داده شده، که امروز می‌تونن برای آخرین بار به ملاقاتتون بیان. الآن دم در منتظرتونن!
با این حرف سر جام میخکوب شدم. فقط دو روز گذشته بود، اما حس کسی رو داشتم که بعد دو ماه قراره ببینتش!
لبخندی روی لبم نشست و زمزمه کردم:
- نمی‌دونستم در روز می‌تونه انقدر طولانی باشه... .
- موافقم!
تازه متوجه اِما کنارم شدم. دستش رو نوازش‌وار رو موهام کشید که مچش رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #77
خارج از حیاط بزرگترهای زیادی جمع شده بودن.
قدم اول، قدم دوم، یکم سمت چپ...هرچقدر با چشمام جست و جو می‌کردم شخص تو ذهنم رو پیدا نمی‌کردم. خب...به خاطر موج جمعیت...بود. ولی اضطراب عجیبی به جونم افتاده بود...
همونطور که به اطراف نگاه میکردم ذهنم درگیر بود. بعد از اون حادثه من و کنت دیگه با هم حرف نزده بودیم و اختلاف داشتیم. اون می‌گفت من نباید جونم رو تو خطر می‌انداختم، اما من فقط می‌خواستم ازش محافظت کنم... .
بیشتر قدم برداشتم. بیشتر گشتم...چرا چشمام اثری ازش پیدا نمی‌کرد؟ عرق استرسمو پاک کردم. یه مرد با چشم بند، نه طبیعی بود نتونم صورتشو از دور ببینم. موهای بلوند تیره تر...
نه من اثری ازش می دیدم نه کسی به سمتم می‌اومد...
همه نوجوونایی که یونیفرم داشتن کنار یک یا دو نفر دیده می‌شدن. دایی،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #78
- آرمین!
- اون رو می‌شناسی کنت؟ چرا اینجوری می‌کنه؟
کنت با صدای بلند خندید.
- هی، نگو که گوش وایستاده بودی؟
دستم رو ازش جدا کردم و خواستم جوابش رو بدم که دستش رو گذاشت رو سرم و جوری که موهام به هم بریزه نوازش کرد. نیشخندی زد و با لحن شیطنت‌باری گفت:
- تلاشام نتیجه دادن نه؟
دستپاچه شده بودم. چی باید می‌گفتم؟
اما خود کنت پیش قدم شد و انگشت کوچیکش رو سمتم گرفت:
- آشتی؟
لبخندی زدم انگشت کوچیکمو بهش متصل کردم:
- آشتی... .
نگاهم به حالت طلبکار زن دوخته شد.
- منتظرم کنت...اون حرفامون رو شنیده؟
سرم رو پاین انداختم و دستم رو تو موهای بلوندم فرو کردم. نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
- نگران نباشین خانوم، به کسی چیزی نمی‌گم... .
اما کنت دستش رو روی شونه ام انداخت و گفت:
- می‌تونی به هرکی خواستی بگی!
متعجب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #79
دیگه وقتی برای گشتن دنبال دایی نداشتم و همراه کنت مثل دانش‌آموزای دیگه سمت آکادمی رفتم. تو همین حین هم حرفام رو به زبون آوردم:
- کنت من...من واقعا متاسفم.
- اوه چرا؟
- من واقعا اشتباه کردم...نباید اون‌طور قضاوتت می‌کردم... .
چهره‌م تو هم رفته بود و سرم رو پایین انداختم تا متوجه نشه. دستام مشت شدن و ادامه دادم:
- من...من باید بهت اعتماد می‌کردم!
اما کنت دستش رو رو شونه‌م گذاشت و گفت:
- نه، من متاسفم!
با تعجب بهش نگاه کردم. چرا اینو گفت؟ من فقط می‌خواستم منو ببخشه... .
کنت با همون حالت جدی بهم نگاه کرد و ادامه داد:
- من وقتی دستم رو جلوی گل بردم، قبل اینکه تو جلوم رو بگیری، قصد داشتم گل رو بسوزونم. اما سعی کردم عادی رفتار کنم تا مضطرب نشی و بتونم کارم رو به تنهایی انجام بدم. پس من متاسفم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #80
وقتی از در عبور کردم، همراه کنت وارد صف کنار دخترا شدم که دیدم رزالین با گریه بغل اما دوید.
- رز بگو چی شده!
و شروع کرد به نوازشش و زیر گوشش زمزمه هایی کرد که نمی‌شنیدم.
- اون...اون نامادری دیوونه! اون...
اِما با همون لحن مهربون گفت:
- اون چی؟
- جای پدرم اون اومده بود!
چرا دوباره داشت همون صحنه ها تکرار می‌شد؟ دوباره اون زن رز رو به گریه انداخته بود. بازم اما داشت دلداریش می‌داد... .
- رز ما در این باره حرف زده بودیم، نباید بذاری همینجوری ناراحتت کنه...
- پس چرا پدرم نیومده بود!
اما زبونش بند اومد و به نوازشش ادامه داد. همونطوری دلداریش می‌داد و من فقط نگاه می‌کردم. با این که دلم می‌خواست این فاصله رو بشکنم ولی...برخلاف وقتی پیش کنت بودم و نتونستم ثابت بمونم، این بار نباید مزاحمش می‌شدم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا