- تاریخ ثبتنام
- 11/6/21
- ارسالیها
- 2,946
- پسندها
- 14,546
- امتیازها
- 49,173
- مدالها
- 25
- سن
- 20
سطح
25
- نویسنده موضوع
- #41
کاپیتان من! لطفاً به من نزدیک نشو!
من ناقل بدترین بیماری مهلک بشر هستم،
دستهایم گاهی گرم میشوند،
و روزهایم، مثل دریای یخزده، همیشه سرد است.
چشمهایم در میان هزار چراغ غریبه میچرخند،
تا تو را بیابند،
قبل از آنکه باور کنم،
تو فقط توهمی بزرگ بودهای…
کاپیتان من! لطفاً به من نزدیک نشو!
لبهایم میلرزد از نگفتن همه «دوستت دارم»ها،
و چشمهایم، مثل باران پاییزی،
روی سجاده تنهاییام میبارند،
روبروی عظمت نگاهت، که مرا در خود غرق میکند.
کاپیتان من! لطفاً به من نزدیک نشو!
قلبم، آن گوشهای که امنترین خاطرههایت را در خود دارد،
تیر میکشد.
میان بوسه هزار و یکم و جمعههای تنهاییام،
هر ضربهاش، مثل وزش باد تیز، مرا به لرزه میاندازد.
توان بلند کردن این همه خاطره ریز و درشت را ندارم.
کاپیتان...
من ناقل بدترین بیماری مهلک بشر هستم،
دستهایم گاهی گرم میشوند،
و روزهایم، مثل دریای یخزده، همیشه سرد است.
چشمهایم در میان هزار چراغ غریبه میچرخند،
تا تو را بیابند،
قبل از آنکه باور کنم،
تو فقط توهمی بزرگ بودهای…
کاپیتان من! لطفاً به من نزدیک نشو!
لبهایم میلرزد از نگفتن همه «دوستت دارم»ها،
و چشمهایم، مثل باران پاییزی،
روی سجاده تنهاییام میبارند،
روبروی عظمت نگاهت، که مرا در خود غرق میکند.
کاپیتان من! لطفاً به من نزدیک نشو!
قلبم، آن گوشهای که امنترین خاطرههایت را در خود دارد،
تیر میکشد.
میان بوسه هزار و یکم و جمعههای تنهاییام،
هر ضربهاش، مثل وزش باد تیز، مرا به لرزه میاندازد.
توان بلند کردن این همه خاطره ریز و درشت را ندارم.
کاپیتان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.