متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مباحث متفرقه °•° عصرانه به صرف یک قاچ کتاب °•°

  • نویسنده موضوع Najva❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 232
  • بازدیدها 9,000
  • کاربران تگ شده هیچ

Niloo.j

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
5,063
پسندها
70,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
  • #111
کسانی که از جایگاه خودشان مطمئن هستند تحقیر دیگران برایشان سرگرمی محسوب نمی‌شود.
پشت غرور و تکبر وحشت نهفته است. وقتی این حس را در دیگران ایجاد می‌کنیم که به اندازۀ کافی برای ما خوب نیستند؛ در واقع تحت تأثیر احساس حقارت آزاردهندۀ خودمان هستیم. این وحشت از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شود. طبق الگویی که راجع به همۀ رفتارهای بد صدق پیدا می‌کند.

نویسنده:آلن_دو_باتن

کتاب: اضطراب منزلت
 
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
5,063
پسندها
70,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
  • #112
شاید بتوان گفت توجه دیگران در اصل به این دلیل برای ما مهم است که ذاتاً راجع به ارزش خودمان دچار تردیدیم. در نتیجهٔ این تردید، آن‌چه دیگران دربارهٔ ما فکر می‌کنند نقش تعیین‌کننده‌ای در نحوهٔ نگرش ما به خودمان ایفا می‌کند. هویت‌مان اسیر قضاوت‌های کسانی می‌شود که در میان‌شان زندگی می‌کنیم. اگر آن‌ها از شوخی‌های‌مان خوش‌شان بیاید، از توانایی‌مان در سرگرم کردن دیگران مطمئن می‌شویم. اگر تحسین‌مان کنند، احساس شایستگی می‌کنیم. و اگر وقتی وارد جایی می‌شویم نگاه‌مان نکنند، یا اگر بعد از این‌که گفتیم شغل‌مان چیست قیافه‌شان در هم رود، به خودمان شک می‌کنیم و دچار حس بی‌ارزشی می‌شویم.
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
5,063
پسندها
70,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
  • #113
از آنچه بر سرش آمده بود به هيچكس چيزی نمی‌گفت. اما گاهی، خاصه در غروب، در ساعتی كه آوای ناقوس كليسا زمانی را به يادش مياورد كه احساسی ناشناخته سراپايش را لرزانده و در تپش انداخته بود، در جان جاودانه مجروحش توفانی برميخاست. آنوفت روحش به لرزه می‌افتاد و درد عشق باز در دلش شعله‌ور ميشد و سينه‌اش را به آتش می‌كشيد.

کتاب: بانوی ميزبان
نویسنده: فئودور_داستایفسکی

 
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
5,063
پسندها
70,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
  • #114
وقتی به خاطره‌ای در ذهن دیگری بدل میشوی، وقتی دیگری به خاطره‌ای در ذهن تو بدل می‌شود، آیا به مرزهای عشق نزدیک نشده‌ایم؟ آیا عشق، ناتوانیِ ما در فراموش کردن خاطره‌ای دور نیست؟

نویسنده:هاینریش_بل
کتاب: و حتی یک کلمه هم نگفت

 
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
5,063
پسندها
70,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
  • #115
خوشبختی‌ای بزرگتر از این نمیدانم که همه‌وقت پیشت باشم، بدون وقفه، بی‌پایان، ولو که احساس می‌کنم اینجا در این دنیا هیچ مکان آرامی برای عشقمان نیست، نه در دهکده، نه در هیچ کجای دیگر؛
و من رؤیای قبری را می‌بینم، عمیق و باریک، جایی که می‌توانیم چنان یکدیگر را در آغوش بگیریم که انگار با گیره به‌هم وصلمان کرده‌اند،
و من صورتم را در تو پنهان کنم
و تو صورتت را در من پنهان کنی،
و دیگر هیچ‌کس هرگز ما را نبیند.

کتاب:قصر

نویسنده:فرانتس_کافکا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
5,063
پسندها
70,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
  • #116
انسان‌ها نه خوش‌جنس هستند و نه بدجنس و خیلی چیزهای دیگر هم نیستند. خوبی نوری است که فقط گاه‌گاهی عمق تاریک روح بشری را با شعله‌های گریزان روشن می‌سازد: شعله‌ای برمی‌خیزد و بلافاصله خاموش می‌شود. ولی در لحظه‌ای کوتاه که راه آدمی را روشن می‌سازد، شخص می‌تواند جهتی را که در تاریکی باید بپیماید انتخاب کند و به همین علت است که همیشه امکان خوب بودن و خوبی کردن برای انسان وجود دارد، مسئله اساسی هم همین است.

کتاب:وجدان زنو

نویسنده:ایتالو_اسووو
 
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
5,063
پسندها
70,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
  • #117
خیلی به‌ندرت پیش می‌آید دیگران بدانند ما چه فکرهایی در سر داریم؛ حتی کسانی که از دیگران به آن‌ها نزدیک‌تر یا به‌ ظاهر صمیمی‌تر هستیم. شاید حتی در طولانی‌ترین، صمیمانه‌ترین و موفق‌ترین ازدواج‌ها هم، یکی از دو طرف زندگی همیشه نمیداند دیگری چه فکری در سر دارد.

ما هیچگاه در ذهن شخص دیگری حضور نداریم. در حقیقت ما هرگز نمی‌توانیم بفهمیم شخص دیگر چه فکرهایی در ذهنش دارد. و اتفاقاً افکار تعیین‌کننده است. فکر واقعیت است. رفتار قابل تظاهر است و می‌شود ادایش را درآورد.

نویسنده: ایان_رید

[COLOR=rgb(41, 105...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
5,063
پسندها
70,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
  • #118
فرقی میان این حکومت و آن حکومت نمی‌بینم.

ما اصلاً زندگی بشری نمی‌‌کنیم. زندگی ما زندگی نباتی است. درست مثل یک درخت. زمستان که آمد و برگ و بارش ریخت می‌نشیند به انتظار بهار، تا برگ دربیاورد. بعد به انتظار تابستان، تا میوه بدهد. بعد به انتظار باران، بعد به انتظار کود، و همین‌جور؛ همه‌اش به انتظارِ تحولات.

کتاب:نون و القلم

نویسنده: جلال_آل_احمد
 
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
5,063
پسندها
70,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
  • #119
من از ستیزه‌خویی جوان‌ها روی‌هم‌رفته خوشم می‌آید. خوب است که جوان طبعاً سرکش باشد، در برابر همه‌چیز. آن‌‌عده از شاگردهای من که به جایی رسیده‌اند همه از جوان‌های نافرمانی بوده‌اند که به قول استادم ارنست رنان، ناسزاگویان وارد زندگی شده‌اند.

کتاب :خانوادهٔ تیبو

نویسنده:روژه_مارتن_دوگار
 
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
5,063
پسندها
70,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
  • #120
اولین سوالی که از من پرسیدی یادت هست؟
_که یک دیوانه یعنی چه؟
_دقیقا این بار می‌توانم جوابت را بدهم بدون تقلب: دیوانگی یعنی عدم توانایی انتقال باورها و تصورات. انگار که تو در سرزمینی بیگانه هستی: تو همه‌چیز را می‌بینی، هرچه در اطرافت می‌گذرد درک میکنی امّا ناتوان از توضیح دادن و کمک گرفتن هستی چون زبان مردم را نمیدانی.
_ما همه یک زمانی چنین احساسی داریم.
_‌ما همه دیوانه‌ایم، هرکس به نوعی.

نویسنده:پائولو_کوئیلو

کتاب: ورونیکا تصمیم میگیرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niloo.j

موضوعات مشابه

  • قفل شده
مباحث متفرقه یه قاچ رمان o_o
پاسخ‌ها
42
بازدیدها
2,134
عقب
بالا