همین شب قدر امسال خونه ی مامان مامانم بودیم که حیاط بزرگی داشت پشتش به خانواده ی بزرگ گربه زندگی می کرد ما هم بی کار گربه رو یه جا گیر انداختیم دری رو هم که می تونست باهاش برسه به مامان رو هم بستیم گربه بد بخت شروع کرد به دویدن به در که رسید دید در بستس رفت پشت جارو ما هم یه پخ کردیم گربه فرار کرد رفت زیر پرده ترسون و لرزون از اینکه گربه نپره توی دلمون پرده رو تندی زدیم کنار که گربه از وسط پاهام رد شد یه جیغ کشیدم که خودا می دونه تا یه ماه آب ونمک قرقره می کردم