متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

ترسناک!

  • نویسنده موضوع tosha
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 23
  • بازدیدها 2,258
  • کاربران تگ شده هیچ

tosha

کاربر حرفه‌ای
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,722
پسندها
12,633
امتیازها
46,673
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #1
سلام دوستان ! خاطره های ترسناک تون رو بگید
 
آخرین ویرایش
امضا : tosha

__Miss.senator

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
3,307
امتیازها
19,173
مدال‌ها
13
  • #2
کلا من عادما رو هم جن میبینم تو روشنی
حالا تاریکی دیع بماند:|
 
امضا : __Miss.senator

KãrMãW

مدیر بازنشسته
سطح
8
 
ارسالی‌ها
1,313
پسندها
26,629
امتیازها
58,173
مدال‌ها
10
  • #3
یه شب یواشکی رفتم سر کیف آجی تا یه چیز بزارم توش وقتی گذاشتم برگشتم که برم و خودمو بزنم به خواب که دیدم خواهرم پشت سرمه یه جیغ کشیدم که همه بیدار شدن خووووب حالا بیا و جمعش کن اصلا یه وضعی بود
 
امضا : KãrMãW

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,437
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • #4
شب بود منم همیشه خدا در این چندین سال زندگی حداقل ۸ سالشو تشنمه:/
رفتم بودم طبق معمول آب بخورم؛ یخچال گفت ترررررررررر هیچی دیگه جاتون خالی از ترس مردم و زنده شدم.
بله دیگه ما اینیم در این حد شجاع:)
 
امضا : سالخورده و گربه اش

KãrMãW

مدیر بازنشسته
سطح
8
 
ارسالی‌ها
1,313
پسندها
26,629
امتیازها
58,173
مدال‌ها
10
  • #5
همین شب قدر امسال خونه ی مامان مامانم بودیم که حیاط بزرگی داشت پشتش به خانواده ی بزرگ گربه زندگی می کرد ما هم بی کار گربه رو یه جا گیر انداختیم دری رو هم که می تونست باهاش برسه به مامان رو هم بستیم گربه بد بخت شروع کرد به دویدن به در که رسید دید در بستس رفت پشت جارو ما هم یه پخ کردیم گربه فرار کرد رفت زیر پرده ترسون و لرزون از اینکه گربه نپره توی دلمون پرده رو تندی زدیم کنار که گربه از وسط پاهام رد شد یه جیغ کشیدم که خودا می دونه تا یه ماه آب ونمک قرقره می کردم
 
امضا : KãrMãW

Mohammad.r

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
51
پسندها
1,046
امتیازها
11,273
مدال‌ها
1
  • #6
یه روز تو ویلا بودیم یه خش خش دربالا درختا شنیدم فهمیدم انسانه تا یادمم نرفته بگم شب بود رفتم کنار درخت توجه نکردم ادم اونجاست یهو یه مار مصنوعی اومد بالا سرم منم خدانکنه جیغ بزنم مارو گرفتم با سرعت نور سرشو از تنش جدا کردم یهو پسرداییم داد زد عوضی اونجا بود ترسیدم ولی باز داد نزدم گفت عوضی مارمو پاره کردی مجبور شدم پول مارشم بدم:straight_face::straight_face::straight_face::straight_face::straight_face::straight_face:
 

mehrabi83

کاربر فعال
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
67,292
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
  • #7
آخرین بار کسی خواست منو بترسونه خواهرم بود که دو تامون همزمان از اتاق اومدیم بیرون تو راه رو تاریک بود
پشت سرم گفت پخ.منم اصلا حواسم نبود نه جیغی نه چیزی.بعد خود مریم شروع کرد جیغ زدن.برگشتم نگاهش کردم که در رفت،رفت تو هال.
بعد ازش پرسیدم چی شد؟جنی چیزی دیدی؟گفت وقتی گفتم پخ عکسالعمل نشون ندادی فکر کردم روحی ترسیدم!!
دوستان میخواید کسی رو بترسونید لطفا خودتون شجاع باشید!!
 
امضا : mehrabi83

mehrabi83

کاربر فعال
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
67,292
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
  • #8
این به خودم مربوط نمیشه اما گفتم بگم
کلا توی روستای ما خونه ها بزرگن و حیاطهای خیلی بزرگی دارن در حدی که یبار یه مسافر حیاط خونه عممو فکر کرده بود حیاط مدرسست@_@
بعد خب شبا تاریک میشه بدجور.شب مامانم گفت با دخترداییت برو اون ته حیاط فلان چیزو بردار بیار بعد خواهر بزرگم گفت منم میام(همون مریم:/)پاشدیم سه تایی رفتیم ته حیاط بودیم من کلم تو گوشی بود دختر داییم از خودش صدا در اورد منکه طبق معمول سرم تو گوشی موند ولی مریم کل حیاطو جیغ زنان در عرض یک ثانیه طی کرد رسید خونه فکرکنم بچه رکورد زد اصلا:/
 
امضا : mehrabi83

mehrabi83

کاربر فعال
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
67,292
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
  • #9
آها یه خاطره دیگه در رابطه با دوستم
این بشر کلا ترسوعه خودشو شجاع نشون میده.گفت بیا فیلم ترسناک ببینیم گفتم باش رفتیم سراغ احضار 1
نشستیم فیلمو دیدیم حالا طول فیلم دیدن بماند بعد فیلم لب تابو بستم رفتم آب بخورم تا برگشتم سر جاش تکون نخورده بود یه لیوان آب یخ براش اورده بودم همرو خالی کردم روش تا سه ساعت جیغ میکشید منم نگاش میکردم
بعدمجاتون خالی یه پارچ آب و یخ خالی کرد روم هنوز که هنوز اسم اون فیلمو میارم میلرزه بچه
 
امضا : mehrabi83

mehrabi83

کاربر فعال
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
67,292
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
  • #10
آها بالاخره از خودمم یادم اومد
داشتم فیلم ترسناک میدیدم اونم نصفه شب تنهایی همه جا سکوت بود توی فیلم توی واقعیت یعنی بادم نمیومد تو فیلم ساکت ساکت جای حساس بود
همه چی خوب پیش رفت تا اینکه یه ماشین بیشعور تیکاف کشید!!
همون لحظه یه چهره بد با صدای بدتر توی فیلم اومدجاتون خالی برا یه لحظه قالب تهی کردم:D
 
امضا : mehrabi83
عقب
بالا