- تاریخ ثبتنام
- 8/3/20
- ارسالیها
- 581
- پسندها
- 6,829
- امتیازها
- 21,973
- مدالها
- 18
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #21
- نخواب توروخدا... اسمت چیه آقا... آقا خوبی... ما کمک لازم داریم... سعی کن خودتو نگه داری... قبل رفتن به بیمارستان دویست جات شکسته... !
مدام این جملهها تو سرم تکرار میشد. سر و گوشم پر شد از صدای اون دختر. به سردرد ناگهانی بدی دچار شدم، با فشار چشمامو بستم. ظرف نسبتاً خالی آب معدنی از دستم افتاد. بعد چند دقیقه که چشمامو که باز کردم، نه خبری از صدا بود، نه از سردرد. با عجله در رو باز کردم. اصلا تو سالن کسی نبود. با تعجب به همه جا نگاه میکردم. خانم موسوی که پشت میز نشسته بود، با تعجب گفت:
- آقای حداد چیزی شده!
خودم هم فهمیدم قیافهام خیلی ضایع شده. دستپاچه گفتم:
- خانم موسوی، دبیر فلسفه و منطق رفتن؟ قرار بود درباره کلاس هفته بعد یه هماهنگی انجام بدیم باهم!
- اتفاقا پیش پای شما رفتن جناب،...
مدام این جملهها تو سرم تکرار میشد. سر و گوشم پر شد از صدای اون دختر. به سردرد ناگهانی بدی دچار شدم، با فشار چشمامو بستم. ظرف نسبتاً خالی آب معدنی از دستم افتاد. بعد چند دقیقه که چشمامو که باز کردم، نه خبری از صدا بود، نه از سردرد. با عجله در رو باز کردم. اصلا تو سالن کسی نبود. با تعجب به همه جا نگاه میکردم. خانم موسوی که پشت میز نشسته بود، با تعجب گفت:
- آقای حداد چیزی شده!
خودم هم فهمیدم قیافهام خیلی ضایع شده. دستپاچه گفتم:
- خانم موسوی، دبیر فلسفه و منطق رفتن؟ قرار بود درباره کلاس هفته بعد یه هماهنگی انجام بدیم باهم!
- اتفاقا پیش پای شما رفتن جناب،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.