- ارسالیها
- 4,600
- پسندها
- 50,314
- امتیازها
- 77,373
- مدالها
- 77
- سن
- 20
- نویسنده موضوع
- #21
پیرمرد پرستار با شنیدن کلام تند نیکول صورت پر چروکش درهم میشود. درحالیکه گوشت نرم گونهی وارفتهاش را بین دندانهای تیز خود میجوید، چشمهای ریزش را به فواصلی در نزدیکی نیکول میدوزد. لختی در سکوت متفکر میماند و سپس روبه بانوی به خروش افتاده اظهار میکند:
- داروها دیگه روش اثری ندارن...مورفین، لیتیوم هیچ کدوم مهارش نمیکنن.
خشم خلق نیکول را در چنگ میگیرد. از شدت عصبانیتی که به یکباره در جانش میخزد، خون در چشمهای بادامی او خانه میگزد و رخ مهتابیاش به به رنگی کبود متمایل میشود. بیتوجه به نفسی که در قفسهی سینهاش راکد مانده، با صدایی خشمزده میغرد:
- دوزشون رو بیشتر کن، خفه کردن اون وظیفهی من نیست.
پرستار کهنه سال دستهای لرزانش را درون جیب روپوش سپید خویش پنهان کرده و خیره...
- داروها دیگه روش اثری ندارن...مورفین، لیتیوم هیچ کدوم مهارش نمیکنن.
خشم خلق نیکول را در چنگ میگیرد. از شدت عصبانیتی که به یکباره در جانش میخزد، خون در چشمهای بادامی او خانه میگزد و رخ مهتابیاش به به رنگی کبود متمایل میشود. بیتوجه به نفسی که در قفسهی سینهاش راکد مانده، با صدایی خشمزده میغرد:
- دوزشون رو بیشتر کن، خفه کردن اون وظیفهی من نیست.
پرستار کهنه سال دستهای لرزانش را درون جیب روپوش سپید خویش پنهان کرده و خیره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش