متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه اول BSY داستان کوتاه نَفیرِ جنون | سونیا جباری کاربر انجمن یک رمان

کدام بخش داستان مطلوب هست¿¿¿¿¿

  • خلاصه و مقدمه

  • آغاز رمان

  • شخصیت پردازی

  • توصیفات چهارگانه

  • معمایی‌هایی که در رمان تعبیه شده

  • حوادثی که در رولینگ هیلز اتفاق میفته

  • و در آخر خواننده‌هایی که واسه دل نویسنده یه نگاه می‌کنن و جیم میزنن به این گزینه رای بدن


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

MONTE CRISTO

کاربر قابل احترام
سطح
44
 
ارسالی‌ها
4,600
پسندها
50,314
امتیازها
77,373
مدال‌ها
77
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #11
صدای زنگ مجنونانه شیونی سر می‌دهد و به سبب آن در داخل تیمارستان مسکوت، تکاپوی خفیفی صورت می‌گیرد. پژواک قدم‌هایی که با شتاب برداشته می‌شود، در گوش‌های تیز فدریک به جریان می‌افتد و قدری دل آشوبه، قلب کوبانش را در خود حل می‌کند.
گویی برخلاف ظواهر، موجودی زنده در آن کاشانه‌ی مخوف جام حیات می‌نوشد!
تکاپو در پس درب چوبین، به حد اعلای خود می‌رسد. صدای گوش خراش قیژقیژ پارکت‌هایی که زیر آن قدم‌های مجهول لکد کوب می‌شود، این‌بار در فواصلی نزدیک‌تر به درون گوش‌هایش می‌خزد.
به ناگهان پاشنه‌ی درب با جیغ بلندی می‌چرخد و راهی تاریکی چشیده، برای فدریک و هارلن هموار می‌کند.
اما در این لحظه دستی چاق و مو آلود از دل تاریکی بیرون می‌پرد و همچو سدی پولادین بر سر راه تباه‌‌شان عَلَم می‌افراشد.
صدایی گوش خراش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : MONTE CRISTO

MONTE CRISTO

کاربر قابل احترام
سطح
44
 
ارسالی‌ها
4,600
پسندها
50,314
امتیازها
77,373
مدال‌ها
77
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #12
روبه‌روی درب ورودی عمارت، راه پله‌‌ای چوبین از دل دیوارهای سنگی بیرون جسته و سر به فلک کشیده‌ است. ارتفاع سقف شیروانی از ۳۰ متر هم دست درازی می‌کند و در مقام قتلگاهی مرتفع، لامپ‌هایی بی‌جان را به دار کشیده است‌.
هیچ پنجره‌ای در سراسری ورودی وجود نداشته و ندارد و هیچ روزنه‌ای از نور طبیعی، نمی‌توانست به آن کاشانه‌ی مخوف راه پیدا کند.
هارلن قدم‌هایش را سرعت می‌بخشد و با تعفن دیوارهای نم‌خورده و زرد را از نظر می‌گذراند.
- باورم نمیشه چراغ‌های مهتابی به جای اینکه به فضای تاریک تیمارستان کمی روشنایی ببخشه، به دلگیری اون اضافه کرده.
- برای یک‌بار هم که شده باهات موافقم هارلن!
سپس فدریک چینی به بینی قوز دارش می‌اندازد و با نگاهی سرزنش‌آمیز، مرد دربان را که در عقب او مات و مبهوت ایستاده را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : MONTE CRISTO

MONTE CRISTO

کاربر قابل احترام
سطح
44
 
ارسالی‌ها
4,600
پسندها
50,314
امتیازها
77,373
مدال‌ها
77
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #13
لحظه‌ای صورت رنگ پریده‌ی فدریک از شدت غضب و خشم تیره می‌شود و موجی از احساسات ضدونقیض، پیکره‌ی افراشته‌ی او را به لرزه می‌اندازد.
اما فدریک ماهرانه بر احساسات به خروش افتاده‌اش مسلط شده و صدای جیغ‌های خراشیده‌ی عقلش را در دم خفه می‌کند.
- چطور به دیدن خانم نیکول برم؟
مرد دربان در جایش می‌پرد و درحالی که به پرنده‌ای بی‌پروبال می‌مانست، شتاب‌زده می‌گوید:
- من راهنمایی‌تون می‌کنم؛ این برام یه افتخاره!
پزشک جوان ابرویی بالا می‌اندازد و عقب می‌کشد تا رخصتی برای عبور تنه‌ی بزرگ مرد دربان فراهم کند.
دربان با چابکی پله‌های قدیمی و فرسوده‌ی راه پله یکی پس از دیگری در عقب خویش می‌گذارند. پاهای کوتاه او صدای آشوب میخ‌های آهنین جای گرفته در دل پله‌ها را به صدا درمی‌آورد...و اعصاب نداشته‌ی فدریک را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MONTE CRISTO

MONTE CRISTO

کاربر قابل احترام
سطح
44
 
ارسالی‌ها
4,600
پسندها
50,314
امتیازها
77,373
مدال‌ها
77
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #14
جرالد با چشمان ریزش خیره‌خیره او را می‌نگرد. ولی وسوسه به جانش می‌افتد و در جواب درخواست عجیب فدریک، دهان گشادش را می‌جنباند:
- هرطور که شما بخواین آقای گوتنبرگ.
در جوار طبقه‌ی اول دالانی طولانی و عریض سر بر آورده است. در گوشه و کنار این دالان درب‌هایی چوبین در دل دیوار نم‌خورده جا خوش کرده و خانه گزیده‌اند. تعداد آن درب‌های سیه رنگ که به بیش از بیست عدد می‌رسد، بیانگر اتاق‌های طبقه اول، یعنی مهم‌ترین گنجینه در کل تیمارستان است! و احوال فدریکی که مجبور است تمام این اتاق‌ها را زیرورو کند، در آن لحظه دیدنی‌ست.
فضای خفقان‌آور دالان، سبب می‌شود پریشانی برروی احساسات خفته‌‌ی هارلن جلوس کند. با دیدن وضع اسفناک اطرافش، زمزمه‌ای تلخ از بین لب‌های او بیرون می‌پرد:
- این مکان دلگیر شباهت عجیبی به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : MONTE CRISTO

MONTE CRISTO

کاربر قابل احترام
سطح
44
 
ارسالی‌ها
4,600
پسندها
50,314
امتیازها
77,373
مدال‌ها
77
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #15
بر خلاف تصورش، جرالد پلک‌های نازکش را به معنی تایید برهم می‌زند و مطیع عقب می‌کشد. روبه جرالد امر می‌کند:
- رفیق منو با خودت ببر و توی اتاقی در خور شأن یه پزشک اصیل‌زاده، لوازم استراحت براش مهیا باشه.
هارلن متعجب قدمی به فدریک نزدیک شده و می‌خواهد اعتراضات خود را به گوش او برساند که مرد جوان مجالی به اون نمی‌دهد و پرشتاب می‌گوید:
- امروز به اندازه‌ی کافی گند زدی هارلن. نمی‌ذارم این دیدار رو هم خراب کنی‌. با جرالد برو و یکم استراحت کن. روز طاقت‌فرسایی بود.
با اتمام کلام فدریک چیزی در وجود هارلن ترک برمی‌دارد. پزشک جوان به عینه می‌بیند که رفیق دلنازک و زیادی مهربانش چگونه خموش و خرد شده از آن فضای دلگیر فاصله می‌گیرد و سرخورده از پله‌ها سرازیر می‌شود. لیک چرخدنده‌ی احساس او چنان زنگ زده که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : MONTE CRISTO

MONTE CRISTO

کاربر قابل احترام
سطح
44
 
ارسالی‌ها
4,600
پسندها
50,314
امتیازها
77,373
مدال‌ها
77
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #16
قوت در پاهایش تحلیل می‌رود و ناچاراً به دیوار زرد اتاق تکیه می‌زند. چشمان جفا کارش در پی رخ مهتابی زن مقابلش می‌دود. قاب چشم‌های به خاک نشسته‌ی او فدریک را بر جایش خشکانده و قلب افسار گسیخته‌‌اش باری دگر هُری به زیر می‌ریزد.
نیکول با دیدن چهره‌ی آشنای فدریک لبخند کوچکی بر روی غنچه‌ی سرخ لبانش می‌نشاند و با ابروهایی تاب داده، نطق می‌کند:
- شباهت عجیبی به هاستینگ دارید! اگر کمی کهنه سال‌تر بودید فکر می‌کردم که هاستینگ مقابلم ایستاده.
کلام زن جوان وحشت را به جان عقلش می‌اندازد. لحظه‌ای چنان نفس در سینه‌اش بند می‌رود که به‌ مرز خفگی می‌رسد. اما فدریک سعی می‌کند اهمیتی به نطق نیکول قائل نشود... .
پریشان حال دستی به دور لبان خشکیده‌اش می‌کشید و حواسش را از گوشه و کنار اتاق به مدد می‌گیرد.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : MONTE CRISTO

MONTE CRISTO

کاربر قابل احترام
سطح
44
 
ارسالی‌ها
4,600
پسندها
50,314
امتیازها
77,373
مدال‌ها
77
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #17
صدای رسای خویش را کوک کرده و در جواب نطق نیکول، اظهار می‌کند:
- این هاستینگِ که باید به خودش بباله.
دیدگان متفکر نیکول باری دگر بر روی فدریک چفت می‌خورد و با گیجی او را زیر نظر می‌گیرد.
شب تار چشمان فدریک بیش از پیش می‌درخشد و با تمسخری نهفته در ابعاد احترامی مصنوعی، می‌افزاید:
- وقتی خانمی مثل شما ضمانت پزشک معلوم‌‌الحالی مثل هاستینگ رو می‌پذیره، یقیناً یه افتخار بزرگ برای خاندان گوتنبرگه.
با دیدن صورت مات نیکول که رنگ می‌گیرد و رنگ پس می‌دهد، پیروزی به دل ناخلفش یورش می‌برد.
اما این دگرگونی او طولی نمی‌کشد و نیکول احوالات آشفته‌ی خویش را در پس اخمی سطحی از نظر فدریک می‌پوشاند. بعد در سکوتی سایه افکنده، مسیر قدم‌هایش را تغییر می‌دهد و به سوی میز آهنی اتاق پا تند می‌کند.
در این حین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MONTE CRISTO

MONTE CRISTO

کاربر قابل احترام
سطح
44
 
ارسالی‌ها
4,600
پسندها
50,314
امتیازها
77,373
مدال‌ها
77
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #18
در کنج صورت فدریک ریشخندی نقش می‌بندد؛ ولی نگاه متلاطم نیکول ریشخند کریه‌اش را چاک زده و وسعتش تا موازات گوش‌هایش بند می‌رود. لحن کلامش رایحه‌‌ی شوم گذشته را در خود حل می‌کند و با نفرتی آشکار می‌غرد:
- وقتی همسر و فرزندش به ضرب کارد به قتل رسیدن، به جنون خو گرفت.
فدریک بی‌توجه به بُراده‌های ریز چوب که در جای جای دستش جا خوش می‌کردند، صندلی را محکم بین دست‌هایش می‌فشارد و با زیرکی حالات نیکول را زیر نظر می‌گیرد تا بتواند حالات درونی او را تفکیک کرده و برای خود حلاجی کند.
نیکول با دیدن صورت دلفریب فدریک در نزدیکی خود، بی‌اراده تن و جانش می‌لرزد؛ با به اوج رسیدن این غلیان احساسات، صورتش را قدری به رخ رنگ پریده‌ی فدریک نزدیک کرده و با صدایی پرتمنا می‌نالد:
- شاید فقط باید دست بکشه!
انگشتان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MONTE CRISTO

MONTE CRISTO

کاربر قابل احترام
سطح
44
 
ارسالی‌ها
4,600
پسندها
50,314
امتیازها
77,373
مدال‌ها
77
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #19
فدریک منقلب که این گپ و گفت را تمام شده می‌داند، با قدم‌های تند به سوی درب سیاه رنگ فراری می‌‌شود‌. پیش از خروجش از چارچوب درب تابی به سیبل نازکش می‌دهد و روبه نیکول ماتم‌‌زده اظهار می‌کند:
- من میرم استراحت کنم خانم عزیز، هر وقت که صلاح دونستید کارم رو شروع می‌کنم.
سپس عقب کرده و با قدم‌هایی بلند از اتاق سوت و کور خارج می‌شود.
نیکول با قلبی به خروش افتاده، جای خالی او را وحشت‌زده می‌نگرد. دست‌های لرزانش بر روی صورتش افکنده و شانه‌هایش از شدت ترس می‌لرزد.
- اگر دستش به امانتی هاستینگ برسه، گوتنبرگ‌ها زنده‌‌ زنده آتیشم میزنن.
اشک‌هایش یکی پس از دیگری صورت ملتهبش را در برگرفته و از شدت بغضی که به جان گلویش افتاده است، فَکش تیرهای خفیفی را متحمل می‌شود.
به ناگه گویی به صلیب کشیده شده است،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : MONTE CRISTO

MONTE CRISTO

کاربر قابل احترام
سطح
44
 
ارسالی‌ها
4,600
پسندها
50,314
امتیازها
77,373
مدال‌ها
77
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #20
- تو نباید از اون دیوونه‌‌ی احمق بترسی!
دستش را شکاف بند دیوار محکم کرده و باری دگر همه جا را از نظر می‌گذارند. ولی همه چیز در گرد سکوت به خواب رفته و هیچ چیز مشکوکی در آن حوالی به چشم نمی‌خورد.
فرصت را از دست نداده و هل‌زده به درون شکاف تاریک می‌گریزد. با گذر از ورودی تنگ آن، دو طرف دیوار با صدای جیغ کوچکی به یکدیگر متصل می‌شوند و اندک روشنائی هم به باد می‌رود.
در قعر تاریکی قدم‌هایش با احتیاط عجین کرده و به آرامی از پله‌کان آهنینی که بر سر راهش قد افراشته است، به زیر کشیده می‌شود.
در حینی که از پله‌های مرتفع به زیر می‌آمد، صدای نَفیر گوش‌خراش زنی در گوش‌هایش همچو ناقوسی بنای زنگ زدن می‌گذارد. شنیدن زاری زن که با زجه‌های بلندی عجین می‌شود، قوت را از پاهای نیکول می‌رباید.
نیکول ناچاراً...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : MONTE CRISTO

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا