• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ملعب مرگ | ماه زرین کاربر انجمن یک رمان

Altinay*

مدیر آزمایشی تالار تاریخ + هنرمند انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
15/7/21
ارسالی‌ها
880
پسندها
6,578
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #11
سرش را پایین انداخت و به قطره‌ی خونه که از سرش روان شده بود و از روی تیغه‌ی بینی‌اش به پایین می‌آمد خیره شد. پنج دقیقه‌ای به سکوت گذشت، در تعجب بود چرا صدایی از سالار در نمی‌آمد. سرش را بالا آورد تا موقعیت مکانی سالار را بفهمد، به محض اینکه سرش را بالا آورد درد طاقت فرسایی تمام وجودش را فرا گرفت!
نفسش حبس شد و لحظاتی بعد دادی از سر سوزش پوست کمرش کشید. صدای جز گفتن آهن داغی که به پوست بدنش می‌خورد گوشش را اذیت می‌کرد.
با برداشتن آهن از روی پوستش و کشیده شدن گوشت تنش سرش پایین افتاد و چشم‌ها و دندان‌هایش را از درد کمرش به‌هم فشرد حتی نای داد زدن هم نداشت.
نفس‌هایش بریده بریده از سینه‌اش خارج می‌شد.
با لگد محکمی که به پهلویش خورد با صندلی روی زمین افتاد و از درد بدنش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Altinay*

Altinay*

مدیر آزمایشی تالار تاریخ + هنرمند انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
15/7/21
ارسالی‌ها
880
پسندها
6,578
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #12
بی‌حرف سری تکان داد و همراه با نفس عمیقی به پشتی صندلی تکیه داد و از پشت شیشه‌ی دودی رنگ ماشین به خیابان‌ها و برج‌های سر به فلک کشیده‌ی دبی خیره شد.
سرش آنقدر درد می‌کرد که اگر می‌شد حاضر بود همین حالا آن را بکند و دور بی‌اندازد! همه‌ و همه این اتفاقات مسببش عمویش و پسر عمویش بود. علاوه بر آن فکری ماننده خوره به‌جانش افتاده بود که اگر رنگ واقعیت به خودش می‌گرفت زندگی‌اش روی هوا بود!
می‌ترسید از آن شب آبروریزی برایش مانده باشد و آن وقت فرقی ندارد مسابقه را برده یا باخته، عمویش او را دو دستی به پسرِ عوضی‌اش می‌داد.
نفس عمیقی کشید و دست‌ لرزانش را که لاک زرشکی مزین کرده بود روی شیشه‌ی ماشین گذاشت و سرش را به شیشه تکیه داد و گوش‌هایش را مهمان موسیقی لایت در حال بخش ماشین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Altinay*

Altinay*

مدیر آزمایشی تالار تاریخ + هنرمند انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
15/7/21
ارسالی‌ها
880
پسندها
6,578
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #13
خان را با تمسخر گفته بود!
آخر کجایِ آن ارژنگ با شکم گنده و دندان‌های سیاه و کله‌ی کچل به خان می‌خورد؟
سالار نیشخندی زد و دستش را به کمر گرفت و به جلو خم شد.
- بیخیال سوسک‌توله!
خودتم تا چند هفته پیش خان، خان از دهنت نمی‌افتاد...حالا که باعث شده به‌خوای به ارژنگ‌خان خ**یا*نت کنی رو خدا داند. یه کلوم، فقط یه اسم بگو و خلاص!
درد کمرش هر لحظه بیشتر و طاقت‌فرسا تر می‌شد و علاوه بر آن سر و گلویش‌هم درد می‌‌کرد و سالار هم قوز بالا قوز شده بود.
به قیافه کریه و چشمان زاغ مانند سالار خیره شد و سرش را به معنی بیا جلو تکان داد؛ سالار بخت‌‌‌ برگشته‌هم خوشحال از این‌که او را از خر شیطان پیاده کرده به جلو رفت.
طی یک حرکت غافلگیرانه پای راستش را بالا آورد و با ضرب به وسط پای سالار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Altinay*

Altinay*

مدیر آزمایشی تالار تاریخ + هنرمند انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
15/7/21
ارسالی‌ها
880
پسندها
6,578
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #14
چشمانش را به هم فشرد و سرش را به پشتی صندلی تکیه داد، با تیر کشیدن کمرش دستانش را مشت کرد و تکانی به خود داد خود را به طرف جلو کشید.
- این زخمم بمونه به یادگار!
***
از ماشین پیاده شد و به ارژنگ که توسط بادیگاردها به داخل کشانده می‌شد نگاهی انداخت و دوباره نگاهش را به آپارتمان نقلی و مدرن ست کرم_قهوه‌ای چرخاند و در آخر به اتاق انتهای راهرو خیره شد و بند ساک‌دستی‌اش را میان انگشتان عرق کرده‌اش فشرد و بی‌توجه به بقیه به طرف اتاق قدم برداشت.
در اتاق را بست و برای اطمینان آن را قفل کرد، به سهیل اعتماد داشت اما به صادق و بادیگاردها که همیشه‌ی خدا در حال خودشان نبودند نه!
به اتاق نسبتا بزرگی که درش ایستاد بود نگاهی کرد و به طرف تخت دونفره‌‌‌ی چوبی قهوه‌ای که کنج اتاق بود رفت. ساکش را روی تخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Altinay*

Altinay*

مدیر آزمایشی تالار تاریخ + هنرمند انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
15/7/21
ارسالی‌ها
880
پسندها
6,578
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #15
با هین جیغ مانندی از خواب پرید با ترس به اطرافش خیره شد؛ از شدت ترس و هیجان نفس نفس می‌زد. دستی به پیشانی عرق کرده‌اش کشید و موهای سرکش و آشفته‌اش را عقب زد.
با بغض نگاهی به لباس‌هایش کرد و بعد از مطمئن شدن از اینکه خواب می‌دیده است و کسی به لباس‌هایش دست نزده آرام گرفت.
قطره اشکی از گوشه‌ی چشمش پایین چکید و به روی دستش افتاد.
- خدا لعنتت کنه که خوابم ازم گرفتی.
خودش را با گریه عقب کشید و به تاج تخت تکیه کرد و پاهایش را در بغل گرفت و به‌ روبه‌رویش خیره شد؛ اشک بود که از چشمانش می‌ریخت و درد بود که در جانش ریشه کرده بود و مرگ درخواست بزرگی بود؟!
قلبش درد می‌کرد و حمایت‌های پدرش را می‌خواست و خدا کجا بود که دل بسوزاند برای یتیم حامد؟
دلش نواز‌های دست مادرش را می‌خواست و نجمه کجا بود تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Altinay*

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا