- تاریخ ثبتنام
- 15/7/21
- ارسالیها
- 880
- پسندها
- 6,578
- امتیازها
- 23,673
- مدالها
- 15
سطح
13
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #11
سرش را پایین انداخت و به قطرهی خونه که از سرش روان شده بود و از روی تیغهی بینیاش به پایین میآمد خیره شد. پنج دقیقهای به سکوت گذشت، در تعجب بود چرا صدایی از سالار در نمیآمد. سرش را بالا آورد تا موقعیت مکانی سالار را بفهمد، به محض اینکه سرش را بالا آورد درد طاقت فرسایی تمام وجودش را فرا گرفت!
نفسش حبس شد و لحظاتی بعد دادی از سر سوزش پوست کمرش کشید. صدای جز گفتن آهن داغی که به پوست بدنش میخورد گوشش را اذیت میکرد.
با برداشتن آهن از روی پوستش و کشیده شدن گوشت تنش سرش پایین افتاد و چشمها و دندانهایش را از درد کمرش بههم فشرد حتی نای داد زدن هم نداشت.
نفسهایش بریده بریده از سینهاش خارج میشد.
با لگد محکمی که به پهلویش خورد با صندلی روی زمین افتاد و از درد بدنش...
نفسش حبس شد و لحظاتی بعد دادی از سر سوزش پوست کمرش کشید. صدای جز گفتن آهن داغی که به پوست بدنش میخورد گوشش را اذیت میکرد.
با برداشتن آهن از روی پوستش و کشیده شدن گوشت تنش سرش پایین افتاد و چشمها و دندانهایش را از درد کمرش بههم فشرد حتی نای داد زدن هم نداشت.
نفسهایش بریده بریده از سینهاش خارج میشد.
با لگد محکمی که به پهلویش خورد با صندلی روی زمین افتاد و از درد بدنش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر