- تاریخ ثبتنام
- 12/8/23
- ارسالیها
- 39
- پسندها
- 162
- امتیازها
- 503
- مدالها
- 1
- سن
- 42
سطح
1
- نویسنده موضوع
- #31
وا رفته نگاهش کردم و اشک از چشمهایم بیرون دوید. میدانستم ترس از دست دادن من او را به مرز جنون رسانده. کار اشکم بود یا “نه”یی که گفته بودم هر چه بود در نگاهش مانند کسی بود که قلبش هزار پاره شده است. تلخ ترین لبخند را به لبهایش چسباند.
- فکر میکردم دوسم داری… وگرنه هیچ وقت همچین پیشنهادی بهت نمیدادم.
صدایش زخم داشت وقتی این را گفت و روی دلم با کلامش پنجه کشید. با پشت دست اشکهایم را پاک کردم. او خشمگین راه میرفت و من نگاهش کردم و با همین یک نگاه گریه کردم، ضجه زدم، ناله کردم و غصه خوردم از حالی که دچارش بودیم. نرم لب زدم:
- فکر میکردم دوسم داری… وگرنه هیچ وقت همچین پیشنهادی بهت نمیدادم.
صدایش زخم داشت وقتی این را گفت و روی دلم با کلامش پنجه کشید. با پشت دست اشکهایم را پاک کردم. او خشمگین راه میرفت و من نگاهش کردم و با همین یک نگاه گریه کردم، ضجه زدم، ناله کردم و غصه خوردم از حالی که دچارش بودیم. نرم لب زدم:
- میدونی که دارم. نه گفتن من اصلا ربطی به این موضوع نداره آرکان!
- حال منم بده اما این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.