قلب در شیدایی به سر می برد کو هوای یار!؟
آه! در این هوا نفس سخت از سینه خارج میشود...کو آن دستان بی ریا برای نوازش!؟
قلب از سینه مگر جدا می شود؟ تو چگونه جدا از من شدی ای وای بر من شیدا، ای وای بر من بی تو...
قلب من تنها ترین مسافر شهر
دل تو کوه یخ ترین این شهر
کاشکی دلم به این کوه نمی باخت
کاشکی نفس های من به تو هیچوقت زنجیر نمیشد...
کاشکی تو همچو ترانه در ذهن من جاری نبودی...
کاشکی که قلب خسته ی من اسیر این همه وهم نبود!
در حرف های من خون جاریست در تک تک جملاتم درد جاریست.
خونی که تو ریخته ای!
خونی از قلب من... روح من!
فرق تو چیست با یک قاتلی که می گوید من از عمد او را نکشته ام؟ فرق تو چیست ؟ فرق تو چیست! بی وفای من
نفس تو سینه حبس
دلت سرد تر از قلب!
چه کنم با این قلب که بی معرفت شد و رفت!
تو نداشتی گناه، من زیادی بودم آشنا با تویی که فقط بودی یک غریبه!
کاش غروبی نبود برای سرنوشت ما دوتا
سرانجام چه شد این عشق ؟
تنها خاکسترش در یاد این شهر ماند...