متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعرغیرپارسی اشعار محمود درویش

  • نویسنده موضوع AINAZ.R
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 35
  • بازدیدها 747
  • کاربران تگ شده هیچ

AINAZ.R

کاربر حرفه‌ای
سطح
25
 
ارسالی‌ها
2,758
پسندها
13,649
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #11
زندگی از من می‌خواهد

که فراموشت کنم

و این چیزی‌ست که

دلم نمی‌تواند بفهمد

((محمود درویش))

 
امضا : AINAZ.R

AINAZ.R

کاربر حرفه‌ای
سطح
25
 
ارسالی‌ها
2,758
پسندها
13,649
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #12
گاه در وجودمان به قبرستانی محتاجیم

برای چیزهایی که درونمان می‌میرند

((محمود درویش))

 
امضا : AINAZ.R

AINAZ.R

کاربر حرفه‌ای
سطح
25
 
ارسالی‌ها
2,758
پسندها
13,649
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #13
ما سال‌ها اندوه را

بر دوش کشیدیم

و صبح طلوع نکرد

((محمود درویش))

 
امضا : AINAZ.R

AINAZ.R

کاربر حرفه‌ای
سطح
25
 
ارسالی‌ها
2,758
پسندها
13,649
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #14
در راهِ زندان به من گفت

وقتی آزاد شوم

دیگر این را خوب می‌دانم

که ستایشِ میهن نیز

مثلِ نکوهشِ میهن

شغلی است مثلِ باقیِ شغل‌ها

از کتابِ وضعیتِ محاصره

((محمود درویش))

 
امضا : AINAZ.R

AINAZ.R

کاربر حرفه‌ای
سطح
25
 
ارسالی‌ها
2,758
پسندها
13,649
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #15
غربتِ کسی نباش

که وطن دیده تو را

((محمود درویش))
 
امضا : AINAZ.R

AINAZ.R

کاربر حرفه‌ای
سطح
25
 
ارسالی‌ها
2,758
پسندها
13,649
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #16
همانگاه که صبحانه‌ات را آماده می‌کنی، به فکر دیگران باش.

(غذای کبوتران را از یاد مبر)

همانگاه که هزینه‌ی جنگ را تامین می‌کنی، به فکر دیگران باش

(آنها، که در پیِ صلح‌اند را از یاد مبر )

همانگاه که قبض آب را می‌پردازی، به فکر دیگران باش ‌

(همان‌ها که ابرها را تیمار می‌کنند )

همانگاه، که به خانه بازمی‌گردی، به خانه‌ات، به فکر دیگران باش

(آدم‌های کمپ را از یاد مبر )

همانگاه که خوابیده‌ای و ستاره می‌شماری، به فکر دیگران باش

(آنهایی که جایی برای خوابیدن ندارند)

همانگاه که با استعاره‌‌ها، در پیِ بیانِ خودی، به فکر دیگران باش

(آنهایی که حق حرف‌زدن ندارند)

همانگاه که دوردست‌ها به فکر دیگرانی، به فکر خودت باش

(بگو: کاش فقط کاش شمعی بودم در دل تاریکی)...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AINAZ.R

AINAZ.R

کاربر حرفه‌ای
سطح
25
 
ارسالی‌ها
2,758
پسندها
13,649
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #17
عشق به من می آموزد که عشق نورزم

عشق به من می آموزد که عشق نورزم

و پنجره را بر حاشیۀ جاده باز کنم

بانو!

آیا می توانی از آوای پونه به در آیی؟

و مرا دو تکه کنی؛

تو... و باقیماندۀ ترانه ها؟

و عشق همان عشق است،

در هر عشقی میبینیم

که عشق، مرگِ مرگِ پیشین است

و نسیمی را میبینم

که باز میبینم

که باز می آید برای راندن اسب ها به سوی مادران شان؛

آیا نمی توانی از پژواکِ خونم به در آیی؟

تا این هوس را بخوابانم

و زنبور را از برگِ این گل مُسری بیرون کشم.

و عشق همان عشق است،

از من می پرسد؛(چونه ش*ر..اب به مادرش برگشت و سوخت...؟)

و چه شیرین است عشق!

وقتی که عذاب می دهد،

وقتی که نرگسِ ترانه ها را به باد می دهد!

عشق

به من می آموزد

که عشق نورزم

و مرا در رهگذر برگ...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AINAZ.R

AINAZ.R

کاربر حرفه‌ای
سطح
25
 
ارسالی‌ها
2,758
پسندها
13,649
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #18
آغازِ شب را دوست دارم

دست در دست که می‌آیید

آرام آرام مرا که اندک اندک فرا می‌گیرید

و بالا می‌برید.

کمی بمان ای دوست

اندکی بیاسای

بر پهلوان من

چون دو بال پرستو

بیارام…

حریرِ هردوتان گرم است

اما نی باید که صبور باشد

و سونات را روشنی بخشد

بر من که چون معمایی زیبا می‌نشینید

گویی معنایی برهنه خواهد شد

اما نمی‌تواند رسید

پیش روی کلمات انتظار نخواهد کشید

و مرا چون آستانی بر خواهد گزید.

آنِ شعر را دوست دارم

تصاویر پنهانش را، بی ماهِ بلاغت:

پابرهنه که می‌روی

قافیه با کلام دیگر نمی‌آمیزد

و وزن در ذروۀ کشف می‌شکند

از شبِ پیش تو، اندک کفایتم می‌کند

تا از بوستانم بیرون شوم به سوی ذاتم – دیگری‌ام.

بوستانی از آنم نیست در درون

و هرچه از تو هست، تویی؛

و هرچه از تو سر...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AINAZ.R

AINAZ.R

کاربر حرفه‌ای
سطح
25
 
ارسالی‌ها
2,758
پسندها
13,649
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #19
ﻣﮑﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﺍﯾﺤﻪ ﺍﺳﺖ

ﺁﻥﮔﺎﻩ ﮐﻪ ﺑﻮﻡ ﻭ ﺑَﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽﺁﻭﺭﻡ

ﻣﯽﺑﻮﯾﻢ ﺧﻮﻥِ ﺁﻥ ﺭﺍﯾﺤﻪ ﺭﺍ

ﻭ ﺩﻟﻢ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﺑﺮﺍﯼِ ﺟﺎﻥِ ﺁﻭﺍﺭﻩﺍﻡ .


((ﻣﺤﻤﻮﺩ ﺩﺭﻭﯾﺶ))

ﺍﺯ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪﯼ ' ﺩﺭ ﻣﺤﺎﺻﺮﻩ ' .

ﺗﺮﺟﻤﻪﯼ ﺗﺮﺍﺏ ﺣﻖﺷﻨﺎﺱ​
 
امضا : AINAZ.R

AINAZ.R

کاربر حرفه‌ای
سطح
25
 
ارسالی‌ها
2,758
پسندها
13,649
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #20
تو با قهوه ام

در لذت و تلخی و عادت

همانند شدی..

((محمود درویش))
 
امضا : AINAZ.R

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا