- نویسنده موضوع
- #31
اگر می گفتندم :
عصر هنگام خواهی مرد
آن گاه تا آن دم چه می کردی؟
به ساعت مچی ام نگاهی می انداختم،
ليوانی شربت سر می کشيدم،
سييبی گاز می زدم،
خيره مورچه ای که غذايش را جسته می شدم
بعد به ساعت مچی ام نگاهی می انداختم.
وقتی باقی می ماند تا ريش ام را بتراشم
و حمامی بگيرم، ناگزير:
"نوشته ای هم هست که بايد تزيين اش کنم،
خوب که با پارچه ای آبی."
تا ظهر زنده پشت ميزم می نشستم
اما رد رنگ کلمات را نمی ديدم،
سپيد، سپيد، سپيد...
آخرين ناهارم را مهيا می کردم،
دو ليوان ش*ر..اب می ريختم: يکی برای خودم
و يکی برای آن که سرزده از راه برسد
بعد در ميانه دو رويا چرتی می زدم.
اما صدای نفس ام از خواب ام می پراند...
پس به ساعت مچی ام نگاهی می انداختم
و وقتی...
عصر هنگام خواهی مرد
آن گاه تا آن دم چه می کردی؟
به ساعت مچی ام نگاهی می انداختم،
ليوانی شربت سر می کشيدم،
سييبی گاز می زدم،
خيره مورچه ای که غذايش را جسته می شدم
بعد به ساعت مچی ام نگاهی می انداختم.
وقتی باقی می ماند تا ريش ام را بتراشم
و حمامی بگيرم، ناگزير:
"نوشته ای هم هست که بايد تزيين اش کنم،
خوب که با پارچه ای آبی."
تا ظهر زنده پشت ميزم می نشستم
اما رد رنگ کلمات را نمی ديدم،
سپيد، سپيد، سپيد...
آخرين ناهارم را مهيا می کردم،
دو ليوان ش*ر..اب می ريختم: يکی برای خودم
و يکی برای آن که سرزده از راه برسد
بعد در ميانه دو رويا چرتی می زدم.
اما صدای نفس ام از خواب ام می پراند...
پس به ساعت مچی ام نگاهی می انداختم
و وقتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.