متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان خاطرات کودکی فلاکت‌بار من | عبدالرضا عبدالهی کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

عبدالرضا عبدالهی

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2
پسندها
4
امتیازها
0
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد داستان‌کوتاه: 440
ناظر: Sarina Alipur Sarina Alipur


عنوان مجموعه داستان: خاطرات کودکی فلاکت‌بار من

نویسنده: عبدالرضا عبدالهی
ژانر: #طنز

خلاصه: روایاتی از شیطنت‌ها و ماجراهای سال‌های شیرین کودکی که با طبیعت بکر جنوب همراه بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Shiva.Panah

مدیر بازنشسته
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,090
پسندها
23,098
امتیازها
43,073
مدال‌ها
38
  • #2
1641509852108.png
"والقلم و مایسطرون"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،

خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Shiva.Panah

عبدالرضا عبدالهی

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2
پسندها
4
امتیازها
0
  • نویسنده موضوع
  • #3
قسمت اول

تازه هشت سالم شده بود که مرحوم پدر فیلش یاد هندستون کرد و با مهاجرت معکوس از یه شهر رو به پیشرفت ما رو برد به یه کوره دهات و همه آمال و آرزوهامون رو به باد داد، این ‌‌‌‌خونه حیاط دراندشت دو قسمتی داشت که یک دیوار خشتی پرچین مانند حیاط شمالی و جنوبی رو از هم جدا می‌کرد. تو حیاط شمالی یک ردیف خانه کاهگلی ال مانند و چند درخت نخل بی‌ثمر، چاه آب و حوض سیمانی قرار داشت. در ضلع جنوبی حیاط سوله کوچکی که در ابتدا آسیاب برقی بود و بعد محل توزیع ارزاق عمومی تعاونی روستایی شد.
به‌جای دیوار دور تا دور حیاط خار و خاشاک گذاشته شده بود تا جلو ورود حیوونات وحشی رو بگیره. ‌سلطان محمود آخه مهاجرت چرا ؟ ما که نه کشاورزی نه گاوی نه گوسفندی داشتیم ، خیلی وقتا مرغ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا