متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته‌های ترشحات مغزی یک دیوانه | رویا سعادت کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Roya.saadat
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 29
  • بازدیدها 1,617
  • کاربران تگ شده هیچ

سطح متن‌ها رو چه‌طور می‌بینید؟

  • ضعیف

  • متوسط

  • قوی


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Roya.saadat

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
190
پسندها
4,626
امتیازها
24,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #11
من را به دار زده‌اند... .
مشتی میخ در تمام تنم فرو کرده‌اند... .
تمامِ من را شلاق زده‌اند، قلب را از سینه‌ام جدا کرده‌اند.
می‌دانی! خاطراتت در من عجیب بر من کودتا کرده‌اند.
 
آخرین ویرایش

Roya.saadat

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
190
پسندها
4,626
امتیازها
24,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #12
آشفتگی خاصی میان حال دیوانه‌ام پرسه می‌زند.
بهار احمق زود رسیده است. این آنی نبود که می‌خواستم.
شلختگی افکارم به درخت و گل‌ها هم رسیده است.
چه بی‌فکر تن پرفریب‌شان را به نمایش گذاشته‌اند.
این آنی نبود که می‌خواستیم درست همانی بود که نمی خواستیم.
در میان انتظاری که نداشتیم کمی طعم، طمع چشیدیم.
بی‌گدار به آب زدیم، نفس کشیدیم، زنده ماندیم.
 

Roya.saadat

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
190
پسندها
4,626
امتیازها
24,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #13
عصر و شب ندارد، این یک خلسه‌ی همیشگی‌ست.
این یک اعتیاد مرگ‌آور است؛ تباهی آخر راه است.
برده شده‌ام و قلاده‌ام پنهان است.
باورت می‌شود؟
من آخر این راه یک مرگِ پنهان شده زیر لبخندم.
 

Roya.saadat

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
190
پسندها
4,626
امتیازها
24,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #14
یک جایی میان این روزمرگی‌ها...
میان تمام این خواب‌های آشفته
میان تمامیِ این خستگی‌ها
میان این همه ته کشیدن‌های امید
میان این زمهریر ابدی، ما...
بلاخره دریا خواهیم شد.
طغیان خواهیم کرد، این خفقان را خواهیم کشت.
امواج دیوانه‌یمان را به مرداب ناامیدی خواهیم رساند.
عشق را از لا‌به‌لا‌ی مرگ بیرون می‌کشیم.
ما دریا می‌شویم، زنده می‌شویم، عاشق زنده بودن می‌شویم.
امید، برمی‌گردد. خوشبختی نمی‌بارد؛ اما زیر آواز خواهد زد.
 

Roya.saadat

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
190
پسندها
4,626
امتیازها
24,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #15
آشفتگی‌ام را خودم هم نمی‌دانم،
در یک مرگ مطلق به سر می‌برم؛
آهِ دیوانه هم دیگر جوابگو نیست.
این دیوانه‌حالی، مرا به انزوا می‌رساند.
این یک اغراق نیست!
مرا مرگ در آغوش گرفته است!
 
آخرین ویرایش

Roya.saadat

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
190
پسندها
4,626
امتیازها
24,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #16
گاهی دلم دیوانگی می‌خواهد؛ کمی دوری و کمی بی‌فکری.
دلم تابو‌ها را می‌خواهد؛ یک به یک را تنها برای شکستن.
گاهی بی‌فکری هم بد نمی‌شود؛ اگر به جای تمام فریاد‌ها صدایت را ببوسم.
گاهی دلم جسارت می‌خواهد؛ تنها برای خیره شدن در چشمانت.
گاهی حتی حماقت هم چیز خوبی‌ست؛ اگر به لمس دستان تو ختم شود.
 

Roya.saadat

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
190
پسندها
4,626
امتیازها
24,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #17
دلم...
امان از دست دیوانگی‌هایش، امان.
باورت می‌شود با این زخم‌های درمان نشده گرما می‌خواهد؟!
باورت می‌شود؟! دیوانه شده‌است، باران را با عشق می‌خواهد.
باورت می‌شود؟! این لعنتیِ غمگین عشق می‌خواهد.
موسیقی را با عشق می‌خواهد، اسم‌ها را با عشق می‌خواهد.
عیب سرش نمی‌شود؛ خواب‌ها را با عشق می‌خواهد.
می‌دانی! حتی اختیار چشمانم را گرفته است؛ خیره‌گی می‌خواهد، خیره‌گی.
این خطای من نیست؛ تنها جنون زندگی‌ست که گاهی حاکم، دل باشد.
این تقصیر من نیست!
این دلِ دیوانه است که عصر تابستان می‌خواهد با عطر کیک پرتقالی.
باورکن حتی زمستان می‌خواهد با کرختیِ بعد از برف بازی.
باورت می‌شود؟! تمام این‌ها را با عشق می‌خواهد.
 
آخرین ویرایش

Roya.saadat

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
190
پسندها
4,626
امتیازها
24,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #18
این روزها میان نفس‌نفس زدن‌های زندگی،
کسی در وجود دفن شده‌ام طبل عاشقی می‌کوبد.
وای برمن! دل دیوانه تمنای رسوایی می‌کند.
ای هوار و ای هوار!
که این بار، دراین کوچه درد عشق نذر شده‌است.
 

Roya.saadat

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
190
پسندها
4,626
امتیازها
24,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #19
جایی میان دیوانگی‌هایم قدم می‌زنم.
چشم‌هایم را بر بی‌فکری‌هایم می‌بندم.
خسته شده، دست از قلبم کشیده‌ام.
من و عقل گوشه‌ای کز کرده‌ایم و بی توان خیره‌ی قلب شده‌ایم.
زل زده به رقص و آوازش،
مسخِ گریه و هق‌هق‌اش،
دست از سر دیوانه‌اش برداشته‌ایم.
این‌بار جنونی میان تپش‌های قلب به راه است.
خدا به خیر کند این یکه‌تازی‌هایش را.
 

Roya.saadat

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
190
پسندها
4,626
امتیازها
24,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #20
می‌شود خودت را جای من بگذاری؟!
می‌شود گاهی وقت‌ها، فقط گاهی وقت‌ها به جای من درد را؛ احساس کنی؟!
می‌شود گاهی وقت‌ها به جای من دلت بگیرد؟!
گاهی به جای من تو آه بکشی، تو دیوانه شوی؟!
راستش را بخواهی منِ این روزها را دیگر نمی‌شناسم.
حالِ منِ این روزها هیچ خوب نیست، خوب نمی‌شود؛ تو کاری بکن.
دلِ خسته‌ام این روزها تابِ دیوانگی ندارد. آه که می‌کشم نای تپیدن ندارد.
نیازم را دیده‌ای؟
بیا و تو به جای من دلتنگ دست‌هایی باش،
دلتنگِ آغوشی باش.
اصلا بیا و مردانگی کن؛ نگذار دست‌هایم خالی بماند.
این بی تو بودن را طاقتِ من نیست... .
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا