- ارسالیها
- 73
- پسندها
- 254
- امتیازها
- 1,078
- مدالها
- 4
- نویسنده موضوع
- #11
سکانس [10] (ویلا)
ریموت درا زد و وارد حیاط بزرگ ویلا شد، ماشین را کنار مکلارمp1مشکی رنگم پارک کردم، ریما عاشق این ماشین بود.
با تنی خسته از ماشین پیاده شد و رادمان غرق خواب را درآغوش گرفت و با برداشتن ساک! به سمت ودر ورودی ویلا رفت؛ در همان حالت گفت : اگر چیزی احتیاج داشتین! به فرشته خانم بگید خودش شما رو رهنمایی میکنه و اتاقتونو بهتون نشون می ده برای شام پایین باشین.
ریما پس از اتمام حرفش! پله های منتهی به در ورودی را بالا رفت و وارد ویلا شد و چمدانش را سپرد تا مستخدم ها به اتاقش ببرند و خودش! سریع وارد اتاقش شد و کنار رادمان دراز کشید و آرام آرام مشغول صحبت با برادر کوچکش شد
ریما : میدونی چیه داداشی؟ من از ۱۶ سالگیم دارم برای انتقام گرفتن از قاتل مامان و بابامون! آموزش میبینم، من برای...
ریموت درا زد و وارد حیاط بزرگ ویلا شد، ماشین را کنار مکلارمp1مشکی رنگم پارک کردم، ریما عاشق این ماشین بود.
با تنی خسته از ماشین پیاده شد و رادمان غرق خواب را درآغوش گرفت و با برداشتن ساک! به سمت ودر ورودی ویلا رفت؛ در همان حالت گفت : اگر چیزی احتیاج داشتین! به فرشته خانم بگید خودش شما رو رهنمایی میکنه و اتاقتونو بهتون نشون می ده برای شام پایین باشین.
ریما پس از اتمام حرفش! پله های منتهی به در ورودی را بالا رفت و وارد ویلا شد و چمدانش را سپرد تا مستخدم ها به اتاقش ببرند و خودش! سریع وارد اتاقش شد و کنار رادمان دراز کشید و آرام آرام مشغول صحبت با برادر کوچکش شد
ریما : میدونی چیه داداشی؟ من از ۱۶ سالگیم دارم برای انتقام گرفتن از قاتل مامان و بابامون! آموزش میبینم، من برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.