متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

فیلم‌ نامه فیلمنامه تلخ ولی حق | ملیکا میکائیلی کاربر انجمن یک رمان

ملیکا میکائیلی

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
73
پسندها
254
امتیازها
1,078
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #11
سکانس [10] (ویلا)
ریموت درا زد و وارد حیاط بزرگ ویلا شد، ماشین را کنار مکلارمp1مشکی رنگم پارک کردم، ریما عاشق این ماشین بود.
با تنی خسته از ماشین پیاده شد و رادمان غرق خواب را درآغوش گرفت و با برداشتن ساک! به سمت ودر ورودی ویلا رفت؛ در همان حالت گفت : اگر چیزی احتیاج داشتین! به فرشته خانم بگید خودش شما رو رهنمایی میکنه و اتاقتونو بهتون نشون می ده برای شام پایین باشین.
ریما پس از اتمام حرفش! پله های منتهی به در ورودی را بالا رفت و وارد ویلا شد و چمدانش را سپرد تا مستخدم ها به اتاقش ببرند و خودش! سریع وارد اتاقش شد و کنار رادمان دراز کشید و آرام آرام مشغول صحبت با برادر کوچکش شد‌
ریما : میدونی چیه داداشی؟ من از ۱۶ سالگیم دارم برای انتقام گرفتن از قاتل مامان و بابامون! آموزش میبینم، من برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ملیکا میکائیلی

ملیکا میکائیلی

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
73
پسندها
254
امتیازها
1,078
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #12
سکانس[11](دریا)

ریما بی توجه‌ به بقیه آرام قدم میزد و با هنزفری اش آهنگ بمون از

محسن یگانه را،گوش می‌کرد
امشب دریا طوفانی و ناآرام بود، درست مانند قلب نا آرامش،

اهی کشید؛ با گذشت ۴سال از فوت

آنها، نتوانسته بود باور کند که دیگر نیستند.

برای ریما گوشه گوشه ی این ویلا یاد آور خاطرات تلخ و شیرین بود گذشته و شادی ایی که خیلی زود به پایان رسید .
عمر روز های خوشی او وخانواده اش کوتاه بود، کلافه از این افکار پوچ، سرش را به چپ و راست تکان داد و روی شن ها نشست و زانوهایش را در شکمش جمع کرد و دستانش را دور زانو هایش حلقه کرد. و به دریا خیره شد.

کمی بعد کیمیا و صدف و بقیه نیز به ریما ملحق شدند .

اما در آن جمع! روژین با افکار شیطانی و لبخندی مرموز به بقیه نگاه می‌کرد.
کمی نشستند و به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ملیکا میکائیلی

ملیکا میکائیلی

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
73
پسندها
254
امتیازها
1,078
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #13
بقیه سکانس{12}
دستاش و بهم دیگه کوبید و گفت : (ایول)الان نوبت آزار دادن
ریماست .خنده شیطانی کردو به سمت اتاق موسیقی رفت. که وسط راه کیمیا رو دید که ناراحت داشت در سالن راه می‌ رفت، خودش‌را‌به‌او رساند؛ دست راستش را روی شانه اش گذاشت و گفت
روژین: هی رفیق روبه راهی! چت شده تو؟!
کیمیا با همان چهره ناراحت گفت
کیمیا : من واقعا نمیدونم چرا ریما رفتارش‌ اینهمه‌ خشک و جدی هستش، تو این مدت ندیدم که از ته دل بخنده.
روژین لبخند غمگینی زد و در جواب او گفت : بابای‌‌من قبلا با پدر ریما دوست بودن و رابطه خانوادگی داشتیم ، این ویلا شده بود پاتوق خانوادگی ما ؛
({ خانواده عمو «ارسلان»بابای ریما ۴نفره بود ریما ومامانش، خاله «رُز» و داداش کوچولوی چهارو نیم
سالش « رادمان » خانواده ۴نفری خوشبختی رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ملیکا میکائیلی

ملیکا میکائیلی

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
73
پسندها
254
امتیازها
1,078
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #14
ادامه سکانس[13](ریما)
ریما از دست خودش عصبانی شد که چرا با رفتارش باعث شد تا روژین ناراحت شود، با دو انگشت چشمانش را ماساژ داد و از روی تخت بلند شد؛ دیشب حوالی ساعت ۴بود که رادمان بی قراری کرد و فرشته خانم اورا به اتاق خود برد .
با همان لباس های دیشب، سیگار و گوشی مبایلش را از روی میز کنار تخت برداشت و از اتاق بیرون رفت.
از سرو صداهایی که از پایین می آمد! مشخص بود که همگی بیدار شده اند .

همین که ازپله هاپایین آمد! صدای سامان را شنیدکه به روژین می گفت سامان : روژین چرا اینکارو کردی؟چرا آرژین و ازیت کردی؟! اصلا آرژین به جهنم چرا ریما رو ازی‍...
روژین با حرص و عصبانیت گفت
روژین : اسم اون آشغال و جلوی من
نمیاریا من دیگه ریمایی نمیشناسم اون ازچهار سال پیش که یهو غیبش زد! و خبر رسید که خانم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ملیکا میکائیلی

ملیکا میکائیلی

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
73
پسندها
254
امتیازها
1,078
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #15
ادامه سکانس[14]

: تند تر آبجی تند ترهل بده یوهو

خنده ی بلندی کردو تاب رو بیشتر هل داد،چقدر ازخنده هایش لذت می بردسرعت تاب زیاد بود که ناگهان
از روی تاب پایین پرید؛
حس کردچشمانش سیاهی رفتند، با عجله خودش را به برادرش رساند و اورا از روی زمین بلند کرد، زانو هاو کف دستانش زخمی شده بودند و چشمانش آماده باریدن بودن.
لبخند مهربانی به او زد و گفت : داداش گلم گریه نکنیا باشه خوشگلم؟!
لبانش را وجمع کردو با بغض گفت : دستام درد میکنه آجی
کف دستانش را بوسید و گفت : اشکالی نداره تاج سرم زود زود خوب میشه بزرگ که بشی یادت میره .

با آن چشمان معصومانه اش نگاهم کرد ودستانش را از یک‌دیگر باز کرد (یعنی بغلم کن )نخودی خندید و درآغوشش گرفت و از پله های سفید عمارت بالا رفت .
وارد اتاق برادرش شد که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ملیکا میکائیلی

ملیکا میکائیلی

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
73
پسندها
254
امتیازها
1,078
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #16
(حال، ریما)
با دستی که شانه ام را تکان می داد! از فکر خارج شدم.
با گنگی سرم را بلند کردم که روژین و‌فرشته خانم را روبه رویم دیدم، هردو بانگرانی نگاهم میکردند؛ اخم‌هایم را درهم کشیدم و از فرشته
خانم پرسیدم : فرشته خانم؟!ازمکانیکی‌ خبری نشد!قرار بود بیان.

فرشته خانم لباسش را مرتب کرد و گفت : چرا دخترم، الان ماشین آقا آرژین روبا خودش برد تعمیرگاه و گفت تا دو ساعت دیگه‌ تعمیرش میکنه و میاره.
سری تکان دادم و خوبه ایی گفتم.
از روی تاب بلند شدم و به طرف ویلا راه افتادم، که دستم از پشت کشیده شد.
روژین : ریما؟! من...من واقعا م‍...
دستم و از میان دستانش بیرون کشیدم و گفتم : مهم نیست.

سکانس[15](سالن؛ویلا)

با قدم های بلند خودم را به داخل رساندم همگی در سالن بودند؛ روبه سامان،که روی کاناپه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ملیکا میکائیلی

ملیکا میکائیلی

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
73
پسندها
254
امتیازها
1,078
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #17
بعد از ظهر کیمیا و رادمان داشتند در استخر بازی می کردند؛ رادمان داخل اردک بادی زرد رنگش‌در آب دست و
پا میزد و هر از گاهی هم، با ذوق جیغ میزد .
از شادی برادر کوچکم! لبخندی کنج لبم نشست؛ هیچ وقت احساس نکردم که هم‌خون من نیست.
او برای من هدیه ایی از طرف خدا بود، خدا رادمان را دوباره برای من فرستاده بود.
در چند سال گذشته ، وقتی به هوش آمدم! بعضی از خاطرات را از یاد برده بودم و همیشه به دنبال خانواده ام میگشتم، همه جارا به دنبال رادمان گشتم اما نبود، تا اینکه در خواب کابوس ، تن، تکه‌ تکه شده اش را می دیدم.
تنها سوالی که مدام در ذهنم تکرارمی شد! این بود که؛ چرا دنیل مرا زنده گذاشته‌بود؟!
چشم هایم را بستم و نفس عمیقی کشیدم وبه صدفی که کنارم‌ نشسته بود گفتم : میخوای بریم بیرون یه چرخی بزنیم؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ملیکا میکائیلی

ملیکا میکائیلی

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
73
پسندها
254
امتیازها
1,078
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #18
سکانس [17] (ساحل)

ماشین و پارک کردم و پیاده شدم
روی شن ها نشستم و سرم رو به سپر ماشین تکیه دادم.
واقعا هوای دلچسبی بود (نفس عمیقی کشیدم)
با بلند شدن صدای زنگ گوشیم، بهم تلنگر زده شد،اه‌ضدحال؛ مخاطب و نگاه کردم .روژین بود

من : بله روژین چی میگی.
روژین جیغی زد و گفت : وایی ریما اینستا رو دیدی؟ترکیده یعنی به خدا این چه عکساییه‌ وایی خل و چل الان کنار دریایی و نشستی و به سپر ماشین تکیه زدی؟!
من : آره ببینم نکنه اینجایین؟!
اینور و اونور رو نگاه کردم ولی خبری نبود
من : الو روژین تو از کجا میدونی آخه!
روژین نفسش و فوت کرد و گفت : وای خدا گیر چه آدم خنگی افتادم من، باباجان،میگم تو صفحه اینستا پر شده از عکس های ریما سالاری صاحب شرکت های زنجیره ایی رُز سیاه وایی خل مغز.
کلافه گوشی و قطع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ملیکا میکائیلی

ملیکا میکائیلی

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
73
پسندها
254
امتیازها
1,078
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #19
سکانس[18] (ویلا)
ساعت تقریبا ۷ بعد از ظهر بود که ریما ماشین را در داخل حیاط پارک کرد و بی توجه به اطراف،با قدم های بلند خود را به اتاقش رساند. صدف و روژین از آشپزخانه بیرون آمدند و با تعجب به ریمایی نگاه کردند که از پله ها بالا می‌رفت.
وارد اتاقم شدم و لب تاپ رو از زیر تخت بیرون آوردم بعداز زدن کد امنیتی! قفل لب تاپ باز شد.
چند ماه پیش متوجه شدم که یکی در شرکت دزدی میکند؛ دوربین های مدار بسته شرکت رو چک کردم که دیدم : بله آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم .
هدفون رو گذاشتم روی گوشم و صداشون رو گوش دادم .
دونفر بودند یکی از آنها را می‌ شناختم ولی نفر بعدی رو نه.
حامد همایون خیر سرش طراح اصلی پروژه ایی بود که من به خاطرش به ایران آمده بودم.
داشت راجب من با اون مرد ناشناس حرف میزد ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ملیکا میکائیلی

ملیکا میکائیلی

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
73
پسندها
254
امتیازها
1,078
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #20
سکانس [19] (بیرون ویلا)

همین که از در خارج شدم! حامد رو دیدم که به ماشین تکیه زده بود و داشت در ویلا رو نگاه می‌کرد. با عصبانیت و تنفر به او نگاه کردم، به سمتش قدم برداشتم.
اول با لبخند نگاهم کرد و بعد با دیدن اسلحه در دستم! لبخند از رو لبش رفت،و ‌رنگش پرید
(پوزخندی زدم)
بدون آن‌که کوچک ترین غفلتی کنم! سرش را هدف گرفتم و ... شلیک.
با صدای شلیک من، دونفر از ماشین مشکی رنگ ، بیرون آمدند و اسلحه به دست‌ به سمت من آمدند؛
یکی از آنها بدن هیکلی داشت ونگاه بدی داشت.
قبل از آن که بیشتر نزدیک شود ! ساق پایش را نشانه گرفتم .
تیر، درست به ساق پایش خورد و او با داد و فریاد نقش زمین شد و پایش را چسبید.
دوست او با حرص نگاهم کرد و دوید سمتم، خواست با مشت به صورتم بکوبد! که دستی جلو آمد و مانع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ملیکا میکائیلی

موضوعات مشابه

عقب
بالا