- ارسالیها
- 73
- پسندها
- 254
- امتیازها
- 1,078
- مدالها
- 4
- نویسنده موضوع
- #21
(روز بعد)
(ریما)
با ضربه هایی که به صورتم میخورد! چشم باز کردم، رادمان بود که با دستان کوچکش به صورتم ضربه میزد و صداهایی از خودش در میآورد.
خنده کوچکی کردم و لپش را بوسیدم کوچولوی من
من دستش را نوازش کردم و گفتم : بیدار شدم داداش کوچولوی من حتما گشنه ایی آره عشق من؟! کی تو رو آورده اینجا عزیزم! هان؟!
دست و پاش و تکون داد و غان و غون کرد، عزیز دل من ،خوشگل من،
همونطور که قربون صدقه اش میرفتم ؟ لباس هایش راعوض کردم و شماره شهاب را گرفتم.
من : الو شهاب دیشب پیامک رو دریافت کردی؟
شهاب : بله رئیس دستورتون اجرا شد.
من : بسیار خب خدانگهدار.
رادمان رو در آغوش گرفتم و از اتاق بیرون اومدم.
به به همه دور هم جمع هستن و داشتن بحث میکردند.
لبخندی زدم و گفتم : سلام چیه باز چیشده ؟!
کیمیا...
(ریما)
با ضربه هایی که به صورتم میخورد! چشم باز کردم، رادمان بود که با دستان کوچکش به صورتم ضربه میزد و صداهایی از خودش در میآورد.
خنده کوچکی کردم و لپش را بوسیدم کوچولوی من
من دستش را نوازش کردم و گفتم : بیدار شدم داداش کوچولوی من حتما گشنه ایی آره عشق من؟! کی تو رو آورده اینجا عزیزم! هان؟!
دست و پاش و تکون داد و غان و غون کرد، عزیز دل من ،خوشگل من،
همونطور که قربون صدقه اش میرفتم ؟ لباس هایش راعوض کردم و شماره شهاب را گرفتم.
من : الو شهاب دیشب پیامک رو دریافت کردی؟
شهاب : بله رئیس دستورتون اجرا شد.
من : بسیار خب خدانگهدار.
رادمان رو در آغوش گرفتم و از اتاق بیرون اومدم.
به به همه دور هم جمع هستن و داشتن بحث میکردند.
لبخندی زدم و گفتم : سلام چیه باز چیشده ؟!
کیمیا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.