- ارسالیها
- 1,720
- پسندها
- 5,011
- امتیازها
- 25,673
- مدالها
- 14
- نویسنده موضوع
- #11
ناگهان ملکه بلندشد و بالهای بزرگ نقرهایش رو باز کرد و به هم زد بالای سرموشون به پرواز دراومد و گفت:
- اگه سیرشدید میشه همراه من بیایید؟!
هرسه به یکدیگه نگاه کردند.
***
باهاش رفتند توی اعماق جنگل تا اینکه رسیدند به یک آبشار بزرگ و از کنار آبشار یک راه باریک بود که میرسید به اون طرف آبشار، از اونجا رد شدند رسیدند به یک جای دیگهای از جنگل اونجا خیلی رویایی و زیبا بود درختهایی که شکلاتهای رنگارنگ ازش آویزون بود با برگهای چیپسی و کلی خوراکیهای خوشمزه، آذرخش با چشمهایی که برق میزد، لبخند و آبدهانی که دیگه داشت راه میافتاد رو به آنیل نگاه کرد که داشت با زبونش لبهاش رو لیس میزد و آب دهانش رو جمع میکرد و اون هم رو به رُزی نگاه میکرد و لبخند میزد، داشتند رد میشدند و از بوتهها...
- اگه سیرشدید میشه همراه من بیایید؟!
هرسه به یکدیگه نگاه کردند.
***
باهاش رفتند توی اعماق جنگل تا اینکه رسیدند به یک آبشار بزرگ و از کنار آبشار یک راه باریک بود که میرسید به اون طرف آبشار، از اونجا رد شدند رسیدند به یک جای دیگهای از جنگل اونجا خیلی رویایی و زیبا بود درختهایی که شکلاتهای رنگارنگ ازش آویزون بود با برگهای چیپسی و کلی خوراکیهای خوشمزه، آذرخش با چشمهایی که برق میزد، لبخند و آبدهانی که دیگه داشت راه میافتاد رو به آنیل نگاه کرد که داشت با زبونش لبهاش رو لیس میزد و آب دهانش رو جمع میکرد و اون هم رو به رُزی نگاه میکرد و لبخند میزد، داشتند رد میشدند و از بوتهها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش