پدربزرگم فوت کرد....ما شهر خودمون نبودیم و بابام هم باهامون نبود (شهر خودمون بود)مامانم و خاله ام رفتن بیرون...ولی سریع برگشتن ....مامانم اعصابش خرد بود و ناراحت ولی خاله ام عین ابر بهار گریه میکرد:D
با اینکه بابای بابام بود ولی خب خاله هم خیلی ناراحت بود ...میدونستم پدربزرگم مریضه....رفتم جلوی خاله ام و گفتم مُرد ؟؟؟؟سرشو تکون داد...
همون جا بلند بلند زدم زیر گریه ...خییییییلی گریه کردم ....تموم راه که 4-5 ساعت بود رو من گریه کردم ....وقتی هم رسیدیم داشتن خاک روش میریختن
هرکی منو میدید انگار پدربزرگم رو میدید چون بلند بلند گریه میکردن و منو میچلوندن :D
خلاصه خیلی بد بود خیلی خیلی بد