• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آواره‌ ویرانی | غزل محمدی نویسنده انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Ghazal Mohammadi

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
2/4/20
ارسالی‌ها
1,682
پسندها
14,997
امتیازها
35,373
مدال‌ها
23
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
نزدیک در شدند، دستش از روی گردن برادر رها شد. اسلحه پشت کمرش قرار گرفت. بینی‌ و گونه‌هایش از شدت سوز سرما یخ زده بود. سامر دست چپش را بلند کرد و زنجیر در را کشید. سیاوش نگاه دلواپس‌اش را به سامر دوخت و سامر زیرلب غرید:
- تا سه می‌شمرم به سمت ماشین برو! سیاوش احمق نشی باهاشون نری وگرنه من دیگه یک قدم واسه اثبات بی‌گناهیت برنمی‌دارم.
چشمان مشکی خسته و کلافه‌اش را به دو تیله‌ی برق زده از اشک دوخت. تمام جانش برادرش بود. تمام زندگی‌اش سیاوش بود. تا آمد شمارش معکوس را شروع کند. صدای مرتعش و لرزان او آمد.
- قول می‌دی مراقبش باشی؟ قول می‌دی وقتی برگشتم بذاری ببینمش؟
صدای آژیر پلیس از دور به صورت کمی شنیده شد. سامر کلافه در را به سمت خود باز کرد.
- قول میدم که حواسم بهش باشه! تو فقط مراقب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ghazal Mohammadi

Ghazal Mohammadi

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
2/4/20
ارسالی‌ها
1,682
پسندها
14,997
امتیازها
35,373
مدال‌ها
23
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
سیگار را روی زمين انداخت. سرش را در حصار دستانش گرفت، موهای مشکی‌اش که پریشان دورش ریخته بود را کشید و ناگهان خودش را به سمت راست کج کرد. پاهایش را از روی صندلی بر زمین سرد گذاشت‌. چند قدمی از صندلی فاصله گرفت. برق کنار دیوار روشن بود. ملکا با دیدن لایه‌ی یخ، لبخند محوی زد. تک ابرویی بالا انداخت. لبه‌ی استخر ایستاد. انعکاس نور آفتابی کنار دیواری روی سطح صاف و سیقلی افتاد.
- اگه بدون اینکه یخ زیر پام بشکنه به اون سمت رفتم، بازم منتظرش می‌مونم. ولی اگه شکست یعنی اشتباه رفتم و ادامه‌ی این راه جز تباهی واسم چیزی نداره! هرچند از من گذشت و درآخر می‌خوام ببینم کی میاد کمک من بیچاره و تنها! اگه اومد یعنی یک دونه ستاره هم ملکای بیچاره تو آسمون داره.
لبخند تلخش محو شد. پای راستش را روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ghazal Mohammadi

Ghazal Mohammadi

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
2/4/20
ارسالی‌ها
1,682
پسندها
14,997
امتیازها
35,373
مدال‌ها
23
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
فرد از میان یخ‌های شناور روی آب گذشت و لبه‌ی استخر قرار گرفت، ملکا خود را از او جدا نکرد‌. اصلا مهم نبود او کیست؛ فقط این را می‌دانست تا قیامِ قیامت از او بابت نجات جانی که تا چند لحظه قبل برایش ارزشی نداشت. تشکر و قدردانی خواهد کرد. دندان‌هایش از شدت سرما برهم خورد و ضجه مانند گفت:
- ممنونم... ازت...! ممنون که نجا... تم دادی!
فرد دستش را لبه‌ی استخر گذاشت. با یک دست و همزمان هردوشان را از آب جدا کرد. آب از سر و موهایش می‌چکید. حالش از این خیسی بهم می‌خورد. از اینکه در این هوای سرد ضعفش را نشان دهد بی‌زار بود. زیرلب جوری که خودش بشنود غرید:
- چه آشنایی هیجان انگیزی لعنتی!
ملکا چشم باز نکرد تا چهره‌‌اش را ببیند و اختیار اشک‌هایش را از دست داده بود. دستش را از پشت به سمت پالتو رها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ghazal Mohammadi

Ghazal Mohammadi

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
2/4/20
ارسالی‌ها
1,682
پسندها
14,997
امتیازها
35,373
مدال‌ها
23
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
فکش از شدت لرز برهم خورد. حالش از این برادر بهم می‌خورد. حالش از تمام نیروهای پلیس بهم می‌خورد اصلا عق‌اش می‌گرفت تا نام‌ آنها را می‌شنید. مهرزاد سر برای مردی که کنارش ایستاده بود تکان داد و بی‌توجه فریاد زد:
- خونه رو وجب به وجب بگردین! سیاوش جاوید همین جاست.
ملکا لب بر دندان کشید و ناگهان به سمت او گام برداشت. پاهایش از شدت سرما خشک بود. جلوی او ایستاد و مهرزاد نگاه خصمانه‌‌اش را به مردی که خونسرد اطراف را می‌نگریست سوق داد. صدای عصبی و بلند ملکا باعث شد مردانی که نزدیک در اصلی خانه بودند سر جا بایستند.
- بدون حکم بازرسی اجازه نمیدم خونه‌ام رو برگردی سرکار! مطمئناً در این مورد حرفم به جایی می‌رسه نه؟
مهرزاد نگاه سرد و خشمگین‌اش را بر مرد کنارش انداخت.
- حکم نرسیده؟
مرد از این سوال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ghazal Mohammadi

Ghazal Mohammadi

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
2/4/20
ارسالی‌ها
1,682
پسندها
14,997
امتیازها
35,373
مدال‌ها
23
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
سامر ابروی سیاه رنگش را بالا انداخت. از این سرمای هوا اعصابش خرد شده بود. از این حماقت ملکا حرصش گرفته بود. اگر کمی دیرتر متوجه سقوط او شده بود الان جنازه‌ی او روی استخر شناور بود. ملکا کامل سمتش برگشت. اگر کمی بیشتر می‌ماند شک نداشت از شدت سرما گریه خواهد کرد. پاهای سفیدش در میان انبوه برف، لباس‌هایش خیس و هنوز شوکه‌ی سقوط بود.
- سامر جاوید!
فامیل سیاوش در سرش به صدا درآمد. یک لحظه فکرش سمت حرف‌های پدر سیاوش رفت.
- سامر خیلی وقته از تهران بریده! فکر نکنم واسه عروسی برگرده!
این مرد همان برادر بزرگتر سیاوش بود. همانی که سیاوش می‌گفت زیر عمل‌های جراحی زیاد قرار گرفته تا توانسته به حالت چهره‌ی معمولی خود باز گردد، سامر سر کج کرد ناگهان جلوی صورت او بشکن زد‌. ملکا به خود برگشت و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ghazal Mohammadi

Ghazal Mohammadi

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
2/4/20
ارسالی‌ها
1,682
پسندها
14,997
امتیازها
35,373
مدال‌ها
23
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
محکم نرده‌ی چوبی را میان دستش فشرد. از دیشب و سقوطش درآن آب سرد، شوکی که به بدنش وارد شده بود. حرف‌هایش بوی شک و تردید گرفته بود. دیشب با حال خرابش یک دور از اول همه چیز را کنار هم چید و درآخر به این نتیجه رسید. "شاید بقیه درست گفته باشند. شاید من غلط رفتم." مدام به زبان می‌آورد، عقلش می‌گفت؛ اما دلش چی؟ باور می‌کرد شوهرش، پدر و برادرش را کشته؟ دندان‌های جلواش را برهم کشید و سر برای افکار منفی‌‌اش تکان داد.
- تب کردم دارم توهمی می‌شم. سیاوش جونش رو واسه بابا می‌داد. چرا دارم چرت میگم؟
عصبی پله‌ها را ادامه داد. سمت راست پله‌ها آشپرخانه بود و بقیه هال و پذیرایی که با دو دست مبل سر و تهش را جمع کرده بود. پا روی پله‌ی آخر گذاشت، سمت راست رفت و از خانه خارج شد. خلاف دیروز، خورشید وسط...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ghazal Mohammadi

Ghazal Mohammadi

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
2/4/20
ارسالی‌ها
1,682
پسندها
14,997
امتیازها
35,373
مدال‌ها
23
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
ارغوان دستش را از دستکش لاتکس بیرون کشید. آن را روی پیشانی او نهاد. داغی صورت او، پشت دستش را نوازش کرد.
- چی شده؟ چیکار کردی با خودت؟ تبت بالای چهل درجه است.
ملکا مچ دست ارغوان را گرفت و پایین آورد. نگاهش را به سامر که با فاصله‌ی زیادی ایستاده بود دوخت‌.
- شوهرت دیشب اومد خونه‌ام! مدعی بود سیاوش برگشته!
ارغوان متعجب ابروهای پرپشت مشکی رنگش را بالا انداخت. او منظور حرف ملکا را نگرفت، به قدری دلش از سیاوش پر بود که اگر یک روزی چشم‌اش به جمال او روشن می‌شد یک دانه مو روی سرش نمی‌گذاشت.
- بخاطر اون مرتیکه اینجوری شدی؟ از آتیش عشق اون تب کردی داری می‌میری؟
ملکا دست دیگرش را بالا آورد و چون سایه ‌بان روی چشمانش قرار داد.
- نه! دیشب یک سر تا دم مرگ رفتم برگشتم. میای بریم داخل؟ خیلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ghazal Mohammadi

Ghazal Mohammadi

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
2/4/20
ارسالی‌ها
1,682
پسندها
14,997
امتیازها
35,373
مدال‌ها
23
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
ارغوان با شنیدن حرف او اخم‌هایش را بیشتر درهم کشید. از روی صندلی برخاست و محکم او را به عقب‌ هل داد.
- چرت و پرت نگو! اگه چهارسال پیش بی‌خیال شده بودی، طلاق گرفته بودی الان با یکی دیگه خوشبخت بودی! این همه مرد خوب دورت ریخته که همه واسه یک نیم نگات جون میدن!
ملکا آب دهانش را به سختی بلعید. ارغوان روپوش سفیدش رنگش را از تن خارج کرد. کاپشن سورمه‌ای رنگش را برداشت و بر تن کرد.
- من خودم شوهر دارم.
سرفه‌ای کرد و دستانش از دورش باز کرد، هوای گرم دهانش را به کف دستانش دمید. ارغوان موهای لختش را با دست بالا داد و روی کاپشن‌اش ریخت.
- من که شوهری اینجا نمی‌بینم. چهارساله گذاشته رفته معلوم نیست سرش با کی گرمه!
ملکا چشمان تب‌دارش را باز کرد و ارغوان سمت آینه‌ای که بر دیوار کوبیده شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ghazal Mohammadi

Ghazal Mohammadi

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
2/4/20
ارسالی‌ها
1,682
پسندها
14,997
امتیازها
35,373
مدال‌ها
23
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
ملکا با نقش بستن، چهره‌ی پدر و برادر مهربانش، سر پایین انداخت. هرچه می‌گذشت دلتنگی‌اش بیشتر می‌شد و از همان روز کذایی دیگر سر مزار آنها نرفته بود. با مرگ برادرش، دو بچه‌ی پنج ساله و چهارماهه‌اش یتیم شدند. پدرش فوت کرد و همسرش به جرم قتل آنها فراری شد. ملکا گاهی از خود می‌پرسید اگر سیاوش واقعا قاتل باشد چه خواهد کرد؟ چگونه در چشمان آنها پس از چندین سال زل بزند؟ چشمان سرخش از اشک لبریز شد. قطره‌اشکی بر گونه‌ی ملتهبش چکید و بی‌اراده پرسید.
- نسیم و مهیار چیکار می‌کنن؟
ارغوان دست روی دستگیره ‌ی در گذاشت و آن را با داخل کشید.
- خوبن! نسیم چهارسالشه و مهیار کلاس سومه، بیشتر پیش مادربزرگ مادریشون می‌مونن و کم میان خونه‌ی مامان ثریا!
ملکا سر تکان داد و سریع دست بر گونه‌اش کشید. ارغوان به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ghazal Mohammadi

Ghazal Mohammadi

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
2/4/20
ارسالی‌ها
1,682
پسندها
14,997
امتیازها
35,373
مدال‌ها
23
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
ارغوان ابرویی از این دستپاچگی او بالا انداخت. با نمایان شدن قامت ملکا، دختر شتاب‌زده از جا برخاست.
- سلام خانمِ جاوید!
ارغوان خندید و بازوی ملکا را سمت دو صندلی کشید. ملکا آرام و بی‌حال سلام کرد. حال مقاوت نداشت و ترجیح داد خود را به دست ارغوان بسپرد. از میان چشمان تب‌دارش اتاق را از نظر گذراند. فضای کوچک و خفه‌ای بود و سه میزکار دورتادور قرار داشت و چهار مبل وسط اتاق چیده شده بود. ارغوان، ملکا را وادار به نشستن کرد و خودش جلوی او جا گرفت‌. سارا مضطرب ملکا را نگریست.
- چه کمکی از من برمیاد؟
ارغوان ناخن‌های کاور شده‌اش را بالا آورد و به سفیدی لاکش چشم دوخت‌.
- حال خانمِ مهرگان خوب نیست، تو دوره‌ کمک‌های اولیه رو رفتی واسش کاری بکن تبش قطع شه!
سارا از پشت میز برخاست و آن را دور زد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ghazal Mohammadi
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا