- تاریخ ثبتنام
- 2/4/20
- ارسالیها
- 1,687
- پسندها
- 15,046
- امتیازها
- 39,073
- مدالها
- 24
سطح
25
- نویسنده موضوع
- #21
همان صدای دیشب در گوشاش رنگ خورد. "سامر جاوید" لحن جدی و آرام مرد حاکی از آن بود. خودش هم با اتفاق دیشب حالش زیاد خوب نیست. دستش را از نرده برداشت. سامر اجازهی برگشت را به او نداد و کنارش ایستاد. ملکا آب دهانش را به سختی پایین فرستاد. نمیدانست این گسی زبانش، طعم تلخ در دهانش چیست. از حضور این مرد قد بلند و ناآشناست که یک شبه آشنا شده بود یا از گفتن سوالی که دربارهی سیاوش میخواست بر لبانش جاری کند اینگونه شده بود. سامر سر برگرداند.
- چیزی شده؟ مثل اینکه حالتون خوب نیست.
ملکا دست بر شالاش کشید و موهای نامرتباش را زیر آن مرتب کرد.
- می...شه باهم صحبت کنیم؟
سامر نگران از هوای داغی که از دهان ملکا خارج شد و پوست صورتش را نوازش کرد. ابرو بالا انداخت؛ اما نتوانست چیزی بگوید چون...
- چیزی شده؟ مثل اینکه حالتون خوب نیست.
ملکا دست بر شالاش کشید و موهای نامرتباش را زیر آن مرتب کرد.
- می...شه باهم صحبت کنیم؟
سامر نگران از هوای داغی که از دهان ملکا خارج شد و پوست صورتش را نوازش کرد. ابرو بالا انداخت؛ اما نتوانست چیزی بگوید چون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش