نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اصیل زاده سه رگه (جلد اول) | نرجس کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Nwrji
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 66
  • بازدیدها 4,716
  • کاربران تگ شده هیچ

Nwrji

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,195
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
اصیل زاده سه رگه (جلد اول)
نام نویسنده:
نرجس
ژانر رمان:
#فانتزی #درام #عاشقانه
کد رمان: ۵٠۱٠
ناظر: Hope Hope


986872_9d643502a78562c8b35d09f3ef9bbd1c.jpg
گرگینه ها، ساحره ها، و خوناشام ها همیشه باهم درحال جنگیدن بودن گرگینه ها محافظ طبیعت اما خوناشام ها موجودات نفرین شده ای که هیچکس و هیچ چیز جلودارشون نیست؛ اونا حتی با وجود داشتن حلقه روشنایی روز بر تمام قلم روها حکومت می کنند ساحره ها جادوگران که همیشه با خوناشام ها در جدال و ستیز بودند.
اما.... اگر از بین این ها یکی متولد شود که هر سه قلم رو و نژاد را با یک دیگر متحد کند چه؟
یکی از هر سه نژاد یه اصیل یه آلفا و ساحره یه سه رگه؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nwrji

AMIIRALI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,374
پسندها
11,903
امتیازها
53,073
مدال‌ها
18
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Nwrji

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,195
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه

- قربان اونا دارن میان باید چیکار کنیم؟ پرنسس چی؟!
نگاهی به سه ساحره ارشد انداخت و گفت:
- مهرومومش کنید.
با تعجب بهم نگاه کردن یکی از قدیمی ترین ساحره ها با تعجب گفت:
- اون یه نوزاده چطور آخه...!
نزاشت حرفشون تموم بشه و با صدای بلندتری گفت:
- مهروموم کنید این یه دستوره
دختر کوچولو رو تو بغلش گرفت و بهش نگاه کرد یه نگاخ که نشون میداد آخرین نگاه یک پدره، آروم تو گوشش زمزمه کرد:
- تو تنها وارث منی تنها بازمانده
بعد سپردش دست مطمئن فرد زندگیش
- ببرش به یک دنیای دیگه یه خانواده دیگه
با نگرانی و غم نگاهش کرد و رفت. ساحره ارشد لب به سخن باز کرد:
- قربان اون اون مهروموم زیاد دووم نمیاره اون نوزاد خیلی قدرتمنده اون یه سه رگه اصیل....
- اون میتونه اون تنها وارث منه.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nwrji

Nwrji

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,195
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #4
با شنیدن زنگ ناقوس صومعه فوری از باغ بیرون اومدم و به طرف مادر روحانی رفتم با دیدنم سرشو تکون داد و شروع به راه رفتن کرد منم پشتش حرکت کردم
- مشخصه باغ بودی که با این عجله اومدی درسته؟
وارد محوطه صومعه که دست کمی از باغ نداشت شدیم
- درسته
برگشت طرفم و بهم نگاه کرد این نگاه نگاه ترسناکی بود اما من بهش عادت کرده بودم چشامو تو حدقه چرخوندم و گفتم:
- اوه مادر روحانی درسته این نگاه ترسناکیه واسه خواهرای روحانی ولی واسه من ن پس بیخودی خودتونو خسته نکنید
بعدم لبخندی بهش زدم. مادر روحانی رو یکی از سکوها نشست مدتی سکوت بینمون حکم فرما بود؛ مادر روحانی رو خیلی دوست داشتم از وقتی چشم باز کردم اولین کسی رو که دیدم مادر روحانی رو دیدم خیلی مهربون بود اما همیشه فکر میکرد من از اون نگاه ترسناکش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nwrji

Nwrji

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,195
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #5
وسایلمو کم کم داشتم جمع میکردم باید قبلش از همه خداحافظی کنم از خواهرای روحانی از پدر روحانی حتی دوباره باید به باغ برم دلم واسه اونجام تنگ میشه.
وسایل زیادی نداشتم همه رو جمع کردم تو چندتا ساک گذاشتم فردا پروازم بود، صدای ناقوسی که نشون میداد موقعه شامه بلند شد حتی الان که فکر میکنم شاید دلم واسه این ناقوسم تنگ بشه با اینکه همیشه منو از خواب نازنینم میزد.
از اتاقم اومدم بیرون و به طرف غذا خوری رفتم گرسنمم بود وارد غذا خوری شدم و به همه سلام کردم به سمت آشپزخونه صومعه رفتم
- چه عجب بالاخره اومدی دختر فکر کردم نمیای میخواستم بفرستم غذاتو تو اتاقت
- سلام خانم مِی نه خودم اومدم
- بنظر میاد حالت خیلی خوب نیست چیزی شده؟ نکنه تب داری با اینکه هنوز یه ماه به زمستون مونده ولی امسال زود سرد شده
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nwrji

Nwrji

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,195
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #6
ساکامو به کمک راننده تاکسی تو صندق ماشین گذاشتم نگاهی به صومعه کردم نمیدونم اما حس میکردم دیگه خیلی نمیتونم بیام به اینجا شاید هیچوقت دیگه، مادر روحانی به همراه پدر روحانی و چنند نفر دیگه برای خداحافظی اومده بودن.
- دخترم مراقب خودت باش حتما
- چشم پدر روحانی
- مطمئنی نیاز نیست تا فرودگاه باهات بیام کریستال؟
لبخند اطمینان بخشی به مادر روحانی زدم درسته زیادی بهشون عادت داشتم اما از اون دخترای لوس نبودم
- اوه مادر روحانی گفتم که نیازی نیست من که بچه نیستم خودم میتونم برم بابت این مدت مچکرم
مادر روحانی پاکتی از توی جیب لباسش بهم داد و گفت:
- عزیزم این تنها چیزیه که میتونم بهت بدم از گذشته
در پاکتو بازم یه کارت اعتباری به اسم خودم مبلغی که روی کاغذ نوشته شده بود واقعا باعث تعجبم شد
- این چیه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nwrji

Nwrji

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,195
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #7
با صدای مهماندار هواپیما که داشت اعلام می کرد هواپیما درحال نشستنه بیدار شدم، بعد از چند دقیقه به همراه بقیه مسافرا از هواپیما بیرون اومدیم بعد از تحویل گرفتن ساکا منتظر تو فرودگاه ایستاده بودم؛ اینطور که مادر روحانی می گفت یکی قراره از طرف خود مدرسه بیاد دنبالم اما چرا از خود مدرسه میتونستم تاکسی بگیرم برم، منتظر ایستاده بودم با شنیدن صدای کسی پشت سرم برگشتم سمتش مردی با کت و شلوار سیاه و عینک آفتابی بنظر زیاد نمیومد پیر باشه با شنیدن صداش توجهمو بهش جلب شد
- خانم کریستال هیل؟
- بله و شما..!؟
- از طرف مدرسه اومدم لطفا بزارین کمکتون کنم
- خیلی ممنونم
ساکارا تو صندق ماشین گذاشت و در عقبو واسم باز کرد بعد از نشستن ماشینو به طرف مدرسه به حرکت در آورد.
تصمیم گرفتم تا وقتی با مدرسه میرسیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nwrji

Nwrji

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,195
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #8
بعد رفتن راننده با تعجب به جای خالیش و کارتی که تو دستم بود نگاه کردم
- حالا من باید کجا برم؟
با تموم شدن حرفم در بزرگی که در ورودی بود باز شد، خانمی با قد متوسط و لباس یک رنگ بادمجونی و با عینکی که روی بینیش بود از پله ها اومد پایین؛ جلوم ایستاد و سر تا پامو بر انداز کرد و با مهربونی گفت:
- کریستال هیل دانشجوی جدید درسته؟
- بله
- دنبالم بیا ساکتم بزار میگم ببرن اتاقت
دسته ساکمو ول کردم و دنبالش رفتم، وارد که شدیم در پشت سرم با صدای بدی بسته شد نگاهی به روبه روم کردم یه سالن بزرگ با نقاشیای مختلف مختلف
- اینجا سالن ورودی
دوتا پله دو طرف سالن بود که به طبقه بالا میرفت از یکی از پله ها بالا رفتیم که با یه سالن بزرگتر روبه شدم همینطور که قدم میزدیم می گفت:
- اینجا سالن اصلیه در غیر از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nwrji

Nwrji

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,195
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #9
بعد از رفتن خانم کارولی با کارتم در اتاقمو باز کردم و واردش شدم کسی تو اتاق نبود اما چمدونمو زودتر آورده بودن، اتاق بزرگی بود دوتا تخت یه نفره ام داشت یکیش خالی و یکیشم روتختیه صورتی داشت با شنیدن صدایی پشت سرم با تعجب برگشتم سمت دختری که موهای قرمز داشت موهاش خیس بود مثل اینکه تازه دوش گرفته بود
- تو کی هستی؟
با تعجب داشتم بهش نگاه میکردم که گفت:
- آها تو دانشجوی جدیدی درسته؟ پس با من هم اتاقی
همینطور که سمت تختش می رفت و حرف میزد
- اتفاقا خوب شد منم تنها بودم این تخت راستی مال منه اون تختی که خالیه مال تو
برگشتم طرفم و گفت:
- چرا خشکت زده خب راستی من آنالیم تو کی هستی؟
- کریستال، کریستال هیل
با شک بهم‌نگاه کرد و اومد طرفم دور تا دورم چرخی زد و گفت:
- هیل؟! فامیلیت هیله؟
- آره
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nwrji

Nwrji

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,195
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #10
صبح با صدای زنگ ساعت که فکر کنم چندین بار زنگ زده بود بیدار شدم با چشمای نیمه باز و خواب آلو نگاهی به ساعت انداختم، با دیدن ساعت عین فنر تو جام نشستم ساعت هشت و نیم صبح بود و من اولین کلاسم ساعت هفت و نیم صبح شروع میشد و من یک ساعت تاخیر داشتم تو روز اول؛ با عجله از جام بلند شدم و فورا به سمت سرویس رفتم بعد از تموم شدن کارم و شستن صورتم بیرون اومدم با دیدن فرم سورمه ای رنگی رو در در کمدم با کنجکاوی سمتش رفتم، با دیدن اسمم روی فرم تازه یادم افتاد من هنوز فرممو نگرفتم و حتما اینو واسه من آوردن اما کی؟؟ آنالی؟! فکر کردن بس کردم و زودتر آماده شدم دامن مشکی تا بالای زانوم یه کت مشکی و پیراهن سفید سمت راستش اتیکت اسمم اسم مدرسه رو هک کرده بودن؛ بعد از پوشیدن فرمم نگاهی به خودم توی آیینه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nwrji

موضوعات مشابه

عقب
بالا