• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اصیل زاده سه رگه (جلد اول) | نرجس کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Nwrji
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 66
  • بازدیدها 3,912
  • کاربران تگ شده هیچ

Nwrji

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/1/22
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,191
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
با باز شدن در تعداد متعددی دانشجو به طرفمون برگشتن از بینشون رد شدیم و کنار خانم کارولی ایستادیم
- خب بچه ها صبحتون بخیر فکر نکنم صبحانه خوردین بعد از ساعت کلاسیتون میتونین برین به آشپز خونه و صبحانه بخورین و
ادامه حرفش نگاهی به من انداخت و ازم خواست بیام جلوتر
- دانشجوی جدیدی که ازش حرف زدیم کریستال هیل دیروز به اینجا اومده و امیدوارم تا وقتی آموزش میبینین اینجا دوستای خوبی باشین خب الان همه برین سر کلاساتون روز اولی قرار نیست که معلماتونو منتظر بزارین
دانشجویا از جاشون بلند شدن و کم کم از سالن اجتماعات بیرون و رفتن با خالی شدن سالن با آقای جیم رو به طرف من و خانم کارولی کرد
- من میرم کلاسشو نشون بدم
بهم نگاه کرد و دستشو زدم رو شونم و گفت:
- دنبالم بیا کریستال
از سالن بیرون رفتیم
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nwrji

Nwrji

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/1/22
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,191
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
امروز دوتا کلاس داشتیم کلاس بعدی زیست بود، وارد حیاط شدیم و روی یه نیمکت نشستیم همه دانشجویا در حال حرف زدن بودن یا سرشون تو کتابایی که نمیدونم چین بود؛ با دیدن پسری با موهای قرمز و فرم تنش توجهم بهش جلب شد این پسرو تو سالن اجتماعات ندیده بودم مطمئنم، خیلی جذاب بود و در عین حال غرور و شرارت از چشماش و صورتش می بارید و قیافه سردی داشت مثل اینکه سنگینی نگاهمو حس کرد و سرشو طرفم برگردوند با دیدن چشمای یخیش نفسم تو سینم حبس شد تا به حال تو عمرم همچین چشمای سرد و گیرایی رو ندیده بودم؛ به خودم اومدم و صورتمو فورا اونطرف کردم یه لحظه از نگاش ترسیدم نمیدونم چرا؛ با خوردن چیزی به دستم به طرف سارا برگشتم داشت به همون پسره اشاره میکرد
- نظرت در مورد این پسره چیه؟
دوباره بهش نگاه کوتاهی انداختم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nwrji

Nwrji

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/1/22
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,191
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
بعد خوردن زنگ کلاس همه بچه ها به کلاساشون رفتن تو کلاس نشسته بودم و داشتم کتاب جدیدی که با خودم آورده بودم رو میخوندم، که با گذاشتن دستی رو میزم حواسم پرت شد نگاهمو از دست بالا آوردم که با دوتا چشم آبی روبه رو شدم شیطونی و بازیگوشی ازشون می بارید سوالی نگاش کردم که شروع به حرف زدن کرد:
- (Que mujer más guapa چه دختر زیبایی)
همینطور داشتم سوالی نگاش میکردم که ادامه داد:
- (Pelo helado ojos grises cejas negras موهای یخی چشمان خاکستری ابروهای مشکی)
کتابمو بستم صورتمو سمتش کردم:
- الان داری اسپانیایی تو به رخ من میکشی؟!
با خنده و ذوق نگام کرد و گفت:
- اوه خدای من تو اسپانیاییم بلدی خوشگله؟! واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم
از خنده اون منم خندم گرفت صندلی جلوی میزمو کشید عقب و روش نشست
- تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nwrji

Nwrji

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/1/22
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,191
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
ساعت سه بود و همه بچه تو سالن یا تو حیاط مشغول بازی بودن تعدادیم کتاب میخوندن و حرف میزدن، به سمت سالن اصلی رفتم به سمت کتابایی که تو قفسه ها دور سالن چیده شده بود کشیده شدم یه کتاب از قفسه برداشتم و رو یکی از کاناپه ها نشستم، کتاب داستان بود رومئو و ژولیت صفحه اولشو باز کردم با دستی که رو شونم قرار گرفت از جا پریدم به سمت کسی که اینکارو کرده بود برگشتم و درسته رابرت
- تو عادت داری همیشه اینجوری مردمو بترسونی؟!
- فکر نمیکردم بترسی
- ولی این سومین بار تو یه روزه
- سومین بار؟! خب بیشتر باید عادت کنی به اینجور اومدنا
با تعجب به سمتش برگشتم که دستشو دوباره دور شونم انداخت و با خودش بلندم کرد
- خب بیا بریم تا همه رو بهت معرفی کنم همونجور که از پله ها پایین مومدیم به سمت در اصلی رفتیم
- خب اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nwrji

Nwrji

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/1/22
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,191
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
بعد رفتن رابرت رفتم و رو کاناپه های تو سالن نشستم مشغول کتاب خوندن شدم تو حال و هوای کتاب بودم با قرار گرفتن کسی کنارم به طرفش برگشتم، یه دختر با موهای سبز که تا شونش می رسید و نیم تنه و شرتک جین با نگاه سوالی بهش چشم دوختم با لبخندی که مشخص میشد زوریه دستشو جلو کشید
- ما باهم آشنا نشدیم درسته؟! من اِلام از دیدنت خوشحالم
دستمو سمتش دراز کردم
- منم....
نزاشت حرفمو تموم کنم خودش ادامه داد
- کریستال، کریستال هیل دانشجویی که از فرانسه اومده
- درسته
- خیلی مشهور شدی
- اوه اینطور نیست بچه ها زیادی بزرگش میکنن
- اینطور فکر نمیکنم
بهش نگاه کردم خیلی از این دختر خوشم نمیومد حس خوبی بهش نداشتم
- من اتاق هشتمم اگه کاری داشتی خوشحال میشم کمک کنم
- مچکرم
با لبخند ساختگی از جاش بلند شد به سمت حیاط...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nwrji

Nwrji

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/1/22
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,191
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
ساعت هشت شب بود و بچه ها کم کم داشتم به اتاقاشون میرفتن تا بخوابن خاموشی از ساعت 10 شب شروع میشد، منم خسته بودم تصمیم گرفتم برم به اتاقم تا یکم استراحت کنم از پله ها بالا رفتم داشتم سمت اتاقم میرفتم که یه چیزی به سرعت به طرفم پرت شد؛ حتی وقت تجزیه تحلیل اینکه چه چیزی به سمت پرتاب شد نداشتم به سرعت چشامو بستم تا درد کمتری احساس کنم چند لحظه منتظر موندم تا دردی احساس کنم یا چیزی بهم بخوره اما دریغ از هیچی یکی از چشامو با احتیاط باز کردم که یه توپ بسکتبال دقیقا جلوی صورتم نگهداشته شده بود، با تعجب به کسی اینکارو کرده بود نگاه کردم، لیام توپو گرفته بود تا به صورتم نخوره با داد رابرت بهش نگاه کردم.
- کریستال
رابرت با عجله به سمتم اومد و با نگرانی گفت:
- هی دختر حالت خوبه واقعا ترسیدم چیزیت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nwrji

Nwrji

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/1/22
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,191
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
با صدای شنیدن زوزه گرگ از خواب بیدار شدم آنالی تو اتاق نبود هوا تاریک بود اما روز بود نگاهی به ساعت انداختم ساعت هشت صبح بود، از جام بلند شدم و در اتاقمو باز کردم همه جا ساکت و خلوت بود یعنی همه سر کلاسا رفته بودن یا خواب بودن؟! از پله ها پایین اومدم به سمت کلاسا رفتم اما کسی نبود حیاط پشتیو نگاه کردم اونجام هیچکس نبود؛ واقعا کم کم داشتم میترسیدم یهو صدای ناله یکی رو شنیدم صدا از اتاق معاون جیم بود، با سرعت به سمت اتاق رفتم و درشو که نیمه باز بود باز کردم با جنازه معاون جیم که به سختی حتی نفس میکشید روبه رو شدم به چوپ تو قلبش فرو رفته بود با ترس بهش نگاه کردم، سمتش رفتم رو زمین نشستم بین نفس نفساش اسم لیامو زمزمه می کرد حتما به کمک اون احتیاج داشت باید میرفتم دنبالش حتما تو اتاقشه با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nwrji

Nwrji

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/1/22
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,191
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
تمام مدت زیر دوش به این فکر میکردم چه اتفاقای داره میوفته واسم اون از صاعقه که تو کلیسا زمینو از وسط به دو نصف تقسیم کرد، تو راه اومدن به اینجا درد بدی تو سرم پیچید یه لحظه و آسمون انگار سفید شد و از کابوس امروزم چه اتفاقی داره واسم میوفته امیدوارم از رو خستگی باشه نه اینکه دیوانه شده باشم؛ بعد از تموم شدن دوشم از حموم بیرون اومدم خودمو خشک کردم و لباس پوشیدم کیفمو برداشتم از اتاق بیرون رفتم، الان همه بچه ها رفتن سر کلاس وارد سالن اصلی شدم و از پله های کوتاه سالن بالا رفتم نزدیک کلاس بودم که زمین به طرز شگفت آوری لرزید؛ یه زمین لرزه خیلی قوی به طوری که به سختی میتونستی خودتو ثابت نگهداری همه کتابا در حال ریختن از قفسه ها بود چشمم به گلدون عتیقه ای که گوشه سالن بود خورد؛ داشت می افتاد روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nwrji

Nwrji

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/1/22
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,191
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
- حیف نیست اون موهای قشنگو اینجوری بین دستات فشار میدی؟!
بهش نگاه کردم و با قیافه پوکر گفتم:
- کتابا چی شد؟!
- هیچی بچه هایی که داوطلب شدن جمعشون کردن
سری تکون دادم و دیگه حرفی نزدم دوباره رفتم تو فکر
- خیلی زمین لرزه عجیبی بود تاحالا تو عمرم همچین زمین لرزه ای ندیده بودم
سرمو تکون دادم
- اوهوم منم همچین چیزی تاحالا ندیده بودم خیلی عجیب بود
- فکنم یکم دیگه ادامه پیدا میکرد زمین مدرسه از هم شکافته میشد و یه گسل بوجود میومد
بهش نگاه کردم
- مگه مدرسه رو گسل درست شده؟
- نه ولی اگه ادامه میداد حتما میشد
پوکر نگاش کردم با حرص گفتم:
- گسل وقتی درست میشه که ما روی زمین تو خالی باشم یه زمینی که استحکام نداشته باشه چطور میتونی بگی اینو
با دیدن قیافه من بلند خندید و گفت:
- وای کریستال میدونستی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nwrji

Nwrji

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/1/22
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,191
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
منظورشون از مهروموم چی بود؟! کی باید بفهمه کیا خبر دار میشن منظورشون از حرفا کی رو میگفتن؟! تصمیم گرفتم بیخیال قدم زدن و اجازه بشم یه راست به طرف آشپز خونه رفتم از تو یخچال یه بستنی بیرون آوردم و نشستم رو صندلی کنار میز مشغول خوردنش شدم، همینطور که داشتم بستنی میخوردم آنتونی داخل آشپز خونه شد با دیدن من جا خورد به سمت یخچال رفتم و برای خودش یه بستنی شکلاتی برداشت و رو صندلی روبه روی من نشست.
داشتم بستنیمو میخوردم که با صداش بهش نگاه کردم
- ما قبلا باهم آشنا نشدیم به خوبی اما رابرت گفته بهت درسته!
سری تکون دادم و گفتم:
- آره
- من آنتونیم زیاد اهل صحبت کردن و حاشیه چینی نیستم بنظرم خودت باید متوجه شده باشی
- درسته از همه کسایی که دیدم تو ساکت تری محتاطی و حواست به همه هست
لبخند زد با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nwrji

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا