• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اصیل زاده سه رگه (جلد اول) | نرجس کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Nwrji
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 66
  • بازدیدها 3,921
  • کاربران تگ شده هیچ

Nwrji

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/1/22
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,191
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
یه هفته از اومدن من و چهار روز از روزی که زمین لرزه اومده بود می گذشت همه چی نرمال بود، و همه طبق برنامه پیش می رفتیم روزا و ساعتایی که کلاس داشتیم می رفتیم بعد اتمام آخرین کلاس استراحت می کردیم؛ امروز تعطیلیم و میتونیم خیلی راحت استراحت کنیم فردا و پسفردام آخر هفته رو صندلی میز تحریرم نشسته بودم و داشتم نقاشی می کشیدم؛ نقاشی کشیدن کاری میکرد تا زیاد به اتفاقات اخیر فکر نکنم با زدن در به طرفش برگشتم با شنیدن اجازه من سارا در اتاقو باز کرد.
- پایین جلسه همه باید باشن زود بیا
سرمو تکون دادم و سویشرت آبیمو از پشتی صندلی برداشتم و دنبال سارا رفتم.
همه تو سالن وایستاده بودن و منتظر معاون و جیم و خانم کارولی بودن منم رفتم کنار آنالی و بقیه گوشه سالن ایستادم با اومدن معاون و مدیر همه پچ پچ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nwrji

Nwrji

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/1/22
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,191
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
بعد رفتن خانم کارولی به اتاقم رفتم منظورش از حرفاش چی بود؟ یعنی چیو قراره بفهمم؟! منظورش از وارث که بهم گفت چی بود؟! چه اتفاقی داره میوفته فکنم آخر تو این مدرسه دیوونه میشم،
خاموشی رو زده بودن و هیچکس اجازه بیرون رفتن نداشت.
تو اتاقم رو تختم نشسته بودم امشب مثل اینکه آنالی پیش سارا میمونه و من تنهام
تمام مدت با خودم فکر میکردم چی قراره بشه امشب مگه باید هرطور شده امشب بفهمم چه اتفاقی قراره بیوفته؛ ساعت 10 بود و همه تو اتاقاشون بودن از رو تختم بلند شدم و سویشرتمو پوشیدم هوا داشت کم کم سرد میشد و یعنی داشتیم به فصلای سرما نزدیک میشدیم، یه چراغ قوه همراه با کلام برداشتم و خیلی آروم در اتاقمو باز کردم با احتیاط از اتاق بیرون اومدم تا کسی متوجه نشه آروم از پله ها پایین اومدم آروم سمت در ورودی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nwrji

Nwrji

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/1/22
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,191
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
دستامو رو سرم گذاشتم و منتظر موندم تا پنجه های تیز گرگ تو تنم فرو بره که با صدای قرش دیگه ای چشامو باز کردم؛ گرگ سیاهی اون گرگ قهوه ای رو به زمین زده بود و با برگشتن گرگ به طرفم به چشماش نگاه کردم چشمای قرمزی که برق میزد و هر کسی رو به خودش جذب میکرد با قرش اون گرگ قهوه ای گرگ مشکی دوباره به طرفش برگشت گرگ قهوه ای با درخشیدن چشمای گرگ مشکی ساکت شد و عقب رفت؛ با تعجب بهشون نگاه کردم گرگ مشکی برگشت طرفم و جلو آمد ترسیده بهش نگاه کردم که ناگهان تبدیل به یه پسر شد.
با دیدن گرگ مشکی که الان تبدیل به لیام شده بود شکه بهش نگاه کردم
- نه من واقعا فکر کنم دارم دیوونه میشم یا خواب میبینم تو....الان.....
به لکنت افتاده بودم از شدت تعجب تا خودش به حرف اومد
- نه دیوونه شدی نه خواب میبینی هرچی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nwrji

Nwrji

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/1/22
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,191
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
با کوفتگی و سر درد از خواب بلند شدم کش و قوسی به کمرم دادم نگاهی به ساعت میز توالتم انداختم هفت و نیم بود، دمپایی هامو پوشیدم و حولمو از داخل کمدم برداشتم چشمم به تخت آنالی خورد مثل اینکه اومده بود لباس عوض کرده بود چون کلاس و جوراباش رو تخت بود؛ و زودتر رفته بود شونه ای بالا انداختم و داخل حموم رفتم بعد از 10 مین از حموم بیرون اومدم کوفتگی بدنم بهتر شده بود زیر دوش آب گرم؛ همینطور که موهامو خشک می کردم یاد اتفاقای دیشب افتادم با بهت بهشون فکر کردم
- شاید خواب دیدم نکنه واقعا خواب بوده
با عجله لباس پوشیدم و از اتاق بیرون رفتم پله ها رو پایین اومدم که دکتر جیم رو دیدم کنارش لیام و آنتونی بودن، با دیدن اونا فهمیدم ن خواب نبود همش واقعیت بود فقد من نمیتونستم به خوبی درک کنم با صدای دکتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nwrji

Nwrji

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/1/22
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,191
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
- درکش واست سخته ولی باید از همه چیز بدونی چون وقت زیادی واسمون باقی نمونده
دوباره شروع به حرف زدن کرد و این دفعه کتابی جلوم قرار داد
- پدر تو سه قرن پیش این مدرسه رو ساخته برای اون موجودات ماورا طبیعی که تو این دنیا زندگی میکنن اونایی که به سختی میتونن قدرتشونو کنترل کنن
- منظورت از تو این چیه؟!
- ما همه توی دنیای دیگه زندگی میکنیم گرگینه ها خوناشاما ساحره ها و موجودات دیگه هر نوعی واسه خودش یه قلمروی جدا داره و یه رهبر داره میتونی در مورد همه موجودات و قلمروهاشون تو کتابای کتابخونه بخونی هر کتاب حداقل قدمت بیش از یک قرنو داره
این همه اطلاعات واسه یه روز خیلی زیادی بود حتی درکش مشکل بود با سوالی به ذهنم آمد پرسیدم
- خانوادم چی؟!
نفس عمیقی کشید و شمشیری که توی یه محفظه شیشه ای نگهداشته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nwrji

Nwrji

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/1/22
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,191
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
بهم نگاه کرد و گفت:
- چون تو یه سه رگه ای قدرتمند ترین و خطر ناک ترین موجود دنیا
- آخه....
- اون از تو میترسید می ترسید که روزی اونو نابود کنی پدر بزرگ تو یه گرگینه بود یه گرگینه قدرتمند و همسرش یه خوناشام پدرت ی خوناشام بدنیا اومد که وارث همه چی بود مادرت یه ساحره قدرتمند بود یه ساحره ای که تا به حال دنیا به خودش ندیده بود قدرتمند باهوش و زیبا وقتی تو شکم مادرت بود پیش بینی شده بود تو یه سه رگه ای هیچکس باور نمی کرد جز مادرت تا وقتی که بدنیا اومدی
- اما من نه اشتیاق به خون دارم ن تبدیل به گرگینه میشم یا حتی جادو نمیتونم بکنم
- صبر کن وقتی پدرت نامه رو دریافت کرد اونو پاره کرد و فرستاده های اونو شیاطینی که آورده بود رو کشت و این زنگ جنگ بود پدرت تنها بود و نیروی کافی نداشت تا در مقابل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nwrji

Nwrji

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/1/22
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,191
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
درد وحشتناکی بود چشمام داشت تار میدید
- چه اتفاقی داره واسم میوفته؟!
- پروسه شکتن مهرومومه
جلوم زانو زد دستشو رو شونم گذاشت
- طاقت بیار کریستال
با سیاهی رفتن چشام درد از کل بدنم رفت و دیگه چیزی نفهمیدم.
با شنیدن صدای پای یه نفر چشمامو باز کردم رو تخت درمانگاه بودم چه سردرد وحشتناکی داشتم چطور از حال رفتم؟! دور و بر درمانگاه رو نگاه کردم هیچکس نبود بیرون هوا تاریک شده بود، از تخت اومدم پایین که دوباره درد بدی تو کل تن و سرم پیچید حتی از قبلی خیلی بدتر جیغ بلندی کشیدم و با سرعت از درمانگاه بیرون رفتم؛ داشتم دنبال کسی می گشتم که از شدت درد وسط سالن افتادم کل استخونای بدنم داشتن حرکت میکردن انگار دندونام به شدت درد گرفته بود سرم در حال منفجر شدن بودن یه چیزی رو تو خودم حس میکردم؛ دستامو رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nwrji

Nwrji

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/1/22
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,191
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
چشمامو باز کردم تو اتاقم رو تختم بودم دستامو از زیر پتو بیرون آوردم خاکی و گلی بودن به لباسی که تو تنم بود نگاه کردم، اینکه لباس من نیست چه اتفاقی واسم افتاده دیشب؟! با یادآوری دیشب
(فلش بک دیشب)
تو جنگل همش می دویدم هیچ کنترلی رو خودم نداشتم اصلا انگار خودمو نمی شناختم نمیدونستم چیم با دیدن خرگوشی حس تشنگیم زیاد شد آب نمیخواستم عطش داشتم عطش خون؛ خودمو رو خرگوش انداختم و به سرعت دریدمش و تمام خونشو خوردم تقریبا ساعت ها بود داشتم تو جنگل بدون هیچ فکری می دویدم، در واقع بدون اینکه خودمو بشناسم با قرار گرفتن جلو در آهنی به کسی که جلو ایستاده بود نگاه کردم خیلی واسم آشنا بود اون لیام بود؛ بدون اینکه بفهمم چطور تبدیل به خودم به یه انسان شدم بهش نگاه میکردم یه قدم جلوتر گذاشتم که نفهمیدم چی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nwrji

Nwrji

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/1/22
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,191
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
از حموم بیرون اومدم آنالی تو اتاق نبود حتما رفته بود پایین با حوله موهامو خشک کردم و مشغول لباس پوشیدن شدم یه هودی سفید با شلوار راحتی راه رام، از پله ها اومدم بچه ها تو حیاط یا بودن یا تو سالن حس میکردم همه یجوری نگام میکنن نمیدونم چرا، با صدای رابرت به طرفش برگشتم
- هی کریستال
نفس آسوده ای کشیدم بالاخره یه آشنا دیدم طبق معمول دستشو دور شونه هام انداخت و با خنده شروع به حرف زدن کرد
- حالت خوبه؟! دیشب تبدیلت به عنوان یه سه رگه چطور بود؟!
- تو از کجا میدونی من....
پوفی کشیدو گفت:
- دیشب کل مدرسه فهمیدن تو یه سه رگه ای و طلسمت شکسته شده دقیقا همونی که پیشگوییش شده بود
بهش نگاه کردم
- پیشگویی؟!
- آره دیه از چند قرن پیش یه ساحره پیشگویی کرده بود یه روز قدرتمند ترین موجود دنیا متولد میشه یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nwrji

Nwrji

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/1/22
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,191
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
با تعجب به لیام نگاه کردم اون یه دو رگه بود؟! دو رگه چی؟! دکتر جیم رو به ما گفت دنبالش بریم و خودش از اتاق بیرون رفت، دنبال دکتر جیم به سمت سالن اصلی رفتیم آقای جیم روبه روی قفسه های کتاب ایستاد خانم لی هوان و بقیه معلمام اومدن دکتر جیم به طرفشون برگشت
- به موقع اومدین
به من نگاه کرد و گفت:
- خانم لی هوان یه ساحره و جادو درس میده آقای لوک بیرر یه گرگینه و به گرگینه ها درس میده و آقای آلفردم خوناشامه و همینطور استاد مبارزتونه
روبه قفسه ها کرد و به خانم لی هوان گفت:
- بهتره همه چیو به روز اولش برگردونی دیگه
خانم لی هوان با چیزایی که زیر لبش می گفت و با دستش انجام میداد در یک آن مدرسه له شکل عجیبی تغییر در واقع داخل مدرسه؛ سالن اصلی بزرگتر شده بود و کلاسا همه به یه طرف رفته بودن دیگه اتاق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nwrji

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا